به گزارش مجله خبری نگار/ایران: یک فایل تصویری از یک نشست هست که در آن مرتضی احمدی (۱۰ آبان ۱۳۰۳ – ۳۰ آذر ۱۳۹۳) و عزتالله انتظامی کنار هم نشستهاند و دارند از پیشپردهخوانی نقل خاطرات میکنند. مرتضی احمدی تاریخ شفاهی پیشپردهخوانی در ایران بود که کلی اتفاق ماندگار رقم زد. کاری کرد که بعد از تمام شدن تاریخ مصرف پیشپرده، این هنر در ذهنها و خاطرات ماندگار باشد. اینها را دارم مینویسم که بگویم دیروز تولد مرتضی احمدی بود که اگر الان زنده بود داشتیم تولد ۹۸ سالگیاش را جشن میگرفتیم.
خیلی وقتها فکر میکنم مثلاً ۹۰ سال سنی نیست برای یک آدم. ۹۸ سال که اصلاً سن زیادی نیست برای یک آدم. این است که دلم میخواهد خیلی از آدمهایی که دوستشان دارم همیشه زنده باشند و از بودنشان لذت ببریم. آنهم یک آدمی که شیرینی خودش را دارد. کلی خاطرات در سینه دارد و کلی ترانه در سرش هست که زمانی در صحنه تئاترها اجرا کرده، شاهد اجرایشان بوده و حالا برای ماندگار شدن، آنها را گردآوری کرده است و گذاشته برای ما که گوش کنیم و ببینیم یک هنر از یاد رفته چطور هنری است.
آن وقتهایی که صدای آدمهایی که در صفحهها و نوارها ضبط شده بود به فراوانی در دسترس نبود، یک آقایی بود در میدان توپخانه که یک کنج از میدان روی دیوار بساطی داشت که نوارهای قدیمی میفروخت.
مشتریاش بودم و کاستهای مرتضی احمدی یا سیاهبازیهای سعدی افشار را از او میخریدم. روی نوار کاست ضبط شده بود و میفروخت. چقدر کیف میکردم وقتی صدای اینها را میشنیدم. این صدا در دسترس نبود و هنوز هم مرتضی احمدی این ترانهها را روی سیدی منتشر نکرده بود. این است که داشتن این نوارها که اجراهای قدیمیتر بودند برایم شادیآور بود. انگار فقط من در دنیا بودم که این نوارها را داشت و این خاطرهها را با خودش همراه داشت. اگر میهمانی داشتیم هم از این موسیقیها برایش میگذاشتم و از تعجب کردنش کلی کیف میکردم که بله اینطوری است و من همچین آدمی هستم با چنین کلکسیونی؛ که البته اگر به توپخانه میرفت، میتوانست او هم صاحب همان کلکسیون بشود. ولی خب بعید میدانم میهمانهای من غیر از تعجب کردن کار دیگری از دستشان برمیآمد.
اما این تعجب برای من هم هست. خیلی تعجب میکنم که چطور میشود یک آدم اینطور حافظه عجیبی داشته باشد و اینطور استعداد داشته باشد که بتواند یک فرهنگ را با خودش از نسلی به نسلهای دیگر منتقل کند. اصلاً فکر نمیکنم من چنین استعدادی داشته باشم. با اینکه چند باری در تئاترها نقش سیاه را بازی کردهام و فکر میکردم خب دیگر من هم یک سیاهباز هستم، اما هرگز سیاهباز نشدم. هرگز نتوانستم یک ترانه را درست بخوانم.
هرگز نتوانستم یک کار نمایشی در این سبک و سیاق روی صحنه ببرم. البته همه اینها آدم خودش را میخواهد. اینکه من علاقه داشته باشم کافی نیست. باید یکی مثل مرتضی احمدی باشی که بتوانی خوب ریتم و ضرب بگیری و بخوانی و نسلها را به هم پیوند بزنی. این است که تولد چنین آدمی برای فرهنگ یک مملکت ضروری است، برای فرهنگ یک مملکت نعمت است و این نعمتها باید افزون باشند.