کد مطلب: ۶۵۸۲۴۵
۲۶ تير ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۶

شهدا سبقت می‌گیرند و ما می‌ایستیم یا برمیگردیم

در ناآرامی‌های دیشب اطراف حرم شاهچراغ، شهیدان زنده را دیدم. تا پیش از شنیده شدن آن صدا که مردم گمان می‌کردند انفجار تروریستی باشد، همه چیز مانند یک رویا بود. جمعیت زیادی آمده بود.

به گزارش مجله خبری نگار،پیر و جوان، زن و بچه پشت به پشت هم خیابان‌ها را پر کرده بودند. نمیشد بین جمعیت تند راه رفت. گوشه خیابان نشسته و ایستاده بودند و سینه می‌زدند و اشک می‌ریختند.
آسمان صاف و مهتابی و نسیم ملایم شب شیراز به زیبائی و شکوه این جمعیت می‌افزود. امام حسین قربانتان شوم، عشق شما با جهان چه میکند؟ گویا همه مست بودند. کم کم گنبد را دیدم و از دور سلامی دادم، به نزدیک درب‌های حیاط رسیدم که ناگهان هلهله‌ای در جمعیت به پا شد. مردم فریاد می‌زدند و هراسان از سمت حرم برمی‌گشتند و به کوچه پس کوچه‌های اطراف پناه می‌بردند. صدا‌های نامعلومی شنیده می‌شد که حادثه تروریستی قبلی را به خاطر مردم می‌آورد. ترس و وحشت در چشمان خیلی‌ها موج می‌زد. مادری دیدم که به صورتش می‌زد و میگفت بچه‌ام را بین جمعیت گم کردم و جرات نداشت حتی قدمی به عقب برگردد. مرد جوانی میگفت من به پیرمردی خوردم که روی زمین افتاد و دیگر بلند نشد، حالا چکار کنم؟ زن‌ها فریاد می‌زدند و کودکان گریه میکردند و مرد‌ها با هراس فرار می‌کردند.
من همانجایی که بودم کنار موتورسیکلت‌های پارک شده در حیاط مسجد ایستادم. نمی‌توانستم تصمیم به فرار بگیرم. دلم می‌خواست بیشتر آنجا بمانم. مثل یک فیلم جمعیت وحشت زده را تماشا میکردم که روی هم می‌افتادند و میگریختند. احتمالا هرلحظه منتظر دیدن و حمله تروریست‌هایی بودند که در آن تلاطم و انبوه جمعیت سیاه پوش قابل شناسایی از مردم عادی نبودند و در خاطرشان بود که چطور با بی‌رحمی و قساوت می‌توانند روی مردم عادی رگبار ببندند.
دو سه دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید که مردان جوانی با صلابت و جسارت بر خلاف جریان حرکت مردم، به سمت قلب حادثه حمله بردند. یکی از آنها در بیسیم گفت حاجی با بچه‌ها بیا پایین اینجا خبری شده. ترس و تردید در چهره و سستی در گامهایشان نبود. مردم را دعوتوبه آرامش و دور شدن از محل میکردند. تا پیش از شنیده شدن آن سروصدا‌ها همه به یک سمت میرفتیم، اما حالا که حادثه‌ای رخ داده بود، مردم برمی‌گشتند و آنها پیش می‌رفتند و سبقت می‌گرفتند. گویی به مهمانی دعوت شده باشند، هیچ غل و زنجیری به پایشان نبود و پر میکشیدند. در مسیر برگشت زیرلب این ابیات را مرور میکردم:
کجایید‌ای شهیدان الهی.
بلاجویان دشت کربلایی.
کجایید‌ای سبک روحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید‌ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی

برچسب ها: شهدا
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر