به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: اینها بخشی از اظهارات مرد ۵۰ ساله معتادی است که با دستورهای قاضی دکتر صادق صفری (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) به اتهام ارتکاب جنایت و دفن جسد مقتول در باغچه منزل مسکونی، دستگیر شد.
این مرد میان سال پس از آن که در پلیس آگاهی خراسان رضوی به سوالات تخصصی سروان اسماعیل عظیمی مقدم (افسر پرونده) درباره جزئیات قتل جوان موتورسوار پاسخ داد، در تشریح زندگی گذشته خود نیز گفت: در استان کرمانشاه به دنیا آمدم و به زندگی در کنار خانواده ام ادامه دادم، ولی این روزهای شیرین فقط در دوران کودکی ام بود چرا که وقتی به ۱۲ سالگی رسیدم حادثه دردناکی مسیر زندگی من و خانواده ام را تغییر داد.
آن روز همسایهها به دلیل یک کل کل ساده با یکدیگر درگیر شدند و نزاع سختی بین آنها شروع شد. در این هنگام پدرم برای میانجی گری به میان همسایگان رفت که ناگهان تیغه چاقو بر سینه اش فرود آمد و او بی گناه در این ماجرا به قتل رسید، بعد از آن هم اعضای خانواده پدرم رضایت ندادند و قاتل را به چوبه دار سپردند.
در این شرایط مادرم سرپرستی من و برادرانم را به عهده گرفت و این گونه من هم که در کنار پدرم حرفه کبابی را آموخته بودم، مشغول کار شدم چرا که پدرم کباب فروشی داشت و بعد از آن که به قتل رسید برادرانم همان شغل را ادامه دادند. من هم تا ۲۱ سالگی در کنار خانواده ام بودم تا این که با دختری اهل تهران ازدواج کردم.
او از آشنایان و بستگان دور مادرم بود و من به طور سنتی پای سفره عقد نشستم. بعد از آغاز زندگی مشترک، من حساب و کتابم را از برادرانم جدا کردم و خودم به حرفه آشپزی مشغول شدم و کار و کاسبی به راه انداختم. آن زمان برای مجالس ترحیم و عروسی آشپزی میکردم و درآمد خوبی هم داشتم تا این که در ۳۵ سالگی و برای اولین بار مواد مخدر مصرف کردم. آن شب برای یکی از روستاییان که مجلس عروسی پسرش بود، آشپزی میکردم که در پایان مجلس، مقداری مواد مخدر (تریاک) را طبق رسوم خودشان بین مهمانان تقسیم کرد و به من هم مقداری بیشتر از دیگران داد.
شب وقتی به آشپزخانه بازگشتم تا لوازم را آن جا بگذارم، وسوسه شدم و مقداری از آن تریاک اهدایی را مصرف کردم. این گونه بود که به سوی اعتیاد کشیده شدم و از آن روز به بعد در همه مجالس عروسی یا ترحیم که آشپزی میکردم از صاحب مجلس مواد مخدر میگرفتم تا این که در ۴۰ سالگی هنگامی اعتیادم علنی شد که دیگر انواع مواد مخدر و حتی قرصهای اعتیادآور مانند متادون را هم مصرف میکردم، اما سال ۹۳ بعد از زلزله کرمانشاه تصمیم گرفتم به مشهد مهاجرت کنم چرا که به این شهر زائران زیادی مسافرت میکنند و من میتوانستم از طریق آشپزی به درآمد بالایی برسم.
با این تصور به مشهد آمدم و آشپزخانهای را در خیابان دانش راه اندازی کردم. خیلی زود اوضاع مالی ام خوب شد، ولی متاسفانه بعد از چند سال با فرد دیگری شریک شدم که او کلاهم را برداشت و مرا با خاک یکسان کرد. در همین روزها بود که صاحبخانه ام شیوه استعمال کریس (کریستال) را به من آموخت. من تا آن زمان از مصرف مواد مخدر صنعتی هراس داشتم، ولی او مرا به داخل خودرو برد و آن قدر از این ماده لعنتی تعریف کرد که خواستم برای اولین بار آن را امتحان کنم، اما نمیدانستم که این ماده خانمان سوز، زندگی ام را بر باد میدهد و از من موجودی خطرناک میسازد!
پشیمانی من آن گونه است که اگر زمان به گذشته برگردد دستم را با همان سیخ داغ میکنم تا هیچ وقت به مواد مخدر صنعتی نگاه هم نکنم، اما افسوس که دیگر دیر شده است و ... خلاصه بعد از این ماجرا دیگر روزگارم به هم ریخت و آشپزخانه ام را به منطقه سیدی بردم و با آن که معتاد بودم، باز هم کباب هایم سرآمد دیگر آشپزخانهها بود تا این که ۶ ماه قبل در حالی همسر و فرزندانم را به کرمانشاه فرستادم که «علی» پسر بزرگم نزد من ماند چرا که او هم به کریستال اعتیاد داشت و ما در کنار یکدیگر مواد مخدر مصرف میکردیم.
در همین روزها با جوانی به نام «محمود» آشنا شدیم که قصد داشت پسرم را در مرکز ترک اعتیاد بستری کند، اما من به دلیل توهمهای ناشی از مصرف مواد مخدر فکر میکردم او با این شیوه قصد دارد با همسرم ارتباط برقرار کند. این بود که او را با ترفند فروش کالای عتیقه به منزل کشاندیم و پسرم او را هدف ضربات چاقو قرار داد، اگرچه من هم با او درگیر شدم، ولی قاتل، پسرم است چرا که او با ضربه چاقو قتل را انجام داد.
بعد هم موتورسیکلت مقتول را به فرد دیگری فروخت و مجبور شدیم جسد را زیر درخت کوچک انجیر در باغچه حیاط منزل اجارهای دفن کنیم، ولی چند روز بعد خانواده «محمود» متوجه شدند و پس از آن که درگیری بین ما رخ داد پلیس هم در ماجرا دخالت کرد و جسد کشف شد ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی