به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: اینها بخشی از اظهارات زن ۲۱ سالهای است که در دوراهی ماندن و رفتن، وارد مرکز انتظامی شده بود. این زن جوان با بیان این که شوهرش در مرداب اعتیاد نفسهای آخر را میکشد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:دریکی از شهرهای اطراف مشهد و در خانوادهای کم بضاعت متولد شدم و تا مقطع راهنمایی تحصیل کردم. پدرم با آن که اوضاع مالی خوبی نداشت و بیسواد بود، اما هزینههای تحصیل ما را تامین میکرد. خلاصه به ۱۶ سالگی رسیده بودم که روزی فهمیدم قرار است دوست صمیمی پدرم مرا برای پسرش خواستگاری کند.
من از «آرمان» هیچ شناختی نداشتم و او را ندیده بودم، ولی پدرم تاکید میکرد که پسر خوبی است. البته دوستی نزدیک پدرم با پدر آرمان موجب شد تا او در این باره سخت گیری نکند و با اعتماد به دوستش مرا به عقد «آرمان» درآورد؛ اما نامزدم بیکار بود و از جیب پدرش خرج میکرد.
بالاخره دوران نامزدی به پایان رسید و من در حالی قدم به خانه بخت گذاشتم که آرمان برای یافتن شغلی مناسب تصمیم گرفت از شهرستان به مشهد مهاجرت کنیم. من هم که پا به پای شوهرم قصد داشتم زندگی آرمانی و پر از عشق را برای خودم بسازم، با او همراه شدم و با اجاره یک منزل نقلی در حاشیه شهر مشهد، به زندگی خود ادامه دادیم.
آرمان هر روز صبح به سرگذر میرفت تا او را برای کارگری ببرند، اما بیشتر روزها با چهرهای غمگین به خانه بازمی گشت چرا که کاری پیدا نمیکرد. در این شرایط من قبل از آمدن او به این فکر میکردم که احتمالا کاری پیدا نکرده باشد به همین خاطر با همان خوراکیهایی که در خانه داشتم غذایی خوشمزه میپختم تا شوهرم احساس سرشکستگی و غمگینی نکند!
وقتی دیدم که دیگر با این وضعیت نمیتوانم مخارج را تامین کنم مقداری سبزی خریدم و آنها را بسته بندی کردم و سپس به همسایگان فروختم. آرام آرام تهیه ترشی و مربا را هم شروع کردم که از مادرم آموخته بودم.
حالا دیگر نگران شوهرم نبودم، ولی خیلی زود ورق برگشت و زندگی من در مسیر سیاهی قرار گرفت چرا که «آرمان» در سر گذر با جوانی معتاد آشنا شده بود و هر روز با او به پاتوقهای مصرف مواد مخدر میرفت و شب به خانه باز میگشت. من هم فکر میکردم او مانند همیشه کاری پیدا نکرده است! به همین خاطر مدام دلداریاش میدادم که غصه نخورد، بالاخره به هر طریق ممکن از این شرایط بیرون خواهیم رفت؛ اما زمانی که فهمیدم آرمان در دام اعتیاد گرفتار شده است، آسمان روی سرم خراب شد.
حالا همه افکارم رهایی او از این شرایط اسفناک بود. چند بار با پولهایی که پس انداز کرده بودم او را ترک دادم، اما باز هم فایدهای نداشت و آرمان دوباره به سراغ مواد میرفت. دیگر خسته شده بودم و درحالی که یک فرزند داشتم به طلاق میاندیشیدم تا این که روزی پدر شوهرم به خانه ما آمد و با احساس شرمندگی از رفتارهای پسرش، پیشنهاد داد تا برای ادامه زندگی مشترک به شهرستان بازگردیم، ولی من تردید دارم که آن جا هم «آرمان» به دنبال مواد مخدر نرود! از سوی دیگر هم نمیخواهم فرزندم در شرایط روحی و روانی بدی قرار گیرد.
اکنون در دو راهی «ماندن و رفتن» به کلانتری آمده ام تا مرا راهنمایی کنید.
این گزارش حاکی است:با صدور دستوری از سوی سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفا) اقدامات مشاورهای و بررسی راهکارهای قانونی برای کمک به زن جوان، در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی