به گزارش مجله خبری نگار، عصرهای قشنگ اواسط دهه هفتاد که در قالب رفاقت استاد و شاگردی قلمم را از علم و دانش داستاننویسی و معرفت خودت پرجوهر میکردی هیچوقت فکر نمیکردم روزی روزگاری بیاید که بخواهم در سوگ نبودنت کلامی بنویسم. آخر، خندههای آب و تابدار تو اجازه نمیداد به فقدانت فکر کنم.
خانهتان ولنجک تهران بود. گاهی دوری راه خانهات، این توفیق را نصیبم میکرد که بنشینی عقب موتور وسپای من و قدم بر چشمم بگذاری و بیایی خانهام. عجب حالی میکردم وقتی شب تا صبح درسم میدادی در خانهام در میدان چهل و چندم نارمک و بعدها هم خانه چهارراه نظامآباد.
زندگی را به عشق خانوادهات برگرداندی کرمان. شاید هم برگشتی که در فقدان عزیزان جان باختهات در حادثه زلزله بم غمخوار بازماندگان باشی. برای تحویل کتاب «شاهنشاه در کوچه دلگشا» به انتشارات سوره مهر آمدی تهران. با اصرار و التماس بردمت خانهام تا جای خلوتی داشته باشی برای آخرین ویرایش متن کتاب.
صبح از خانه میآمدم بیرون و دیروقت شب برمیگشتم خانه. روزت را تنهای تنهای میگذراندی و انگار لذت هم میبردی. همیشه غبطه میخوردم به دنیای تنهایی دلپذیرت. یادم دادی تنهایی را قدر بدانم. یادم دادی از چیزهایی بنویسم که دیگران نمینویسند. یادم دادی هنر نویسندگیام خاص باشد نه عام.
میگفتی هنری که عمومی باشد و همه بپسندند، هنر نیست میگفتی هنری هنر است که خاص باشد و موافق و مخالف داشته باشد. یادم دادی برای نوشتن به اعماق فکر کنم نه به ظواهر. خیلی چیزها یادم دادی. خیلی!
یادت به خیر استاد. همه افتخارم این است که تنها معلم نویسندگیام تو بودی. چقدر خاطرات ناب دارم با تو. چقدر عشق آموختم از تو. چقدر مرام یادم دادی و..
خدا کند آموختههایت را بتوانم به کار ببندم. خدا کند مثل تو کریم باشم و رها و بیتعلق و بیتکلف. خدا کند بتوانم مثل تو بگذرم از قیل و قال پوچ دنیا.
روزهایی که بنا بر جبر زمانه از تو دور شدم «دیوان حافظ» را که یادگاریام داده بودی برابرم میگذاشتم و به یادت غزلهایش را میخواندم. حالا که شنیدهام دیگر سایهات روی سرم نیست، حافظ را باز کردهام و صفحه اولش را که برایم امضاء کردهای برابرم گذاشتهام و بیصدا اشک میریزم برای تنهاییات.
رفتنت هم مثل بودنت پر از تنهایی است استاد. یادت بخیر. شاگردت امیرحسین انبارداران
محمدعلی علومی، طنزنویس، شاهنامهپژوه و خالق کتابهایی، چون «سوگ مغان» ۱۷ اردیبهشت امسال در ۶۳ سالگی بدرود حیات گفت.