به گزارش مجله خبری نگار/خراسان، زن ۲۰ سالهای که همه رویاها و آرزوهای شیرین خود را فقط در طول سه هفته بعد از ازدواج بر باد رفته میدید درباره ماجرای ازدواجش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: با آن که یک برادر و خواهر کوچکتر از خودم دارم، اما ارتباط چندانی با یکدیگر نداریم و من هم در کنار خانواده ام زندگی نکرده ام، چون هنگامی که تازه سخن گفتن را آموخته بودم و شیرین زبانی میکردم پدر و مادرم با یکدیگر درگیر بودند، آنها به قول معروف «تفاهم» نداشتند و مشاجرهها و دعواهای آنها به جایی رسید که قرار بود به صورت «توافقی» از هم جدا شوند به همین دلیل من تنها قربانی اختلافات آنها شدم و در حالی که فقط سه بهار از عمرم گذشته بود مرا به مادربزرگم سپردند و خودشان به دنبال قهر و آشتی و دادگاه و پاسگاه بودند.
آنها چند سال دور از یکدیگر زندگی کردند و هیچ کدام سراغی از من نمیگرفتند، با این حال اختلافات آنها حل شد و چند سال بعد وقتی از رفتارهای خود پشیمان شدند به سراغ من آمدند تا مرا به خانه بازگردانند، اما دیگر آنها برای من غریبه بودند و من با پدر بزرگ و مادربزرگم انس گرفته بودم به طوری که حتی دوست نداشتم در آغوش آنها قرار بگیرم.:
خلاصه من در حالی نزد پدر بزرگم ماندم و رشد کردم که از سخت گیریهای بیش از حد آنها نیز ناراحت بودم. مادربزرگم اجازه نمیداد به تنهایی بیرون بروم یا با دوستانم معاشرت کنم! در کلاس نهم تحصیل میکردم که ویروس «کرونا» شیوه آموزش در مدارس را تغییر داد و کلاسها به صورت غیر حضوری و اینترنتی برگزار شد، ولی پدربزرگم به خاطر اعتقادات خاص خودش برای من تلفن هوشمند نخرید چرا که معتقد بود گوشی تلفن و فضای مجازی چشم و گوش دختران نوجوان را باز میکند و در رفتار و گفتار آنها تاثیر بسزایی دارد. این گونه بود که من هم ترک تحصیل کردم و در خانه ماندم.
در این شرایط گاهی پدر و مادرم را میدیدم، اما با آن که یک خواهر و برادر دیگر هم داشتم، ولی علاقهای به آنها از خودم بروز نمیدادم و هیچ حس خاصی هم به پدر و مادرم نداشتم. در همین روزها «شهیاد» به خواستگاری ام آمد. خانواده او را یکی از دوستان پدربزرگم معرفی کرده بود و پدر بزرگم بلافاصله با این ازدواج موافقت کرد چرا که او نیز از رفتارها و همچنین خواستههای معقول و غیرمعقول من خسته شده بود. در این شرایط مراسم خواستگاری برگزار شد و من در گفتگو با «شهیاد» متوجه شدم که او نه تنها دوست دختر دارد بلکه از همسر قبلیاش نیز طلاق گرفته است.
وقتی این موضوع را با پدربزرگم در میان گذاشتم، او گفت: این مسائل مربوط به گذشته است و «شهیاد» بعد از ازدواج سرگرم زندگی خودش میشود! به همین دلیل فقط در سه روز مراسم عقدکنان انجام شد و من و «شهیاد» با هم ازدواج کردیم. او در همان روزهای اول وقتی فهمید من گوشی تلفن دوست دارم بلافاصله یک گوشی هوشمند برایم خرید و من خیلی خوشحال شدم. از سوی دیگر نیز احساس آزادی میکردم و حالا میتوانستم به تنهایی بیرون بروم. همه این ماجراها در حالی رخ داد که پدر و مادرم در مراسم خواستگاری و ازدواجم حضور نداشتند. آنها معتقد بودند که نمیخواهند در این موضوع دخالت کنند و پدر بزرگم که مرا بزرگ کرده است درباره آینده ام نیز تصمیم میگیرد.
خلاصه این خوشحالیهای من فقط سه هفته طول کشید چرا که به یک باره رفتارهای «شهیاد» تغییر کرد و او به هر بهانهای مرا کتک میزد و با تهمتهای ناروا آزارم میداد. او بسیار شکاک و بدبین بود و ادعا میکرد که باید گوشی تلفن و همه طلاهایی را که در مراسم عقدکنان برایم خریده است به او بازگردانم. «شهیاد» مدعی بود من بالاخره طلاها را میفروشم و پول آن را برای دوست پسرم هزینه میکنم. هرچه سوگند میخوردم که من با کسی در ارتباط نیستم باور نمیکرد. پدر بزرگم وقتی ماجرا را فهمید گوشی تلفن را از من گرفت تا اطمینان همسرم جلب شود، ولی این ماجرا و سوء ظنها پایانی نداشت. او چند روز بعد دوباره در حالی از اتاق بیرون آمد و مرا زیر مشت و لگد گرفت که من در خانه آنها با خواهر شوهرم مشغول گفتگو بودم.
«شهیاد» فریاد میزد آن مرد چه کسی بود که با او میخندیدی؟ هرچه خانواده اش میگفتند، من از صبح از خانه بیرون نرفته ام و با کسی هم سخن نشده ام، باور نمیکرد و بالاخره کشان کشان مرا به خانه پدر بزرگم برد و در آن جا رهایم کرد. تازه فهمیدم که همسرم قرصهای توهم زا مصرف میکند و دچار سوءظنهای شدیدی میشود و به همین دلیل همسر قبلی او در دوران نامزدی طلاق گرفته است. با این حال، پدر بزرگم حاضر نمیشود من از «شهیاد» طلاق بگیرم و پدر و مادرم نیز معتقدند دخالتی در این ازدواج نداشته اند و الان هم کاری به من ندارند. فقط مادربزرگم با همان پاهای بیمار و آسیب دیده اش دنبال کارهای من است و حمایتم میکند...
بنابر این گزارش، ماجرای تلخ این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) مورد کنکاشهای روان شناختی در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی