به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: دختر ۲۰ ساله که مدعی بود یک دوستی اشتباه در فضای مجازی سرنوشتش را دگرگون کرد و زندگی و آیندهاش را به نابودی کشاند درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم مردی خشن و عصبی بود و مادرم را کتک میزد به همین دلیل هم زمانی که من کودکی خردسال بودم آنها از یکدیگر جدا شدند و مادرم سرپرستی مرا به عهده گرفت. بعد از آن مادرم در بخش خدمات و نظافتی یک شرکت خصوصی استخدام شد تا مخارج زندگی را تامین کند. چند سال از این ماجرا گذشت تا این که مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد.
«حمیدآقا» مرد مهربان و خوبی بود و سعی میکرد به من محبت کند تا احساس کمبود پدر را نداشته باشم، اما این در حالی بود که من به سن نوجوانی رسیده بودم و دوست داشتم آزاد باشم و با دوستانم به هر کجا که میخواهم بروم، ولی ناپدری ام در این زمینه سختگیری میکرد و اجازه نمیداد شبها را در بیرون از منزل سپری کنم یا بعد از ساعت مشخصی به خانه بازگردم. آن زمان در اوج هیجانات دوره نوجوانی فکر میکردم که او قصد اذیت کردن مرا دارد به همین دلیل از او متنفر بودم و به حرفهایش گوش نمیدادم. در همین روزها بود که کرونا شیوع پیدا کرد و من مادرم را مجبور کردم تا برایم گوشی هوشمند بخرد.
از لحظهای که گوشی را به دست گرفتم بلافاصله وارد فضای مجازی شدم و به پرسهزنی در شبکههای مختلف اجتماعی پرداختم. چند روز بعد بود که در اینستاگرام با آرمین آشنا شدم. او هم سرگذشتی تقریباً مشابه من داشت و پدر و مادرش از یکدیگر جدا شده بودند و او نزد پدر و مادربزرگش زندگی میکرد. وقتی فهمیدم که آنها در نزدیکی محل منزل عمه ام ساکن هستند خیلی خوشحال شدم به طوری که دوست داشتم به هر بهانهای به خانه عمهام بروم. به همین دلیل رابطه خوبی با دختر عمهام برقرار کردم و از آن روز به بعد به بهانه دیدار دختر عمهام با آرمین قرار میگذاشتم و با هم به پارک یا سینما میرفتیم.
در این زمان بود که آرمین هم درس و مدرسه را رها کرد و به سر کار رفت تا به قول خودش بتواند مخارج زندگی را تامین کند، اما یک روز مادرم متوجه نقشه من شد و دیگر اجازه نداد به خانه عمهام بروم. او ماجرای دوستی خیابانی من و آرمین را فهمیده بود و مدام مرا سرزنش میکرد. مادرم وقتی علاقه من به آرمین را دید درباره خانواده آنها تحقیق کرد، اما گویی دیگران درباره پدر و مادربزرگ آرمین حرفهای خوبی نزده بودند به همین دلیل مادرم مرا در خانه حبس میکرد و به سر کارش میرفت تا من از خانه بیرون نروم، ولی آرمین و خانوادهاش آن قدر به من وعده و وعید میدادند و مرا تشویق به ازدواج با آرمین میکردند که دیگر به نصیحتهای مادرم نیز گوش نمیدادم و برای رسیدن به آرمین دست به هر کاری میزدم.
آنها طوری مرا فریب دادند که روزی یک نقشه شوم طرح کردم و تهمتهای کثیفی را به ناپدری ام زدم تا بتوانم به خانه عمهام بروم. آن روز پنهانی با عمهام تماس گرفتم و با ناراحتی به او گفتم ناپدری ام مرا مورد آزار و اذیت قرار میدهد! این بود که او با مادرم صحبت کرد تا مرا به خانه آنها بفرستد. مادرم که حرفهای عمهام را قبول داشت رضایت داد و این گونه بود که من دوباره به خانه عمهام رفتم و بعد از چند روز به بهانهای از منزل آنها خارج شدم و یکسره به منزل مادربزرگ آرمین رفتم. آنها با خوشحالی به استقبالم آمدند به طوری که فکر میکردم حالا خوشبختترین دختر دنیا هستم!
هرچه مادرم به گوشی من زنگ میزد آرمین یا مادربزرگش پاسخ میدادند و ادعا میکردند که من نزد آنها هستم و باید به ازدواج ما رضایت بدهد! در این شرایط هم حتی از آزار و اذیتهای خیالی ناپدری ام برای آنها میگفتم تا به قول معروف برایم دلسوزی کنند. مادربزرگ آرمین به من قرصهای روانگردان میداد و من بیشتر از مادرم متنفر میشدم تا این که مادرم از آرمین شکایت کرد، اما من وقتی به دایره مشاوره کلانتری آمدم همه آن حرفهایی را که مادربزرگ آرمین به من آموخته بود برای پلیس بیان کردم و گفتم که مادرم به آنها تهمت میزند!
در این هنگام مادرم از من خواست به خانه بازگردم که او مقدمات خواستگاری رسمی و مراسم ازدواج ما را برگزار کند، ولی من که انگار شست وشوی مغزی شده بودم و تحت تاثیر تلقینهای شیطان خانواده آرمین قرار داشتم پیشنهاد مادرم را نپذیرفتم و بالاخره قرار شد من با مهریه ۵۰ سکه بهار آزادی و با حضور بزرگ ترها به خانه آرمین بروم، ولی همه وعده و وعیدهای آنها دروغ بود به طوری که حتی هزینههای صیغه محرمیت را هم مادرم پرداخت کرد تا از آبروریزی جلوگیری کند. خلاصه هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدم خانواده آرمین فروشنده مواد مخدر هستند و قصد دارند از من برای انتقال و خرید و فروش مواد مخدر استفاده کنند تا ماموران به آنها مشکوک نشوند!
آن جا بود که به نصیحتهای دلسوزانه مادرم رسیدم، ولی دیگر خیلی دیر شده بود و من روزگارم را به تباهی کشانده بودم! در این شرایط سر و صدا و دعوا به راه انداختم تا صیغه محرمیت مرا فسخ کنند و از مادرم خواستم مرا از دست آنها نجات دهد، ولی ناپدری ام رضایت نمیداد به خانه او بازگردم، چون تهمتهای کثیفی به او زده بودم. با وجود این به خاطر مادرم گذشت کرد و من به خانه بازگشتم، اما حالا آرمین با چاقو به در خانه ما میآید و با ناپدری ام درگیر میشود که چندین بار با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتهایم و ...
این گزارش حاکی است با دستور سرهنگ قاسم همت آبادی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) رسیدگی قانونی به این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی