به گزارش مجله خبری نگار، از میان تمامی زیرژانرهای فیلمهای علمی تخیلی، فیلمهای پساآخرالزمانی با داستانهای فوق العادهای که زندگی پس از فروپاشی تمدنی انسانی را مورد بررسی قرار میدهند، بیشتر از بقیه احتمال دارد که نادیده گرفته شوند. بزرگترین فیلمهای پسا آخرالزمانی، همگی فرسایش ارزشهای بشری مدرن را به تصویر میکشند، زمانی کخه انسان با نیرویی مواجه میشود که قادر به مقابله با آن نیست، خواه یک ویروس کشنده، بمبهای هستهای، یا یک سری تهدیدات مرموز جدی دیگر باشد. فیلمهای پسا آخرالزمانی میتوانند از نظر لحن بسیار متفاوت باشند، اما در این مطلب شما را با ۱۰ مورد از شاهکارهای پساآخرالزمانی کمتر دیده شده آشنا خواهیم کرد.
۱۰- A Boy And His Dog
۹- Love And Monsters
۸- Interzone
۷- Turbo Kid
۶- Night Of The Comet
۵- The Midnight Sky
۴- Cargo
۳- The Quiet Earth
۲- The Girl With All The Gifts
۱- Six-String Samurai
شاید نماد فیلمهای پسا آخرالزمانی که مورد توجه قرار نگرفتهاند، فیلمی نیست جز پسری با سگش. همانطور که از نامش مشخص است، این فیلم ماجراهای یک پسر جوان و سگ دارای قدرت تله پاتی همراهش را دنبال میکند که در یک زمین نابود شده به خاطر بمباران هستهای، پر از مهاجمان وحشتناک و انسانهای جهش یافته ترسناک که به دنبال قربانیان نیازهای بیمارگونه خود هستند، سفر میکنند. هیچکدام از قهرمانها قصد خوبی ندارند، اما این دو با یکدیگر پیوند عجیبی برقرار میکنند و در طول سفر به دلایل بسیار نادرستی کارهای درستی انجام میدهند.
ماهیت عجیب آخرالزمانِ فیلم A Boy and his Dog و حس هولناک طنز تاریک فیلم الهام بخش دنیای سری بازیهای Fallout شد که به نوبه خود الهام بخش یک سریال تلویزیونی موفق با همین نام گردید. به جرات میتوان گفت که ژانر پسا آخرالزمانی مدیون این فیلم است، و با تماشای این فیلم به سرعت متوجه الهام گرفتن بسیاری از فیلمهای این ژانر از آن خواهید شد، با تصویرسازی هایش از خشونت، آدم خواری و تجاوز جنسی، سزاوار است که این فیلم بیشتر از یک فیلم کمتر دیده شده در یک ژانر فرعی مورد توجه قرار گیرد.
لزوماً لازم نیست که هر فیلم پساآخرالزمانی یا به اندازه چیزی مانند The Road خشن باشد یا مانند پسری با سگش به طنز سیاه تکیه کند. این را عشق و هیولاها، فیلمی ساخته سال ۲۰۲۰ ثابت کرد که مانند اکثر اکرانهای آن دوره زمانی، مدت کوتاهی پس از اکران به شدت نادیده گرفته شد. دیلن اوبراین در این فیلم نقش یک بازمانده جوان را بازی میکند که پس از یک رویداد آخرالزمانی که حیوانات در سراسر جهان را به موجوداتی جهش یافته، غول پیکر و وحشی تبدیل میکند، در یک جامعه پناه گرفته در زیر زمین زندگی میکند.
شخصیت جوپل با بازی اوبراین، به منظور برقراری ارتباط مجدد با معشوق دوران دبیرستان خود، سفری خطرناک را در روی زمین آغاز میکند، اما بزودی حقایق تکان دهندهای را در مورد جامعهای که در آن زندگی میکند کشف مینماید. جوئل در طول سفر خود دوستانی پیدا میکند که از برخی از هیولاها استفادههای خلاقانهای میکنند. عشق و هیولاها هم بهعنوان یک داستان غمانگیز دوران بلوغ و هم بهعنوان یک داستان اکشن ساده در یک آخرالزمان منحصربهفرد خوب عمل میکند، که مستحق ستایش بیشتر از آن چیزی است که توانسته دریافت کند.
جالب اینجاست که همانند فیلمهای کلاسیک وسترن اسپاگتی، فیلمسازان ایتالیایی در دهه ۸۰ یک دوره ساخت فیلمهای کمهزینه به سبک مکس دیوانه را پشت سر گذاشتند و زیرژانر فرعی مبهمی را به نام nukesploitation یا بهره کشی از بمباران اتمی خلق کردند. این فیلمها اغلب آنقدر به شکل خندهداری بد هستند که ظاهری از کیفیت دور خود میپیچند تا دوباره به شاهکارهای شگفتانگیزی تبدیل شوند و بهعنوان فیلمهای کالت شایسته تحسین باشند. هیچ فیلمی در این زیرژانر مانند Interzone در سال ۱۹۸۷، عجیب بودن ناآگاهانه از زیرژانر بهره کشی از بمباران اتمی را بهتر نشان نمیدهد.
این فیلم درباره یک بازمانده از زمینهای لم یزرع ناشی از بمباران اتمی با قدرت ماوراءالطبیعه و از دسته راهبانی است که نام خود را از برندهایی مانند “پاناسونیک” و “جنرال الکتریک” میگیرند. پاناسونیک وظیفه دارد از آخرین منطقه حاصلخیز روی زمین، یعنی Interzone، در برابر گروهی متجاوز از مهاجمان که توسط بدنساز برجستهای به نام مانتیس رهبری میشود، محافظت کند. افشای نهایی خزانه دانشی که پاناسونیک از آن محافظت میکند، نت پایانی عجیب، اما دوست داشتنی است که باعث میشود این از آن فیلمهایی باشد که در بد بودن بسیار خوب است.
Turbo Kid که بی سر و صدا در سال ۲۰۱۵ منتشر شد، تعریف یک فیلم قوی پنهان است که هرگز آنقدر که واقعاً سزاوار آن بود، مورد توجه قرار نگرفت. به همان شکلی که سریال Fallout زیباییشناسی دهه ۵۰ی آینده واپسگرایانه را با دنیای پساآخرالزمانی تلخ ترکیب میکند، Turbo Kid نیز با روایت در آخرالزمانی ناشی از بحران آب که در سال ۱۹۹۷ به نقطه جوش خود رسید، نوستالژی دهه ۹۰ را استخراج میکند. داستان این فیلم پساآخرالزمانی در مورد یک بازمانده جوان یک طرفدار ابرقهرمانی است که با یک شخصیت مورد علاقه شان روبهرو میشوند. این دو به زودی با زئوس، جنگ سالاری بیرحم، که آب مورد نیازش را با له کردن جسد قربانیان با یک دستگاه ترسناک به دست میآورد، درگیر میشوند.
منطق دنیای Turbo Kid بدون شک کارتونی و مزخرف است که آن را به گزینه مناسبی برای کسانی که به دنبال برداشتی کثیف و واقع بینانه از جامعهای پساآخرالزمانی تبدیل نمیکند. با این حال، این فیلم جذابیتی غیرمنتظره و منحصربهفرد دارد، چیزی شبیه به Tank Girl در سال ۱۹۹۵، اما منهای تصاویر تاریک و فقدان آشکار فیلمی کامل. Turbo Kid پس از اکران نقدهای متفاوتی دریافت کرد، اما برای طرفداران داستانهای پسا آخرالزمانی خوشبینانهتر ارزش یک بار دیگر تماشا را دارد.
اگر نوستالژی دست دوم برای دوران گذشتهای از طریق یک فیلم دهه ساخته شده در دهه ۲۰۱۰ که به شدت بر زیبایی شناسی دهه ۹۰ تکیه داشت کافی نیست، شب دنباله دار یک کپسول زمانی قدرتمند از فرهنگ دهه ۸۰ را مستقیماً از منبع آن ارائه میدهد. این فیلم که در سال ۱۹۸۴ اکران شد، داستان دو دختر بی خبر از همه جا را دنبال میکند که به نوعی توانستند پس از عبور یک ستاره دنبالهدار و مرگبار از کنار زمین، جان سالم به در ببرند، دنباله داری که گازهای آن بیشتر جمعیت زمین را از بین برد و بسیاری از بازماندگان را به زامبیهایی گوشتخوار تبدیل کرد. اکنون این دو زن بی تجربه باید در دنیای جدید پر از خشونتشان زنده مانده و در عین حال از دست دانشمندانی که میخواهند روی آنها مطالعه کنند، فرار نمایند.
ماهیت آسان گیری داستان فیلم شب دنباله دار، آخرالزمان را به عنوان نوعی زمین بازی سرگرم کننده به تصویر میکشد، که به دو شخصیت اصلی آن زمان زیادی میدهد تا به خرید بروند و هر کاری دوست دارند بکنند و در این بین گلههایی از زامبیها را نیز با گلوله از پای در بیاورند. به این ترتیب، این فیلم تقریباً به عنوان یک الگوی اولیه برای فیملهای Zombieland عمل میکند و به همان اندازه سرگرمی و بامزگی را فراهم میکند. شب دنباله دار با جوکهای واقعاً خنده دار، موسیقی متن پرهیاهوی دهه ۸۰ و برخی تفسیرهای شگفت انگیز پیشگویانه نسبت به فرهنگ و سیاست در دوران ریگان، میبایست فیلمی بسیار مشهورتر میبود.
علیرغم تمام جذابیتی که فیلمهای پساآخرالزمانی با ماهیت زمینی به مثابه یک زمین بازی بامزه و سرگرم کننده دارند، زمانی که تصویری بسیار واقعیتر و معقولانهتر از یک زمینِ پساآخرالزمانی ارائه میدهند در بالاترین کیفیت خود قرار میگیرند. علیرغم اینکه فیلم The Midnight Sky پس از اکران با نقدهای بسیار بدی مواجه شد، به طور شگفت انگیزی به عنوان یک فیلم علمی تخیلی مراقبهای و شخصیت محور عمل میکند که داستان آن اتفاقاً در ناامیدانهترین لحظات حیات بشریت اتفاق میافتد. به دلیل برخی رویدادهای غیرقابل توضیح، اکثریت جمعیت بشر سیاره زمین را با سفینههای فضایی ترک کرده و به منظور جستجوی دنیاهای جدیدی برای سکونت، به فضا رفتهاند.
شخصیت آگوستین با بازی جورج کلونی دانشمندی است که به یک بیماری لاعلاج مبتلاست و در پایگاه تحقیقاتی قطب جنوب روی زمین باقی میماند تا به فضانوردانی که از ماموریتی به مشتری بازمی گردند نسبت به فرود روی زمین هشدار دهد. هنگامی که یک مسافر قاچاقی غیرمنتظره در محل زندگی او ظاهر میشود، آگوستین مجبور میشود با گذشته اش روبهرو شود. روایت درخشان و شکافته فیلم، دو خط زمانی را در ذهن آگوستین و همچنین خدمه بازگشته از مأموریت فضایی به خوبی متعادل میکند و به همین خاطر به عنوان یک داستان غمانگیز و تامل برانگیز که در منظرهای برفی پس از انسان اتفاق میافتد، شایسته تقدیر بیشتری است.
فیلمهای سفر جادهای و پسا آخرالزمانی معمولاً دست در دست هم پیش میروند، حتی زمانی که وسایل نقلیه به سبک مکس دیوانه لزوماً در دسترس نباشند. اینجاست که فیلم کم دیده شده مارتین فریمن به نام محموله وارد میشود که این بازیگر دوست داشتنی بریتانیایی را در نقشی بسیار بیرحمانه، خشن و حتی غم انگیز به کار میگیرد. محموله فریمن را در قالب پدری به تصویر میکشد که با همسر و فرزند تازه متولد شده اش در محیطی لم یزرع و روستایی در استرالیا سفر میکنند، در جهانی آلوده به ویروس خشم که قربانیان را به شدت دیوانه و تشنه گوشت انسان میکند.
از آنجا، همه چیز به سرعت از بد رو به وخامت میگذارد، زیرا مادر خانواده به زودی به زامبی تبدیل شده و پس از آن است که فریمن باید به تنهایی فرزندش را به جایی امن برساند. این فیلم در به تصویر کشیدن فرهنگ بومیان استرالیا کار فوق العادهای انجام میدهد، چیزی که به ندرت در هیچ فیلم بزرگی به نمایش گذاشته میشود. یک سفر پرتنش، غمانگیز و عمیقاً تکاندهنده از لحاظ فیزیکی و روانی، Cargo یک کار فوق العاده در یادآوری این موضوع به بینندگان انجام میدهد که زندگی انسان تا چه اندازه ارزشمند است.
حتی خاصتر از ژانر فرعی پسا آخرالزمانی، داستانهایی هستند که در آنها ظاهراً تنها یک بازمانده از کل بشر باقی مانده است. The Quiet Earth فیلمی از سینمای نیوزیلند است که دقیقاً به چنین فرضیهای فکر میکند، با یک قهرمان تنها که یک روز از خواب بیدار شده و متوجه میشود که همه چیز به طرز مرموزی ناپدید شده است. البته، مانند اکثر فیلمهای «آخرین انسان روی زمین»، او به زودی متوجه میشود که در نهایت تنها بازمانده نیست، و در مجموع سه انسان ظاهراً از این رویداد فاجعهبار جان سالم به در بردهاند.
در حالی که زمین خاموش با یک مثلث عشقی بین سه قهرمان خود بازی میکند، اکثر داستان بر معمای نابود شدن ناگهانی زمین متمرکز است. در کمال ناباوری، افشای واقعیت اتفاقی که رخ داده و اینکه چرا این سه بازمانده به طور خاص موفق شدهاند از این اتفاق جان سالم به در ببرند، فوقالعاده رضابت بخش و قانع کننده است که فیلم را هم از نظر احساسی غنی و هم معمایی رضایتبخش میسازد. شایان ذکر است که نیل دگراس تایسون، اخترفیزیکدان مشهور رویکرد علمی فیلم را تایید کرده است.
علیرغم انتشار مدتها قبل از فصل اول سریال آخرین بازمانده از ما، The Girl with All the Gifts مسلماً سه سال پس از انتشار سری بازیهای اورجینالی به همین نام منتشر شد و روایتی کاملاً مشابه داشت. درست مانند قارچ زامبی کننده سریال آخرین بازمانده از ما، فیلم دختری با تمام موهبتها یک آخرالزمان زامبی زده را توصیف میکند که توسط یک گونه مرگبار از قارچها به وجود آمده است، قارچی که در نهایت بیشتر جمعیت بشری را آلوده میکند. با این حال، امید به درمان به شکل یک دختر جوان به دنیا آمده از پدر و مادری آلوده از راه میرسد، که نمایانگر نوعی شرارت، اما با هوشی نهفته است که میتواند آن را کنترل کند.
ممکن است از داستان بازی ویدیویی گفته شده الهامات زیادی گرفته باشد، اما دختری با تمام موهبتها همچنان ارزش تماشا را دارد. کاوش جذاب یک شخصیت زامبی که وظیفه دارد تمایلات درنده خویی خود را کنترل کند، بسیار جالب است، موضوعی که با دنیای تیره و تار و سکانسهای اکشن پر تنش، تکمیل شده است. مایه شرمساری است که موفقیت The Last of Us این گوهر پنهان را بیش از پیش از رادار بینندگان دور کرده است.
به همان اندازه که ماجراجوییهای بامزه یا داستانهای تفکربرانگیز تکان دهنده عالی هستند، محیط پسا آخرالزمانی برای اکشنهای هیجانانگیز ساده نیز فوقالعاده است. Six-String Samurai یک فیلم اکشن مستقل پوچ گرایانه از دهه ۹۰ است که ارزش پسا آخرالزمان را در داستانی دیوانه وار و خونین به اثبات میرساند. این فیلم درباره یک شخصیت سرگردان تنها به نام بادی است، گیتاریستی که به سبک بادی هالی افسانهای ظاهر خود را مرتب میکند، و پس از مرگ رهبر سابق و مقلد اولیس، در تلاشی برای تبدیل شدن به «پادشاه» جدید شهرک لاست وگاس، سفری پرماجرا را آغاز میکند. در طول راه، او یک کودک ولگرد را به عنوان همراه خود انتخاب میکند که تنها با نام «بچه» شناخته میشود.
سامورایی شش رشتهای با بودجهای ناچیز ساخته شده است، و مطمئناً گاهی اوقات این را نشان میدهد، اما این محدودیت منجر به خلاقیتهای شگفت انگیزی در سکانسهای اکشن و جهان سازی شده است. گروههای عجیب از راهزنان عاشق موسیقی، قاتلان با لباسهای ورزشی و خانوادههای هستهای آدمخوار، شخصیتهای واقعاً فراموشنشدنی را به وجود میآورند. سامورایی شش رشتهای، موسیقی، کمدی و اکشن هیجان انگیز را به گونهای با هم سازگار میکند که تنها ترکیبی از چند فیلم علمی تخیلی پسا آخرالزمانی میتوانند آرزوی آن را داشته باشند.
منبع:روزیاتو