کد مطلب: ۵۶۴۷۸۴
۳۰ دی ۱۴۰۲ - ۲۲:۲۳

تلخ و شیرین امداد‌های شبانه

یک شب با گشت فوریت‌های خدمات اجتماعی شهرداری تهران

به گزارش مجله خبری نگار/همشهری: ساعت حول و حوش ۱۰ شب است. شهر تقریبا تعطیل شده و دیگر خبری از آن ترافیک و هیاهوی همیشگی تهران نیست، اما کار اسکان دادن افراد بی‌سرپناه تازه از همین ساعت‌ها شروع می‌شود و تا خود صبح بی‌وقفه و پیوسته ادامه دارد. با سیروس طاهردخت، ناظر گشت‌های فوریت‌های خدمات اجتماعی شهرداری تهران، عازم بازدید و سرکشی از گرم‌خانه‌های سیار می‌شویم.

اتوبوس‌هایی که قرار است در شب‌های بی‌خانگی، جان‌پناه و مأمن مردان و زنان بی‌سرپناه باشند هرکدام طبق برنامه در یک نقطه از شهر و در محل‌های همیشگی خودشان مستقر و در دسترس هستند؛ از میدان تجریش در شمالی‌ترین نقطه شهر تا حرم حضرت امام (ره) که در بخش جنوبی شهر واقع شده است.

یک خودروی ون که وظیفه توزیع غذا و پتو و دیگر اقلام مورد نیاز گرم‌خانه‌های سیار را برعهده دارد با ما همراه می‌شود. میدان آزادی مقابل بوستان المهدی (عج) نخستین مقصد ماست که سمت آن راه می‌افتیم. میدان امام حسین (ع)، میدان شوش و میدان راه‌آهن هم مقصد‌های بعدی ما هستند. مسیر نسبتا طولانی است و فرصت برای گپ‌و‌گفتی مفصل، بسیار. طاهردخت از سختی‌ها و مخاطرات کار می‌گوید، از خاطرات تلخ و شیرینی که از رویارویی با بی‌خانمان‌ها و خیابان‌گرد‌های شب‌های تهران دارد و از تجربیاتی که در این مسیر با او ماندگار شده است:

تهدید نیرو‌ها با سرنگ آلوده!

«جمع‌آوری و اسکان مددجویان بی‌خانمان و معتادان متجاهر و کارتن‌خواب‌ها و در مجموع افراد آسیب‌دیده، تلخی و شیرینی‌های خودش را دارد. به‌صورت شیفت‌بندی شده کار می‌کنیم که هرکدام در هفته ۲ بار از شب تا صبح دور از خانواده و زن و بچه‌هایمان هستیم. این موضوع در کنار بی‌خوابی‌هایی که داریم ازجمله سختی‌های کار ماست. از طرف دیگر آن‌هایی که با بحث آسیب‌های اجتماعی آشنا هستند می‌دانند که این کار به‌ویژه در مواجهه با معتادان متجاهر و کارتن‌خواب‌ها دشواری‌ها و خطرات زیادی دارد.

نخستین خطر، احتمال آسیب دیدن و آلوده‌شدن توسط مددجویان است. گاهی همکارانم که برای کمک و اسکان این افراد اقدام کرده‌اند با سلاح سرد و سرنگ‌های آلوده تهدید و مضروب شده‌اند. خدا را شکر بعد از زخمی شدن با سرنگ آلوده مشخص شد که هیچ‌کدام آلوده به بیماری ایدز نشده‌اند، اما همین نگرانی و ترس آلوده شدن به ویروس تا مدت‌ها و تا زمان مشخص شدن جواب نهایی آزمایش‌های پزشکی فشار روانی زیادی به نیرو‌ها وارد می‌کند. حتی در این مدت به این موضوع فکر می‌کنند که به بیماری ایدز آلوده شده و پایان زندگی‌شان نزدیک است. فرد در این مدت حتی نمی‌تواند به خانواده و فرزندانش نزدیک شود تا مبادا آن‌ها هم آلوده شوند!»

چیزی نمانده بود چاقو را در شکمم فروکند

طاهردخت درباره تجربه شخصی خودش از چنین حوادثی هم می‌گوید: «خدا را شکر می‌کنم که تابه‌حال با سرنگ مضروب نشده‌ام، اما یک‌بار چیزی نمانده بود که با چاقو آسیب جدی ببینم! ماجرا از این قرار بود که کارتن‌خوابی مقابل یک بانک در محدوده میدان راه‌آهن در هوای سرد پتویی کهنه را روی سر کشیده و خوابیده بود. بالای سر او رفتم تا راهنمای‌اش کنم که اگر مایل باشد می‌توانیم او را به یکی از گرم‌خانه‌های اطراف ببریم. بنده خدا به محض اینکه آرام صدایش کردم، بدون اینکه حتی چهره مرا دیده باشد پتو را از روی سرش برداشت و با چاقوی بزرگی که در دستانش زیر پتو پنهان کرده بود به من حمله‌ور شد. شانس آوردم که خیلی سریع خودم را عقب کشیدم و نوک چاقو فقط کاپشنم را پاره کرد! درواقع اگر تعلل می‌کردم و شانس با من یار نبود، او از ترس، چاقو را در شکم من فرو می‌کرد! به هرحال این قبیل تهدیدات و خطرات در شغل ما و برای همکاران وجود دارد؛ به‌ویژه در مواجهه با معتادان متجاهر و کارتن‌خواب‌ها که شاید به خیال خودشان به ته خط رسیده‌اند و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، اما عشق و علاقه‌ای که به‌کار و مسئولیت‌مان داریم باعث می‌شود همه مخاطرات احتمالی آن را به جان بخریم.»

نجات دختری که از خانه فرار کرده بود

این شغل در کنار تمام سختی و خطرات گاه و بی‌گاهش خاطرات خوب و لحظات شیرین هم دارد؛ مثل خاطره‌ای که طاهردخت از کمک به یک دختر جوان مستاصل و در معرض آسیب برایمان تعریف می‌کند: «در یکی از گشتزنی‌های شبانه حدود ساعت یک نیمه‌شب با دختر جوانی مواجه شدیم که در گوشه‌ای از خیابان نشسته بود و گریه می‌کرد. اول حاضر به صحبت کردن و همکاری با ما نبود، اما با شگرد‌های مددکاری و صحبت‌هایی که با این دختر انجام دادیم متوجه شدیم که با خانواده‌اش قهر کرده و شبانه از خانه بیرون زده است. سرانجام دختر قبول کرد شماره پدرش را در اختیار ما قرار دهد و در نهایت این خانم را حدود ساعت ۲ نیمه‌شب به خانه‌اش رساندیم و با خانواده‌اش آشتی دادیم.

خانواده این دختر که در این چند ساعت بسیار دلواپس و نگران شده بودند از دیدن دوباره دخترشان خوشحال شدند و اشک شوق ریختند؛ مخصوصا اینکه این دختر در محله‌ای زندگی می‌کرد که اگر به خانه برنمی‌گشت و شب را بیرون از منزل می‌گذراند، درگیر آسیب‌های اجتماعی می‌شد. خاطرات شیرین در کارمان زیاد داریم، اما این یکی از اتفاق‌هایی است که برای خودم هم جذاب و شیرین بود که توانستیم یک انسان را از خطری بزرگ و شاید راهی بی‌بازگشت نجات دهیم.»

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر