به گزارش مجله خبری نگار،البته این موضوع به تنهایی بد نیست ولی توجه داشته باشیم که به این ترتیب فرزندانمان هیچگاه احساس خرسندی نمیکنند، زیرا فکر میکنند رفتارشان آنقدر خوب نیست که بتواند نظر والدینش را جلب کند. همچنین کمکم یاد میگیرند نسبت به خواست و علایق خود بیتوجه باشند.
این کودکان اغلب مانند والدینشان موفقیتهای خود را کوچک میشمارند و احساس میکنند همیشه از آنچه میخواهند، فاصله زیادی دارند. اما چگونه میتوانیم نه نسبت به تصمیمات و خواست فرزندانمان بیتوجه باشیم و نه آنقدر آنها را به حال خود بگذاریم که راه را به خطا بروند و نتوانند در موقعیتهای مهم زندگی تصمیم درست بگیرند.
کمالگرایی یکی از ویژگیهای شخصیتی است که میتواند همانقدر که سازنده، مفید و مثبت باشد، مشکلساز و بازدارنده هم باشد. کمالگرایی نیروی انگیزشی هر فرد بهسوی رشد و خودشکوفایی است. همه افراد نیاز دارند تواناییهای بالقوه خود را تا بالاترین حد ممکن شکوفا کنند و به رشدی فراتر از رشد فعلی خود برسند؛ هرچند ممکن است در این راه با موانع محیطی و اجتماعی زیادی روبهرو شوند. البته رسیدن به کمال و شکوفاکردن استعدادها و تواناییهای نهفته و بالقوه فرد بسیار ارزشمند است و کمالگرایی هم در جای خود درست و نتیجهبخش است، ولی مانند هر کار دیگری، وقتی بیشازحد (بهویژه در ارتباط با فرزندان) به آن پرداخته شود و جنبه افراطی داشته باشد، حتما باعث مشکلات زیادی میشود.
طبق نظریه روانشناس معروف، اریک برن، شخصیت افراد به سه «من» کودک، بالغ و والد تقسیم میشود و همه افراد این سه وجه شخصیت را در وجود خود دارند؛ یعنی اینگونه نیست که یک شخصت بالغ، «من» کودک را در وجود خود نداشته باشد، بلکه در هر بخشی از زندگی فرد، یکی ازاین «من»ها برایش پررنگتر است. ولی مشکل زمانی پیش میآید که یکی از این بخشهای شخصیت، کنترل قسمتهای دیگر را بهدست میگیردو شخص از نظر سلامت روان دچار مشکل میشود.
مثلا وقتی «من» والد، کنترل شخصیت را بهدست بگیرد، ما همیشه احساس میکنیم که هرکاری میکنیم، بهخاطر دیگران است نه به خاطر خودمان. بدینترتیب احساس میکنیم افراد قدرتمند، بهخصوص والدینمان، باید همیشه از ما راضی باشند. درواقع ما باید بهگونهای رفتار کنیم که آنها ما را بپذیرند و نمره مثبتی به ما بدهند و فقط در صورتی میتوانیم افراد موفقی باشیم که استانداردهای آنها را رعایت کنیم.
«من» کودک بخشی از شخصیت فرد است که میتواند هم جنبه مثبت داشته باشد و هم منفی؛ یعنی بازیگوش است، خلاقیت دارد و دائم به فکرکشف چیزهای جدید است. در واقع اگر «من» کودک نداشته باشیم، نمیتوانیم از هیچچیز لذت ببریم، بهدنبال چیزهای جدید نمیگردیم و به آنها هم علاقهمند نمیشویم. پس میتوان گفت که این «من» در خیلی از موارد میتواند به ما کمک کند.
در «من» والد، پیامهایی که والدین به ما میدهند، بعد از مدتی حالتی درونی پیدا میکند؛ یعنی ما نیازی نداریم که مثلا پدر و مادر همچنان در کنارمان باشند و به ما درباره درستی یا غلطبودن انتخابهایمان هشدار میدهد.
«من» والد در بسیاری از مواقع ما را از خطرها آگاه میکند و باعث میشود به سمت خطر نرویم یا بیشتر احتیاط کنیم.
از چند بُعد میتوان کار والدینی را که فرزندانشان را بهدنبال آرزوهای خودشان میفرستند، تحلیل کرد؛ گاهی والدین گذشتهای دارند که خیلی از آن راضی نیستند و نتوانستهاند به آرزوهایشان برسند. البته این موضوع هم دلایل مختلفی دارد؛ مثلا به محیطی که در آن بزرگ شدهاند یا به رابطه آنها با والدینشان مربوط میشود. بهاینمعنی که اغلب رابطه خوبی با والدینشان نداشتهاند یا فضای مناسبی هم برای آنها فراهم نشده تا به آرزوهای خودشان دست پیدا کنند.
به این ترتیب «من» والدشان خیلی پیامهای سالمی به آنها نمیدهد. همین موضوع باعث میشود که فرد از «مکانیسم جبران» استفاده کند تا خلاءهایی را که در زندگی خود با آنها مواجه بوده، جبران کند که این جبران هم بهخاطر مشکلات خود اوست، نه فرزندانش. اینگونه افراد اگر در رفتار با فرزندان خود از این موضوع آگاه نباشند، فرزندانشان را مانند سبد آرزوهای خود میبینند؛ یعنی نوجوانشان را مانند ابزاری در نظر میگیرند تا با استفاده از او، آرزوهای خودشان را برآورده کنند. البته این موضوع هم اغلب تبعات زیادی بهدنبال دارد؛ بهویژه اینکه افراد درنوجوانی متوجه میشوند که والدینشان به علایق آنها بیتوجه هستند و احساس میکنند که مورد سوءاستفاده عاطفی قرار گرفتهاند. اگر این حالت والدین جنبه افراطی پبدا کند، حتی از لحاظ روانشناسی بهعنوان آزار روانی در نظر گرفته میشود؛ زیرا آزار فقط محدود به جسم نمیشود و هرگونه آزار روانی هم از مصادیق آزار فرزندان به حساب میآید.
متاسفانه ما فقط در برابر آزارهای جسمانی کودکان یا نوجوانان واکنش نشان میدهیم؛ درصورتیکه هرگونه آزار روانی مانند آزار جسمانی تبعات زیانباری را برای فرد بهدنبال خواهد داشت.
نوجوانانی که والدین کمالگرای آنها همیشه انتظار بهترینها را از فرزندان خود دارند، اغلب مراقب رفتار خود هستند، اما تصور اینکه با کوچکترین اشتباهی اعتماد پدر و مادر خود را از دست بدهند، آنها را مدام دچار دلهره ونگرانی میکند و همین اضطراب و استرس، باعث مشکلات زیادی برای آنها میشود.
درضمن اینگونه والدین هیچگاه از فرزندان خود رضایت کامل ندارند و همیشه انتظار بیشتری از آنها دارند و میخواهند بیشتر پیشرفت کنند. درنتیجه نوجوان نیز نمیتواند حس خوبی نسبتبه خود داشته باشد. پس عزتنفسش کم میشود و با توجه به اینکه مطمئن نیست بتواند از پس انتظارات والدین خود بربیاید، اعتمادبهنفس او هم با خطر جدی مواجه میشود.
طبیعی است که نوجوانی که از عزتنفس و اعتمادبهنفس بالایی برخوردار نیست، در آینده و در زندگی اجتماعی خود نیز نمیتواند موفق عمل کند.
توقعات والدین از نوجوانان مبنی بر اینکه نباید فرزندشان اشتباهی بکند، باعث میشود که اگر نوجوان مرتکب خطایی شد، سعی کند آن را پنهان کرده یا دروغ بگوید.
همچنین توقع عملکرد بدون اشتباه پدر و مادر از فرزند ممکن است سبب نوعی کمالگرایی در خود نوجوان شود که در طولانیمدت نتایج بدتری بهدنبال خواهد داشت؛ چون باعث میشود این سیکل معیوب کمالگرایی از والدین به فرزندان برسد و همچنان ادامه داشته باشد.
کمالطلبی در نوجوان باعث میشود که وقتی خطایی از او سر میزند، نتواند خودش را ببخشد و همیشه احساس گناه داشته باشد و وقتی هم که نوجوان کار درستی به جبران اشتباهات قبلی خود انجام میدهد، این احساس گناه باعث میشود که نتواند از موفقیت خود حس خوبی داشته باشد.
فراموش نکنیم احساس گناه، یکی از بدترین احساساتی است که میتواند برای فرد عواقب خطرناکی مانند افسردگی و حتی خودکشی را بهدنبال داشته باشد.
متاسفانه ما کمتر خانوادهای را سراغ داریم که به دلیل اشتباه کوچکی که فرزندشان مرتکب میشود، از او انتقاد نکنند و اغلب از وضعیت تحصیلی فرزندانشان و اینکه آنها نتوانستهاند نمره بیست بگیرند، شکایت دارند. درنتیجه فرزندانشان نیز دست به هر کاری میزنند که فقط بیست بگیرند؛ بدون توجه به اینکه آیا واقعا چیزی هم یاد گرفتهاند یا نه!
فراموش نکنیم که همین حساسیت و توجه بیشازحد والدین نسبت به عملکرد تحصیلی نوجوانان و توقعات بالای آنها در انجام کارها، میتواند بر بعضی عوامل شخصیتی و روانشناختی فرزندانشان تاثیر بگذارد.
منبع:عصر ایران