کد مطلب: ۷۰۶۳۶۹
۲۸ مهر ۱۴۰۳ - ۰۶:۱۱

«کافه کارون»، روشنای زندگی از جنوب تا شمال

یک زوج روشندل چند ماهی است کافه‌ای در شهرستان قائم‌شهر راه‌اندازی کرده و به کافه‌داری مشغول شده‌اند

به گزارش مجله خبری نگار، زوجی روشندل که یکی اهل قائم‌شهر و دیگری اهل اهواز است، حالا «کافه کارون» را در شهرستان قائم‌شهر راه‌اندازی کرده‌اند.

این ۲ شطرنج‌باز حرفه‌ای که در مسابقات شطرنج نابینایان مقام‌هایی کسب کرده‌اند و حتی شطرنج زمینه آشنایی آنها شده، اکنون با یک فرزند خود زندگی را می‌گذرانند و کافه را هم اداره می‌کنند. 

داستان راه‌اندازی کافه

«کافه کارون»، روشنای زندگی از جنوب تا شمال

عبدالرضا خسرجی متولد اهواز است. به گفته خودش، روزگار سختی را طی کرده تا توانسته کسب‌وکاری راه‌اندازی کند. خسرجی به همشهری می‌گوید: پیش از ازدواج در اهواز فلافل‌فروشی داشتم، ولی یکی از شرایط ازدواج ما این بود که در قائم‌شهر ساکن شوم. خانواده همسرم گفتند که دخترمان طاقت دوری از خانواده را ندارد و من هم قبول کردم. سمیه حسینی، همسر خسرجی در این باره به همشهری می‌گوید: وقتی ازدواج کردیم، همسرم در اهواز کسب‌وکار خودش را داشت. خانواده‌ام با مهاجرت من به اهواز مخالف بودند و به همین دلیل، همسرم به قائم‌شهر آمد.
در اینجا کار‌های زیادی انجام داد و با فردی هم شریک شد، ولی درنهایت به نتیجه نرسید، طوری که به راه‌اندازی کافه رسیدیم و فکر کردیم که با هم کار کنیم. همسرم به کار قهوه خیلی علاقه دارد و برای خودش متخصصی است.

از فلافلی تا میوه‌فروشی

«در قائم‌شهر مدتی مغازه میوه‌فروشی داشتم و بعد مدتی شارژ خط موبایل می‌فروختم. البته در دهه ۱۳۸۰ دکه شارژ‌فروشی داشتم و بعد همه چیز اینترنتی شد و من هم مجبور شدم دکه‌ام را جمع کنم. راستش، دست به هر کاری می‌زدم، چون غریبه بودم و کسی را نمی‌شناختم، موفق نمی‌شدم.» این صحبت‌های عبدالرضا خسرجی است.

او در توضیح بیشتر می‌گوید: مدتی هم به جنوب سفر و یک‌سری اقلام خریداری می‌کردم و در قائم‌شهر می‌فروختم تا چرخ زندگی را بچرخانم. تنهایی به اهواز می‌رفتم و یک شب نزد خانواده می‌ماندم و روز بعد به بندر می‌رفتم. سال ۱۳۹۳ سرمایه‌ام ۳ میلیون تومان بود و مدت‌ها این کار را انجام دادم تا اینکه فکر کردم به حوزه قهوه ورود کنم، چون قهوه یک ماده غذایی محسوب می‌شود و به‌اصطلاح مصرفی است. 

۱۴ سال است من را نبرده

مسابقات شطرنج زمینه‌ساز آشنایی زوج روشندل شد. خسرجی می‌گوید: من بچه اهواز هستم و برای شرکت در مسابقات شطرنج به مازندران آمدم و در این رقابت‌ها با همسرم آشنا شدم و همین جا ماندم. سال ۱۳۸۹‌بودکه آشنایی ما روی صفحه شطرنج اتفاق افتاد. شطرنج بازی می‌کردم و قهرمان خوزستان شده بودم. به همین دلیل، برای شرکت در مسابقات کشوری به مازندران اعزام شده بودم.

او ادامه می‌دهد: همسرم هم در مازندران مقام نخست شطرنج را به دست آورده بود. هنگام مسابقات کشوری، زنان در یک خوابگاه می‌ماندند و مردان در خوابگاهی دیگر. خانمی که از اهواز همراه تیم ما به مازندران آمده بود متوجه شد بنده قصد ازدواج دارم و همسر آینده‌ام را به من معرفی کرد. ملاقات ما هم این‌گونه بود که یک دست شطرنج بازی کردیم و همان‌جا صحبت‌های خودمان را هم انجام دادیم.

او تأکید می‌کند: من آن بازی را باختم، چون اصلا به فکر بازی نبودم و فقط قصد ازدواج داشتم. همسرم هم تعجب کرده بود و پیش خودش گفته بود که این آقا چطور قهرمان استان شده است، او که بازی بلد نیست. دلیلش این بود که من به فکر خواستگاری بودم و همسرم به فکر بازی بود. بعد از آن باخت و صحبت‌هایی که بین خودمان و خانواده‌هایمان انجام شد بالاخره با هم ازدواج کردیم. البته این را هم بگویم که بعد از ازدواج، الان ۱۴ سال است که همسرم نتوانسته در بازی شطرنج من را شکست دهد. سمیه حسینی می‌خندد و می‌گوید: همسرم درست می‌گوید. البته من اهل مسابقه نیستم و شطرنج زندگی را باختم تا زندگی خوبی در کنار هم داشته باشیم. 

چرا کارون؟

«کافه کارون»، روشنای زندگی از جنوب تا شمال

از آنجا که عبدالرضا خسرجی، اهل جنوب کشور است آشنایی کاملی با قهوه دارد. خودش می‌گوید: «در جنوب قهوه زیاد مصرف می‌کنند و من هم بچه جنوب هستم و قهوه را به خوبی می‌شناسم و به همین دلیل یک مقدار پول داشتیم و یک وام هم گرفتیم تا کافه‌ای راه‌اندازی کنیم.»

او ادامه می‌دهد: «یک مغازه در نزدیکی خانه اجاره کردیم و الان ۶ ماهی است کافه کارون را به همراه همسرم اداره می‌کنیم، چون مغازه در خیابان فرعی قرار دارد از ۸ صبح مغازه را باز می‌کنیم و تا ۸ شب باز هستیم. سرمایه کافی نداشتم تا مغازه‌ای در خیابان‌های شلوغ اجاره کنم.» خسرجی تأکید می‌کند: «کافه را خودمان می‌گردانیم. اگر همسرم باشد صفر تا صد کار را ایشان انجام می‌دهد و اگر خودم باشم همه کار‌ها را خودم انجام می‌دهم. اقلام شرکتی در کافه کارون نداریم و میکس قهوه را خودمان انجام می‌دهیم.» جالب اینکه سمیه حسینی در کافه کارون علاوه بر کمک به همسرش به بچه‌ها آموزش شطرنج می‌دهد. خودش می‌گوید: «زمانی که کافه خلوت است، به بچه‌ها آموزش شطرنج می‌دهم و یک کلاس برای بچه‌های ۱۰ تا ۱۲ ساله دارم.»

او ادامه می‌دهد: «از آنجا که کافه هنوز پا نگرفته به پیشنهاد خود همسایه‌ها یک دوره آموزشی برای بچه‌ها تدارک دیدیم تا در همین کافه شطرنج تدریس کنم. حالا یک کلاس مختصر است که سبب شده بچه‌ها با خانواده‌های‌شان بیشتر به کافه بیایند تا هم بچه‌ها شطرنج یاد بگیرند و هم اینکه کافه سوت و کور نباشد. ۳- ۲ ماهی است که شطرنج تدریس می‌کنم.» حسینی یادآور می‌شود: «هنوز از کافه درآمد خاصی نداریم ولی امیدوار هستیم که در آینده وضعیت بهتری پیدا کنیم. واقعیت این است که از مسئولان انتظار داریم از ما حمایت کنند؛ چون بچه‌های نابینا نیاز به حمایت مسئولان دارند.» 

کمک طا‌ها در کافه

طاها، تنها فرزند این زوج روشندل است. پدرش می‌گوید: «حاصل زندگی ما یک پسر به نام طاهاست که ۱۳ سال دارد. طا‌ها در کافه خیلی به من و مادرش کمک می‌کند. یکسری آموزش‌ها را به طا‌ها داده‌ایم تا بتواند در کافه به ما کمک کند.» مادرش نیز درباره طا‌ها می‌گوید: «راستش خودم خیلی اهل مسابقه نیستم و ورزش را ادامه ندادم، به‌خصوص که معلم هستم و بیشتر سعی می‌کنم روی شغل معلمی تمرکز کنم. حتی طا‌ها که به کلاس‌های ورزشی می‌رود، خیلی دوست ندارم حرفه‌ای به این مسائل نگاه کند و ورزش را برای سلامتی ترجیح می‌دهم تا حضور در مسابقات، چون احساس می‌کنم مسابقات سبب استرس می‌شود.»

مشکل مادرزادی

زوج روشندل بنا به مشکلات مادرزادی نابینا شده‌اند. رضا خسرجی البته تا ۳۰ سالگی تا حدودی بینا بوده است. او می‌گوید: «مشکل چشم‌هایم مادرزادی است و وقتی به دنیا آمدم کمی دید داشتم، مثلا در حد نمره نیم یا یک عینک می‌زدم. به مرور زمان دید چشم‌هایم کم شد و در ۳۰ سالگی به‌طور کامل نابینا شدم. شب یلدا ۵۰ ساله می‌شوم.»

عبدالرضا خسرجی:

من بچه اهواز هستم و برای شرکت در مسابقات شطرنج به مازندران آمدم و در این رقابت‌ها با همسرم آشنا شدم و همین جا ماندم. سال ۱۳۸۹ بود که آشنایی ما روی صفحه شطرنج اتفاق افتاد

در جنوب قهوه زیاد مصرف می‌کنند و من هم بچه جنوب هستم و قهوه را به خوبی می‌شناسم و به همین دلیل، یک مقدار پول داشتیم و یک وام هم گرفتیم تا کافه‌ای راه‌اندازی کنیم و شد کافه کارون

کاپ اخلاق

سمیه حسینی که ۲۰ سالی است برای مقطع ابتدایی و راهنمایی در مدرسه ناصر مهدوی معلمی می‌کند، چندان به ورزش حرفه‌ای علاقه‌ای ندارد. او می‌گوید: «من شطرنج را در خانه یاد گرفتم، یعنی به‌عنوان یک بازی خانگی با برادر و خواهرم بازی می‌کردیم ولی صفحه شطرنج برای نابینایان نداشتیم و همین صفحه‌های معمولی بود. به همین دلیل من مهره‌های شطرنج را حدودی حرکت می‌دادم. همین سبب شد که کم کم یاد گرفتم و وقتی در اداره‌ای مشغول به‌کار شدم همکاران از من خواستند که در مسابقات شطرنج شرکت کنم. البته من هم ابتدا خیلی تمایل نداشتم ولی ظاهرا قسمت این بود که به سمت مسابقات شطرنج بروم و با همسرم آشنا شوم.» حسینی عنوان می‌کند: «یک‌بار مقام اولی در سطح استان مازندران را به‌دست آوردم. در مسابقات کشوری هم که با همسرم آشنا شدم کاپ اخلاق را کسب کردم.»

منبع: همشهری

برچسب ها: کافه شمال
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر