به گزارش مجله خبری نگار،به نام خداوند جان و خرد خداوند که انسان را آفرید و برایش عقل وهوش و و اراده قرار داد که برای رسیدن به اهدافش از آنها استفاده کند. گاهی برای رسیدن به یک هدف باید ابزار خاصی داشت مثلا برای مسابقه دوچرخه سواری باید دوچرخه داشت گاهی اوقات برای رفتن به سفر و رسیدن به هدف باید یکهمسفر خوب داشت.
بدنه: همسفر خوب کسی است که همه جوره همسفر باشد در غمها و شادی هایت شریک باشد در درماندگی هایت سهیم و برایت سنگ صبوری باشد که بتوانی به او اعتماد کنی.
بعضی مواقع نیاز داریم که دو گوش شنوا داشته باشم تا اندکی از دردو رنج خود را با او در میان بگذاریم تا کمی التیام بخش زخم هایمان باشد. اما گاهی اوقات دوست و رفیق انسان از پشت خنجر میزند و حلاوت و شیرینی دوستی را به کام انسان، چون زهر میکند و آدمی از داشتن چنین دوستی پشیمان و نادم میشود. اینجاست که باخود میاندیشد که نداشتن رفیق بهتر از داشتن نارفیق است. مانند اینکه پای برهنه بودن بهتر از داشتن کفش تنگ است، زیرا کفش تنگ هم مایهٔ عذاب جسم و هم عامل آزار روحی است. اما پای بدون کفش فقط جسم را میآزارد
نتیجه گیری: بیایید درانتخاب دوست وهمسفر و شریک خود دقت کنیم و کسی را انتخاب کنیم که به معنای واقعی همراهمان باشد
– یعنی راه رفتن با پای برهنه و بی کفشی بهتر از پوشیدن کفشی که به اندازه پا نباشد و کوچک باشد و پوشندن آن زحمت دارد.
– تنها نشینی بهتر از نشستن با انسانهای نادان و نا اهل است.
زن خوب فرمانبر پارسا *** کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت *** چو یاری موافق بود در برت
همه روز اگر غم خوری غم مدار *** چو شب غمگسارت بود در کنار
کرا خانه آباد و همخوابه دوست *** خدا را به رحمت نظر سوی اوست
چو مستور باشد زن و خوبروی *** به دیدار او در بهشت است شوی
کسی بر گرفت از جهان کام دل *** که یکدل بود با وی آرام دل
اگر پارسا باشد و خوش سخن *** نگه در نکویی و زشتی مکن
زن خوش منش دل نشانتر که خوب *** که آمیزگاری بپوشد عیوب
ببرد از پری چهرهٔ زشت خوی *** زن دیو سیمای خوش طبع، گوی
چو حلوا خورد سرکه از دست شوی *** نه حلوا خورد سرکه اندوده روی
دلارام باشد زن نیک خواه *** ولیکن زن بد، خدایا پناه!
چو طوطی کلاغش بود هم نفس *** غنیمت شمارد خلاص از قفس
سر اندر جهان نه به آوردگی *** وگرنه بنه دل به بیچارگی
تهی پای رفتن به از کفش تنگ *** بلای سفر به که در خانه جنگ
به زندان قاضی گرفتار به *** که در خانه دیدن بر ابرو گره
سفر عید باشد بر آن کدخدای *** که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرایی ببند *** که بانگ زن از وی برآید بلند.
چون زن راه بازار گیرد بزن *** وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
اگر زن ندارد سوی مرد گوش *** سراویل کحلیش در مرد پوش
زنی را که جهل است و ناراستی *** بلا بر سر خود نه زن خواستی
چو در کیله یک جو امانت شکست *** از انبار گندم فرو شوی دست
بر آن بنده حق نیکویی خواسته است *** که با او دل و دست زن راست است
چو در روی بیگانه خندید زن *** دگر مرد گو لاف مردی مزن
زن شوخ، چون دست در قلیه کرد *** برو گو بنه پنجه بر روی مرد
چو بینی که زن پای بر جای نیست *** ثبات از خردمندی و رای نیست
گریز از کفش در دهان نهنگ *** که مردن به از زندگانی به ننگ
بپوشانش از چشم بیگانه روی *** وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زن خوب خوش طبع رنج است و بار *** رها کن زن زشت ناسازگار
چه نغز آمد این یک سخن زان دوتن *** که بودند سرگشته از دست زن
یکی گفت کس را زن بد مباد *** دگر گفت زن در جهان خود مباد
زن نو کنای دوست هر نوبهار *** که تقویم پاری نیاید بکار
کسی را که بینی گرفتار زن *** مکن سعدیا طعنه بر وی مزن
تو هم جور بینی و بارش کشی *** اگر یک سحر در کنارش کشی
(سعدی)