به گزارش مجله خبری نگار آلفرد دیامانت بحث میکند که یک نظام سیاسی هنگامی توسعه یافته است که به طور فزاینده تواناییهای لازم برای پیدایش هدفهای جدید اجتماعی و ایجاد انواع جدیدی از سازمانها را داشته باشد.
فرد ریگز توسعه را دربرگیرنده فهم فزاینده از موانع و امکانات محیط میداند. اوران یانگ مینویسد که افزایش وابستگی دو سویهی بین المللی به افول سیاست قدرت و وابستگی و درهم تنیدگی جهانی و محدودیت بازیگری در نظام بین الملل میگردد و این نشان از پیچیدگی بالای نقش دولتها و در عین حال ملاحظات و محدودیتهای دولتها در تامین منافع ملی در قدرت شبکهای جهان امروز است.
کیفیت رهبری و حکمرانی و اراده اختصاص دادن منابع برای رسیدن به اهداف ملی از شاخصهای اصلی منابع نامحسوس قدرت است. مورگنتا به درستی کلید فهم مسائل سیاسی را در شناخت درست مسیر مبارزه برای قدرت میداند و رابرت دال اشاره میکند که وقتی درک درستی از نحوه توزیع قدرت وجود نداشته باشد، نمیتوان قدرت را درست تعبیر و تفسیر و تحلیل کرد.
چین را از جمله کشورهایی میتوان تحلیل کرد که دارای ظرفیت چرخش تاکتیکی و راهبردی برای کسب سودمندی و منافع ملی است؛ چرخش بزرگ چین به سمت غرب آسیا از جمله چرخشهای راهبردی چین محسوب میشود که میتوان تغییرات گشتردهای در نحوه توزیع قدرت جهانی ایجاد کند.
در تحلیل چرخش و بازیگری جدید چین در منطقه جنوب غرب آسیا بایسته است تا نخست به بررسی شرایط و جایگاه دو بازیگر بزرگ کنونی نظام بین الملل یعنی آمریکا و چین پرداخته شود تا بتوان بر مناسبات و پیچیدگیهای موازنهی قدرت در غرب آسیا پرتو افکند:
اول) وحشت نفت و فرهنگ استراتژیک ترس-بنیان در آمریکا و واقعیت گرفتاری در چنبره کالای سیاسی نفت که نمودش در میزان بالای وابستگی به منابع خارجی نفت و گاز در ایالات متحده دیده میشد، موجب شده بود تا آن کشور تبدیل به یکی از وابستهترین کشورها به منابع خارجی انرژی شود. به عنوان نمونه در سال ۲۰۰۸ این کشور ۶۵ درصد از نیاز نفت خود را از منابع خارجی از طریق واردات نفت کشورهای عضو سازمان کشورهای تولید کننده نفت (اوپک) تامین میکرد.
این امر چنان بر معادلات امنیتی آمریکا سایه انداخته بود که جورج بوش پسر، رئیس جمهور وقت این کشور با صدور بیانیه وضعیت کشور state of the union) - گزارش سالیانه رئیس جمهور درباره کشور به کنگره)، غمگینانه گفت: "آمریکا به نفت اعتیاد پیدا کرده است... "
پیتر باینرت از کارشناسان روابط بین الملل و استاد مطالعات سیاسی در دانشگاه نیویورک هم در مقالهای با عنوان"شیطانی که ما میشناسیم" (The Devil we know) به نقش عربستان در کشاندن آمریکا در حمله به عراق اشاره کرد و گفت: عربستان شیطانی است که آمریکا را به باتلاق عراق کشاند.
دوم) انقلاب شیل نفت موجب شده است که ایالات متحده به بزرگترین کشور تولید کننده و یک صادر کننده نفت تبدیل شود و در گاز نیز به جایگاه نخست جهانی در تولید و صادرات دست یابد. این امر موجب جان بخشی دوباره به صنعت و اقتصاد و شغل آفرینی در آمریکا شده است.
کارت بازی نفت و گاز شیل موجب شد تا سیاست خاورمیانهای آمریکا تا حدی از فشار لابیهای دولت نفتهای عربی در آمریکا آزاد شود و میتوان گفت که از منظر سازه انگاری، جایگاه پیشین "خاورمیانهی نفتی آشوبناک" در ذهنیت آمریکا دچار فروپاشی شده و سازه معنایی نوینی شکل گرفته و در حال شکل گیری است.
سوم) در آمریکای پسا شیل که یکی از ویژگیهای اصلی آن کاربست سلاح ژئو- تکنیکی نفت و گاز شیل به عنوان ابزار و آچار چفت و بست کردن نظم آمریکا در مقیاسی جهانی شده است، فرصت خلاصی از کابوس وابستگی مطلق به نفت و خاورمیانه پرتلاطم و دفن دلهرهها و ترسهای قطع نفت در زیر شنهای این محیط پرآشوب را فراهم کرد. این بستر فرصت در تنگنا قرار دادن دولتهای غیر لیبرال را برای آن بازیگر فراهم کرده است و از سویی چشمان تیز بین چین بر واپس نشینی آمریکا از بخش جنوب غربی آسیا خیره شده است.
چهارم) دگردیسی در محیط ژئواکونومیک جهان موجب برآمدن چین و آسیا و کوچکتر شدن سهم آمریکا از تولید ناخالص داخلی (GDP) جهانی شده است. به موازات این دگردیسی محیطی و مسطحتر شدن جهان فریدمنی، دومین تغییر صورت پذیرفته در محیط ژئواکونومیک جهانی شکل گرفته است و موجب دگرگونی در چینش اولویتهای ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک در آمریکا و بخشهای دیگر جهان شده است و کانون اصلی توجه آن کشور را از خاورمیانه به شرق آسیا منعطف کرده است.
