به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: اینها بخشی از اظهارات دختر ۱۵ سالهای است که حدود یک ماه قبل سرگذشت او از زبان خاله اش در روزنامه خراسان به چاپ رسید، اما این بار «راحله» به کلانتری طبرسی شمالی آمده بود تا از طریق قانونی راهی بهزیستی شود. این دختر نوجوان با بیان این که مادرم آرزو داشت من روزی دکتر بشوم! درباره قصه تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: اولین فرزند خانواده هستم و در مشهد به دنیا آمدم. اکنون نیز در کلاس هشتم تحصیل میکنم. پدرم پیک موتوری است و مادرم نیز خانه داری میکند، اما ریشه اختلافات و بدبختیهای ما از آن جایی آغاز شد که شوهر خاله ام شب هنگام دچار ایست قلبی شد و در خواب جان سپرد. از آن جایی که پدرم و برادرش با دو خواهر ازدواج کرده بودند و در واقع با یکدیگر باجناق هم بودند، مرگ عمویم روند زندگی ما را تغییر داد چرا که پدرم معتقد بود خاله ام موجب مرگ شوهرش شده است و همین موضوع به اختلافات شدید خانوادگی کشید. عمویم در امور ساختمانی و خرید و فروش مسکن فعالیت داشت به همین دلیل هم از اوضاع مالی خوبی برخوردار بود.
خلاصه بعد از مرگ عمو، خاله ام با فرد دیگری ازدواج کرد و به یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی رفت. این ماجرا اختلافات بین پدر و مادر من را شدت بخشید چرا که پدرم مدام به مادرم سرکوفت میزد که خواهرت با پولهای برادرم به تفریح و خوشگذرانی میپردازد!
ماجرای ازدواج خاله ام خیلی برای پدرم سنگین بود و به هیچ وجه با این موضوع کنار نمیآمد. او مادرم را کتک میزد و همواره با توهین و فحاشی و نیش و کنایههای زشت او را آزار میداد. در این شرایط زندگی برای من و برادر کوچک ترم خیلی سخت شده بود تا این که پدرم به مصرف مواد مخدر رو آورد.
حالا دیگر اوضاع زندگی ما کاملا به هم ریخته بود و پدر و مادرم قصد داشتند به صورت توافقی از یکدیگر جدا شوند، ولی مادرم به خاطر من و برادرم باز هم سعی میکرد همین رشته باریک زندگی مشترک را حفظ کند، ولی باز هم پدرم راضی نشد و تصمیم به طلاق گرفت. یک روز قبل از طلاق، مادرم نزد پدرم رفت و التماس کرد تا نزد من و برادرم بازگردد، ولی پدرم رضایت نداد به همین دلیل هم یک ساعت بعد مادرم با قرص خودکشی کرد و از دنیا رفت. روزی که قرار بود او را به خاک بسپارند من خودم را روی پیکرش انداختم و خیلی گریه کردم، اما دیگر سرنوشت ما این گونه رقم خورده بود. بعد از این ماجرا من و برادرم آواره منزل پدر بزرگ و عمهها شدیم. آن زمان من فقط ۱۱ سال داشتم، اما خیلی چیزها را میفهمیدم. مادربزرگم هزینه مواد مخدر پدرم را میپرداخت، ولی هر اشتباه کودکانه ما را هم به پدرم خبر میداد و او هم ما را کتک میزد!
حتی مدتی در منزل شوهر عمه ام احساس بدی داشتم. فکر میکردم از نگاههای هوس آلود او میترسم، وقتی موضوع را به پدرم گفتم او به شدت مرا کتک زد که تهمت ناروا به شوهر عمه ام میزنم! به همین دلیل از منزل شوهر عمه ام فرار کردم و به خانه یکی از دوستانم رفتم و چند روز در منزل آنها ماندم، ولی بعد با کمک خانواده دوستم به کلانتری مصلی رفتیم و مرا تحویل دایی ام دادند. با وجود این پدرم دست بردار نبود و مدام با تلفن خانواده دایی ام را تهدید میکرد. دیگر جایی نداشتم به این خاطر دوباره به کلانتری طبرسی شمالی آمدم تا مرا تحویل بهزیستی بدهند تا روزی انسان موفقی شوم. دوست ندارم دختر فراری یا خیابانی نام بگیرم و دیگران از من سوء استفاده کنند...
این گزارش حاکی است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ قاسم همت آبادی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) زمینههای انتقال «راحله» به بهزیستی با هماهنگیهای قضایی توسط مشاور و مددکار کلانتری فراهم شد تا این دختر نوجوان سرنوشت خود را رقم بزند!
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی