به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: اینها بخشی از اظهارات دختر ۲۰ سالهای است که با تفکراتی اشتباه زندگی و آینده خود را به تباهی کشانده و مادرش را تا مرز سکته قلبی رسانده بود. او که اکنون به دختری خیابانی معروف شده است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مشهد گفت: سومین فرزند خانواده و تک دختری بودم که خیلی مورد توجه پدر ومادرم قرار داشتم؛ اما از همان دوران کودکی با لجبازی به خواسته هایم میرسیدم به گونهای که اگر پدر و مادرم برای نوع پوششم اصرار میکردند، من برخلاف میل آنها رفتار میکردم و حتی در زمینه رعایت حجاب نیز با آنها به لجبازی میپرداختم تا این که وقتی به سن نوجوانی رسیدم مشاجرههای زیادی به خاطر رفتارهای اشتباه من در خانواده آغاز شد.
من در اوج هیجانات غرورآمیز قرار داشتم و میخواستم آزادانه با پسرها ارتباط برقرار کنم؛ به طوری که این تفکرات اشتباه موجب شده بود تا پدرم از شدت نگرانی مدام به دنبال من در کوچه و خیابان بگردد. وقتی در مسیر مدرسه مرا در حال گفتگو با پسری میدید، زیر مشت و لگد میگرفت و به خانه میبرد؛ ولی من که دختری لجباز بودم هیچ گاه به عاقبت چنین رفتارهای خطرناکی نمیاندیشیدم و تنها دوست داشتم با خانواده ام لجبازی کنم چرا که احساس میکردم آنها بین من و برادرم تبعیض قائل میشوند و او را برای رفت وآمدهایش آزاد میگذارند و نسبت به من سخت گیری میکنند.
به همین خاطر دچار نوعی حسادت خانوادگی شده بودم و درپی آزادی مطلق بودم! در این شرایط تنها سرگرمی ام گوشی هوشمندم بود که ساعتها در شبکههای مختلف اجتماعی پرسه میزدم! تا این که بالاخره در تلگرام با پسری به نام «زکریا» آشنا شدم. حالا او همه دنیای من شده بود و هر روز با خیال او از خواب بیدار میشدم و حتی در خواب هم او تنها رویای من بود.
هنوز یک هفته بیشتر از این آشنایی مجازی نگذشته بود که زکریا عازم خدمت سربازی شد و دیگر کمتر به مشهد میآمد، ولی ارتباط تلفنی ما همچنان ادامه داشت تا این که بالاخره مدت زمان سربازی او به پایان رسید و او به مشهد بازگشت. آن روز در خانه ما نیز کسی نبود و پدر و مادرم به شهرستان رفته بودند؛ به همین خاطر پیشنهاد زکریا را برای دیدار حضوری پذیرفتم، اما آن گفتوگوهای عادی برای ازدواج، به وسوسههای شیطانی کشید و اتفاقی رخ داد که آینده و زندگی مرا به نابودی کشاند.
وقتی مادرم در جریان این ماجرای تلخ قرار گرفت، از شدت ناراحتی سکته قلبی کرد و کارش به عمل جراحی رسید. اگرچه او از مرگ نجات یافت، اما از آن روز به بعد همواره از مشکلات قلبی رنج میبرد. در همان روزها پدرم با خانواده زکریا صحبت کرد، اما مادر او گفت: ما عروس خیابانی نمیخواهیم! این جمله غرور پدرم را درهم شکست و او با چهرهای شرمگین و چشمانی اشک آلود به خانه بازگشت. من هم که سرلج افتاده بودم، تصمیم گرفتم با پسران دیگر هم ارتباط برقرار کنم چرا که دیگر چیزی برایم مهم نبود، ولی مدتی بعد به شدت دچار عذاب وجدان شدم چرا که به خاطر هیچ، زندگی خود و خانواده ام را نابود کرده بودم. حالا هم زکریا به خواستگاری دختر دیگری رفته است و من به دختری خیابانی معروف شده ام.
این گزارش حاکی است: با دستور رئیس کلانتری، بررسیهای روان شناختی و اقدامات مشاورهای برای این دختر جوان آغاز شد و پرونده قضایی با شکایت وی از زکریا مورد رسیدگی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی