به گزارش مجله خبری نگار، شما گیر کرده اید. شما در حال کار روی یک پروژه یا تکلیف هستید و ذهنتان رفته رفته از کار میافتد. واضح است که ایدهها به آن سرعتی که شما میخواهید در جریان نیستند. شما در حال از دست دادن پویایی ذهنی هستید و انرژیهای ذهنی شما در یک “مکث” طولانی قرار گرفته اند. در نهایت، به خود میگویید: «من خلاق نیستم» یا «نمیتوانم ایده مناسبی برای نجات روحم داشته باشم».
شما به طور خلاقانه به دیوار آجری برخورد کرده اید.
برای بسیاری از آموزشهای رسمیمان (مانند مدرسه یا دانشگاه)، به دنبال راهحلی واحد برای هر مشکل یا سؤالی هستیم (مثلاً چند کشور در آفریقا هستند؟ نماد شیمیایی نمک چیست؟). ما مشروط شده ایم که فکر کنیم برای هر چالش فکری فقط یک راه برای حل آن مشکل وجود دارد. تجارب آموزشی ما بر یادگیری «پاسخ صحیح» یا کشف یک پاسخ از پیش تعیین شده در کتابچه راهنمای معلم یا در ذهن یک مربی متمرکز شده است. به ندرت فرصتهایی به ما پیشنهاد شده است که در نظر بگیریم که ممکن است پاسخهای بالقوه زیادی به مسائل یا معماها وجود داشته باشد. سندرم “یک مشکل، یک پاسخ” به طور کامل در الگوهای تفکر ما گنجانده شده است.
سر کن رابینسون (Sir Ken Robinson) در نوشتههای خود میگوید: «… اغلب سیستمهای آموزشی ما دانشآموزان را قادر نمیسازد تا قدرت خلاقیت طبیعی خود را توسعه دهند. در عوض، یکنواختی و استانداردسازی را ترویج میکنند. نتیجه این است که ما افراد را از فرصتهای خلاقانهشان خالی میکنیم و … نیروی کاری تولید میکنیم که انطباق را بر خلاقیت ترجیح میدهد.» به طور خلاصه، زمانی که از دبیرستان یا دانشگاه فارغالتحصیل میشویم، ظرفیتهای نوآورانه ما اغلب به طرز فکر «من خلاق نیستم» کاهش مییابد.
ادوارد دی بونو (Edward de Bono)، پیشگام در تفکر جانبی و مبتکر روش «شش کلاه فکری»، پیشنهاد میکند که اغلب، زمانی که با چالشی خلاقانه مواجه میشویم، به چارچوب فکری «من هرگز نمیتوانم این کار را انجام دهم» متوسل میشویم. به طور خلاصه، ما بهطور قاطعانه امکان پاسخهای خلاقانه را رد میکنیم، زیرا تخصص لازم را نداریم یا در گذشته از طردهای خلاقانه زیادی رنج بردهایم.
این نیز نتیجه سیل به ظاهر بی وقفه سوالات سطح پایین (مبتنی بر واقعیت) در طول تجربیات آموزشی ما است. تا زمانی که فارغ التحصیل میشوند، بیشتر دانش آموزان دبیرستانی در معرض بیش از یک میلیون سوال کلاسی قرار میگیرند. در نتیجه، دانش آموزان به این نتیجه میرسند که آموزش صرفاً جمع آوری اطلاعات یا به خاطر سپردن بسیاری از حقایق است. تحقیقات اساسی، مشاهدات کلاسی و شواهد حکایتی در طول سه دهه گذشته یک واقعیت تغییرناپذیر از زندگی کلاسی را تأیید میکند: دانشآموزان تمایل دارند بر اساس انواع سؤالاتی که از معلم دریافت میکنند بخوانند و فکر کنند. به این معنا که وقتی تعداد قابل توجهی از سؤالات ماهیتی آماده و تکراری دارند (معمولاً بیش از ۸۰ ٪ از هر تعامل کلاسی)، دانش آموزان این پیام را دریافت میکنند که حفظ کردن مطالب بسیار مهمتر از ایجاد پاسخهای متعدد است.
در نتیجه، زمانی که با چالشی خلاقانه مواجه میشویم، اغلب جملات بازدارنده تولید میکنیم. از آنجایی که نمیتوانیم یک «پاسخ درست» ایجاد کنیم، منصرف میشویم و بهانه یا توضیحی برای ناتوانیهای خلاقانه خود ارائه میدهیم. در زیر برخی از پاسخهای معمول وجود دارد:
* من نمیتوانم این کار را انجام دهم.
* ظاهراً من چیز زیادی نمیدانم.
* من برای انجام این کار بیش از حد مشغول هستم.
* من واجد شرایط نیستم.
* این کار زمان زیادی میبرد.
متوجه خواهید شد که این اظهارات محدودیتهایی را در توانایی ما برای حل یک مشکل ایجاد میکند. آنها امکان تفکر خلاق را مهار میکنند و به طور موثر فرصت برای پاسخ را خاموش میکنند. به طور خلاصه، ما فرصتی برای حل یک چالش را رد میکنیم.
ادوارد دی بونو از سؤالات IWW (In what ways…?) به معنی «از چه راههایی…؟» دفاع میکند. اینها سؤالاتی هستند که ذهن ما را به روی امکانات منحصر به فرد باز میکنند و تولید راه حلها و کاوشهای خلاقانه را تحریک میکنند.
به جای رفتار بسیار متداول خود ویرانگر نسبت به غرایز خلاق ما، در اینجا چند سوال تفکر برانگیز وجود دارد که احتمالات متعددی را تحریک میکند. یعنی هر زمان که با چالشی خلاقانه مواجه میشویم، به جای متوسل شدن به پاسخ «من خلاق نیستم»، باید پرس و جوهایی را در نظر بگیریم که پاسخهای متعددی را ایجاد میکنند.
* “از چه راههایی میتوانم…؟ ”
* “اگر ممکن بود، چگونه میتوانستم…؟ ”
* “اگر این کار زمان بر است، چگونه میتوانم زمان انجامش را کاهش دهم؟ ”
* “اگر بیش از یک راه برای فهمیدن این موضوع وجود داشت چه؟ ”
* “اگر از منظر دیگری به این موضوع نگاه کنم چه؟ ”
* “بهترین دوست من (یا بدترین دشمن) چگونه با این موضوع برخورد میکند؟ ”
* “بدترین راه حل ممکن برای این موضوع چه میتواند باشد؟ ”
* “چند راههای مختلف میتوانم…؟ ”
نکتهای که در مورد این پرس و جوها وجود دارد این است که آنها به پاسخهایی بیش از “بله” یا “خیر” نیاز دارند. در واقع، آنها نیاز به پاسخهای فراوانی دارند که هر یک از آنها میتواند راه حلی بالقوه باشد. با تبدیل جملات منفی رایج به سوالات چند پاسخی، به مغز خود مجوز خلاقیت میدهید تا پاسخهای متعددی را بررسی کند. شما مکالمات پویا را در ذهن خود شعله ور میکنید. همچنین، قضاوت خود را به حالت تعلیق در میآورید و راه حلهای بالقوه متنوعی را در نظر میگیرید.
خط پایانی: متفکران خلاق مرتباً از خود سؤالات باز، اکتشافی و انعطاف پذیر میپرسند. آنها به ندرت از پیشفرضها استفاده میکنند، مانند اینکه بگویند: «این کار انجام نمیشود» یا «من خلاق نیستم».
منبع: آوانکلینیک