به گزارش مجله خبری نگار، تا وقتی که زنده بود قدر ندانستیم، چقدر که به او اهانت نکردند و اذیتش نکردند! وقتی از طریق مجازی خبر را شنیدم، دست دعا بلند کردم و گفتم: «خدایا کاش یا دستش یا پاش فقط شکسته باشه». حتی صلوات فرستادم و نذر کردم که سالم باشد، از زمان شنیدن خبر تا ساعت ۳ صبح تند تند میرفتم توی گوشی و خبرها را دنبال میکردم. نمیتوانستم آرام بگیرم تا صبح که ...
صدای مادر بزرگ روستای فارسیجان را شنیدم، گریه میکرد و میگفت: «به داد مردم میرسید»، همدمُم فقط تلویزیون بود، صبح و شبُم را با فیلمها و اخبار میگذَرُندم، چاره ندارم، خبر گم شدن آقای رئیسی هم شب شده بود که از تلویزیون شنیدُم هلکوپترش سقوط کرده.
صدایش میلرزید، اشکهایش را گوشه چادرش پاک کرد و ادامه داد: خیلی کارها کرد، به داد مردم میرسید، میرفت روستاهایی که آب نَبید بهشان آب میرساند، حتی اگر شده با بشکه بهشان آب میداد، ما هم آدمیم، حالیمان میشد، جادهها را درست میکرد، ما که سواد نداریم، اما میدیدیم و میشنَفتیم که خیلی کار میکرد، خاطرههای خوبی ازش داریم، خیلی دوستش داشتیم. چهرهی نورانی و خدمترسانی به مردم.
مادربزرگ میگفت که شب تا صبح، خوابُم نبرد که نبرد، نِشتُم یک دور تسبیح صلوات فرستادم و گفتُم: "خدایا به آبروی امام حسین که پیش تو عزیزه بلکم این خبر دروغ باشه". صبح که شنیدُم شهید شد خیلی ناراحت شدُم، خیلی. وقتی فهمیدُم توی مسجد مجلس ختم گرفتند من هم عصا به دست آمدم. اذیت میشوُم خب بشوُم عیب ندارد...