پنجم) در واکنش به اعلام سیاست "چرخش به آسیا" (Pivot to Asia) و بازتوازن بخشی (Rebalancing) آمریکا در آسیا، چین به جای ورود به منطقه پر رقابت شرق آسیا از ایدهی وانگ. جی. سی که مهمترین استاد مطالعات روابط بین الملل در دانشگاه پکن است، با نام "رژه به سوی غرب" (March West) یا همان نفوذ چین به خاورمیانه و جنوب غرب آسیا بهره گرفته است.
ایده "رژه به غرب" نخستین بار در اکتبر سال ۲۰۱۲ رونمایی شد. جان کلام ایده مزبور این است که چین باید به جای بازیگری در محیط پرتنش دریای چین شرقی - که در دوئل قدرت میتواند به هدررفت و افول تراژیک آن کشور منجر شود- به محیط غرب چین یعنی غرب آسیا و خاورمیانه چشم دوزد و با بازیگری در آن منطقه به بیشینه سازی منافع خود دست زند.
منطق "رژه به غرب" ساده است؛ چین برای پرهیز از رقابت شدید با آمریکا باید کانون توجه خود را نه به شرق آسیا که به غرب خود (یعنی منطقه غرب آسیا) معطوف دارد. سیاست رژه به غرب چین و سیاست راهبردی "نیم قرن صلح چینی" آن کشور در عصر دن. شیائو. پینگ که راهبرد پنهان سازی میزان واقعی قدرت و توان و حرکت چراغ خاموش قدرتمند شدن چین است، تبلور و نماد خرد چینی در موازنه سازی جهانی و پراگماتیسم بقا است.
ایدهی رژه به غرب آسیا در چین با توجه به واقعیت ریسک پایین بازیگری در غرب خود (خاورمیانه، آسیای مرکزی و جنوب آسیا) طراحی شده است.
از نظر وانگ. جی. سی غرب چین از نظم منطقهای آمریکایی آزاد و عاری از مکانیسم درهم تنیدگی اقتصادی از پیش است و واشنگتن از لحاظ راهبردی از این مناطق شامل (عراق و افغانستان) عقب نشینی کرده است؛ پس فضای بیشتری برای بازیگری و پیشروی چین وجود دارد. نفوذ در خاورمیانه لحظه چین در عصر دگرگونی سیاست خاورمیانهای آمریکا است.
ششم) در سرزمینهای غرب چین زمینه همکاری بیشتر و هم ریل شدن منافع چین و آمریکا فراهمتر است. حوزههای مشترک چین و ایالات متحده شامل: سرمایه گذاری اقتصادی، ثبات انرژی، رویارویی با تروریسم، عدم اشاعه سلاحهای کشتار جمعی، ثبات منطقهای و اهرم نقش آفرینی چین در ثبات بخشی به پاکستان و افغانستان است. از این زاویه منافع چین با آمریکایی هم پوشانی بیشتری پیدا میکند و چین دارای اهرم قدرتمندتری میشود و توان ساختن رابطه متوازن تری با آمریکا را پیدا میکند و میتواند هم چنان از گرفتن "سواری مفت" از نظم و ثبات آمریکایی حاکم بر جهان بهرهمند باشد.
ایده رفتن به غرب برای چین ارمغانی دیگر را نیز به همراه دارد؛ حضور چین میتواند منجر به گارانتی بهتر "جادهی ابریشم نو" و انتقال بهتر انرژی و سایر منابع از آسیای میانه و اوراسیا به مناطق غرب چین شود و این حضور موجب تسری قدرت اقتصادی چین به قدرت سیاسی و قدرت نرم آن کشور و نزدیکی بیشتر با کشورهای آن منطقه، تبادل نیروی انسانی و پژوهشهای دانشگاهی شود. علاوه بر این، حضور چین موجب بهبود امنیت در تبت و سینگ کیانگ میگردد که این خود منجر به بالا رفتن امنیت ملی چین و بهبود روابط با اقلیتها میشود.
پس باید گفت: پراگماتیسم و منطق بقا، چین را از محیط پر تنش شرق آسیا به غرب آسیا کشانده تا احتمال رویارویی آن کشور با آمریکا کمتر شود و چین در سیاه چالهی نبرد تمام عیار با آمریکا تحلیل نرود. طرح یک کمربند یک جاده را بهتر به پیش براند تا منافع منطقهای و جهانی اش بهتر گارانتی شود. چین در دوئل با آمریکا، روش پیروزی را نه در سرشاخ شدن با این کشور بلکه در تغییر زمین بازی از منطقهی جنوب شرق آسیا به جنوب غرب آسیا میداند!
هدف اصلی در دوئل قدرت چنگ زدن و به دست آوردن کالای کمیاب قدرت است؛ چین در این دوئل تمام عیار همانند پالمرستون میاندیشید؛ نه دوستان ابدی، نه دشمنان ابدی، تنها متحد ابدی چین منافع ملی چین است؛ لحظهای در حال "سواری مفت" گرفتن از ساختارهای آمریکایی جهان، لحظهای در ایستادن در کنار ایران و لحظهای چرخش به سوی دولتهای عربی. شایسته است تا بحث را با جملهای از سان تزو، استراتژیست چین باستان، به پایان برد؛ «کسی پیروز میشود که بداند چه هنگام مبارزه کند و چه هنگام دست از مبارزه بردارد.»