به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: اینها بخشی از اظهارات مرد ۴۳ سالهای است که در عملیات افسران دایره تجسس کلانتری معراج مشهد دستگیر شده است. این تبهکار حرفهای که شبانه قطعات و محتویات خودروهای پارک شده در حاشیه خیابانهای شهر را میربود، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: در کلاس چهارم ابتدایی درس میخواندم که روزی وقتی از مدرسه به خانه بازگشتم همه اطرافیان و بستگانم را سیاه پوش دیدم که گریه میکردند. تازه فهمیدم پدرم بر اثر تصادف با یک دستگاه پراید جان خود را از دست داده است.
آن شب پدرم که در یکی از باغ ویلاهای اطراف مشهد کار میکرد، در تاریکی شب قصد عبور از عرض خیابان را داشته که خودروی پراید با او برخورد میکند و راننده آن نیز از صحنه تصادف متواری میشود. بعد از مرگ پدرم زندگی ما هم دگرگون شد.
من که مدتی به دلیل عزاداری به مدرسه نرفته بودم، دیگر ترک تحصیل کردم و در کوچه و خیابان همبازی نوجوانانی شدم که بزرگتر از خودم بودند، مادرم نیز برای آن که بتواند مخارج من و ۴ خواهر و برادر دیگرم را تامین کند، در منزل یک پزشک عمومی به کارگری میپرداخت و مراقبت از کودکان او را هم به عهده گرفت، اما درآمد کافی نداشت به همین دلیل شبها را در منزل یک پیرمرد تنها میخوابید تا از او مراقبت کند و با پولی که فرزندان پیرمرد به او میدادند، هزینههای ما را میپرداخت.
حالا دیگر من و خواهر و برادرانم نه تنها سرپرستی پدر را نداشتیم بلکه از مهر و محبت مادری هم بی بهره شدیم چرا که مادرم به نوعی در عقد موقت پیرمرد بود و ما او را گاهی آن هم برای دقایق کوتاهی میدیدیم. در این شرایط من هم شاگرد گچ کاری شدم و با برادر یکی از دوستانم که استادکار بود، مشغول آموختن حرفه گچ کاری شدم تا حداقل مخارج خودم را تامین کنم. خلاصه چند سال بعد و در حالی که دیگر خودم استاد گچ کاری شده بودم به خدمت سربازی رفتم.
آن جا بود که در ساعات مرخصی شهری و با تشویق و ترغیب برخی از دوستانم کشیدن سیگار را شروع کردم و خیلی زود هم به مصرف مواد مخدر روی آوردم. وقتی دوران خدمت سربازی را به پایان رساندم که دیگر به مواد مخدر اعتیاد داشتم، اما چون در سن و سال جوانی بودم هنوز در چهره ام آثار اعتیاد نمایان نبود به همین دلیل هم همواره ماجرای اعتیادم را پنهان میکردم تا این که به خواست مادرم به خواستگاری دختری از بستگانش رفتم و با «ترلان» ازدواج کردم.
اما به دلیل این که دیگر نمیتوانستم به راحتی مواد مخدر سنتی مصرف کنم، به استعمال شیشه و کریستال روی آوردم تا کسی متوجه اعتیادم نشود، اما نمیدانستم که با این کار به قعر دره بدبختی و فلاکت سقوط میکنم. همسرم زمانی که ماجرای اعتیادم را فهمید، خیلی تلاش کرد تا مرا از مسیر تباهی باز دارد، اما فایدهای نداشت. من در منجلاب مواد افیونی غرق شده بودم و به چیزی جز مواد مخدر نمیاندیشیدم. با آن که دو کودک خردسال هم داشتم، اما بیکار بودم و نمیتوانستم سرکار بروم!
«ترلان» مدتی اجاره منزل مان را از مادرش گرفت، ولی دیگر از این وضعیت خسته شد و نمیتوانست نیش و کنایههای اطرافیانش را تحمل کند. این بود که بالاخره دو فرزندم را برداشت و از حدود ۲ سال قبل به منزل مادرش رفت، ولی من باز هم به خودم نیامدم. در این اوضاع صاحبخانه هم لوازم مرا بیرون ریخت و من بعد از آن که همه آن لوازم را فروختم و دود کردم به ناچار از پاتوقهای استعمال مواد مخدر در حاشیه شهر سردرآوردم و پاتوق نشین شدم.
چند روز بعد برای تامین هزینههای سنگین اعتیادم با یکی از همان پاتوق نشینها همراه شدم تا شیوه سرقت از خودروها را به من بیاموزد. آن شب به چند خودرو دستبرد زدیم واو مبلغی از پولهای نقدی را که داخل یک خودرو بود، به من داد. از آن روز به بعد شبها بیرون میآمدیم و به خودروهای پارک شده در حاشیه خیابانها دستبرد میزدیم، ولی باز هم نمیتوانستم برای خودم مواد غذایی تهیه کنم. به همین دلیل به مردی لاغر و ژولیده تبدیل شدم تا این که فهمیدم همسرم دادخواست طلاق داده است و اکنون در حال طی مراحل قانونی طلاق است.
اگرچه میدانم بعد از «طلاق» فرزندانم نیز در رنج و سختی رشد میکنند، اما فقط امیدوارم مانند من به دنبال رفیق بازی و استعمال مواد مخدر نروند!
این گزارش حاکی است: تحقیقات افسران دایره تجسس با دستورات ویژه سرگرد امیررضا فعال (رئیس کلانتری معراج مشهد) برای کشف سرقتهای دیگر این تبهکار حرفهای و دستگیری همدستان وی ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی