کد مطلب: ۶۳۴۸۸۵
۱۴ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۳

ماجرای شهید آل‌هاشم و آقای گریمور؛ دوچرخه‌ات با من!

با هرکسی که حرف می‌زنی جز نام نیک از او یاد نمی‌کند، هر کسی با یک خاطره و هر کسی با یک نگاه و چه زیبا که دعایش مستجاب شد که همیشه می‌گفت: چالیش آدین گلنده، رحمت اوخونسون سنه.

به گزارش مجله خبری نگار، خاطره چیز عجیبی است، گاهی عین یک شعبده‌بازی می‌شود که از درون کلاه‌اش چیز‌هایی بیرون می‌کشد که تا ساعت‌ها هاج و واج می‌مانی! اگر بگویم حال و روز این روز‌های ما تبریزی‌ها همین شکلی است، هیچ بی‌راهه نگفته‌ام!

یک جوری گیر کرده‌ایم داخل یک مشت خاطره با یکی که خیلی برای‌مان عزیز بود که حالا حالا‌ها غم‌اش فرو نمی‌نشیند! با اینکه ۱۲ روزی از رفتن بی‌خداحافظی‌اش گذشته است و شاید دیگر همه آن اشک روی چشم‌هایمان خشک شده ولی روزی نیست که نگوییم هارداسان حاج آقا! (کجایی حاج آقا). 

باور کنید تبریز در این روز‌های گرم بهاری، پاییزِ پاییز شده است، همه‌مان مچاله شده‌ایم درون قاب‌های عکسی از آن عزیز سفر کرده که برایمان مانده، همه‌مان نفس‌مان حبس شده درون عکس و خاطره‌هایش و همه‌مان زبان شده‌ایم از انصاف تا بگوییم از انسانیت و هشت سال قشنگی که با او گذرانده‌ایم. 

رسانه‌ای‌های تبریزی هم از این امر مستثنی نیستند و حتی شاید حال‌شان بدتر از بقیه است؛ این روز‌ها همین که همدیگر را می‌بینیم غرق می‌شویم در میان خاطره‌هایی از آتای استان (پدر استان)، اما با هزاران پازل مبهمی از چرا‌ها و کاش‌ها. شاید اگر اهل تبریز نباشید با خواندن این گزارش که قرار است از یک خاطره مربوط به امام شنبه تا جمعه‌مان باشد، ته دل‌تان بگویید بابا وِل کنید! شما هم دیگر شورش را در آوردید ولی باید خدمتتان عرض کنم که یک آذربایجان همچنان برای «آتا» خون می‌گرید و قرار نیست هم به این زودی‌ها پیراهن سیاه عزای‌مان را در بیاوریم.

از قدیم می‌گویند کسی که غم دارد اجازه بدهید مدتی تو لاکِ خودش باشد، اجازه بدهید حرف بزند و اجازه بدهید آنقدر بگوید و گریه کند تا زخم کاری‌اش، بشود رد باریکه‌ای از یک زخم ابدی.

ما خبرنگار‌ها و عکاس‌ها هم برای اینکه عادت کنیم که دیگر نیست، عادت کنیم که دیگر او نیست که بگوید حقوق‌هایتان در چه وضعی است؟ بیمه شدید یا نه؟ یا آخر هر مراسم و سخنرانی بگوید از رسانه‌ها تشکر می‌کنم که بی‌منت کار می‌کنند و حرف می‌شنوند ولی عشق به کارشان حرف اول را می‌زند، می‌پریم به دفترچه خاطرات خودمان یا می‌نشینیم پای خاطرات هر کسی که با آن عزیز سفر کرده‌مان ارتباط داشت. این هم یک نوع عزاداری مختص ماست.

خب پس اگر آماده‌اید برویم سراغ یک خاطره آل‌هاشمی از زبان یک گریمور تبریزی! 

بهنام فرشباف از گریمور‌های صدا و سیمای استان آذربایجان‌شرقی و ۳۳ ساله و اهل تبریز است که در برنامه‌های زیاد تلویزیونی اعم از تلاوت روزانه یک جزء قرآن کریم در ماه مبارک رمضان، برنامه‌های کاندیداد‌های مجلس خبرگان و سایر برنامه‌ها با حاج آقا نشست و برخواستی داشته است؛ اما این داستانی که دارد کمی متفاوت است که از این به بعد از زبان خود آقای گریمور خواهید خواند.

ماجرای شهید آل‌هاشم و آقای گریمور؛ دوچرخه‌ات با من!

نیه بوجور آقای فرشباف؟ (چرا این شکلی آقای فرشباف؟)

«در برنامه‌های مختلفی گریم حاج آقای آل‌هاشم را انجام می‌دادم که نزدیکترین برنامه نیز همین برنامه جزء خوانی در مصلای اعظم امام خمینی (ره) تبریز بود که حاج آقا قبل جزء خوانی سخنرانی می‌کردند و همان‌طور که همه واقف هستند حاج آقا با همه گرم می‌گرفت و ما نیز استثنا از این ماجرا نبودیم». 

«حاج آقا عین یک پدر با همه‌مان خوب بود و اصلا مقام و مرتبه کسی مهم نبود و فرقی نداشت و به خاطر همین همیشه قبل از هر برنامه می‌آمد و با همه‌مان خوش و بِش می‌کرد و تقریبا به اسم همه را می‌شناخت و ما هم از وقت استفاده کرده و کلی درد و دل می‌کردیم».

ماجرای شهید آل‌هاشم و آقای گریمور؛ دوچرخه‌ات با من!

شوخی امام جمعه با گریمور سر سشوار محاسن...

«تا موضوع اصلی را نگفتم یک خاطره از همان روز‌های جزء خوانی و از شوخ‌طبعی حاج آقا برایتان تعریف کنم! یک روز سشوار من حین گریم خراب شد و قرار بود تا پنج دقیقه بعد گریم حاج آقا را برای سخنرانی قبل جزء خوانی انجام بدهم؛ حاج آقا متوجه شد که سشوار خراب شده و از آن دقیقه به بعد به مزاح گیر داده بودند که فرشباف من بدون سشوار محاسن جلوی دوربین نمی‌روم و باید از زیر سنگ هم شده این محاسن من را سشوار بکشی».

دوچرخه‌ات با من...

«اما اتفاقی که اخیرا افتاد، برمی‌گردد به برنامه مخصوص کاندیدا‌های مجلس خبرگان رهبری! همه کاندیدا‌ها برای ضبط برنامه تلویزیونی دعوت بودند که سر وقت‌ترین فردی که حاضر شد حاج آقا آل‌هاشم بود؛ تا بقیه کاندیدا‌ها هم بیایند من گفتم حاج آقا بشین تا گریم‌ات را انجام بدهم؛ قشنگ یادمه، حاج آقا یک نگاهی با سر تا پای من کرد و یکهو گفت: آقای فرشباف به نیه بوجور؟ (آقای فرشباف چرا اینجوری؟) کمی جا خوردم از سوال حاج آقا، گفتم چیزی شده؟ خندید و گفت: نه، یک کم انگار اضافه وزن پیدا کردی؟ چیزی شده؟ مشکلی پیش آمده؟». 

«آن روز تا خود ضبط برنامه کلی با حاج آقا صحبت کردم و از فشار کاری و نداشتن تایم برای ورزش و البته گرانی و ... بهشان گفتم و همین که حاج آقا آل‌هاشم می‌خواستند برای ضبط به استودیو بروند، به من گفت فرشباف ولی هیچی مهم‌تر از سلامتی نیست و اگر وقت ورزش نداری لااقل ماشین را کنار بگذار و با دوچرخه این طرف و آن طرف برو! گفتم حاج آقا از قیمت دوچرخه‌ها خبر ندارید؟ کمی گران است و فعلا توان خرید ندارم؛ حاج آقا آل‌هاشم سرش را به طرفم برگرداند و گفت: دوچرخه‌ات با من».

ماجرای شهید آل‌هاشم و آقای گریمور؛ دوچرخه‌ات با من!

«برنامه را ضبط کردیم و من به خیال اینکه حاج آقا شوخی کرد ولی بعد از پایان برنامه، دوباره حاج آقا به اتاق من آمد و گفت فرشباف این گریم‌ها را پاک کن و شماره‌ات را هم بده تا وقتی دوچرخه را خریدم زنگ بزنم و بیایی تحویل‌اش بگیری!». 

«اصلا باورم نمی‌شد که واقعا قضیه جدی باشد تا اینکه چند روز بعد از دفتر امام جمعه تماس گرفتند و گفتند بروم از فلان جا دوچرخه‌ام را تحویل بگیرم و همان دوچرخه هدیه از طرف امام جمعه تا همین الآن شده هم بهترین خاطره‌ام و هم انگیزه بزرگ برای سلامتی و هم اینکه بعد از شهادت حاج آقا، هر رکابی که می‌زنم عین یک تسبیح برای روح‌شان صلوات می‌فرستم! یعنی به عبارتی حاج آقا هیچ وقت از قلب من و خانواده‌ام بیرون نمی‌رود و شاید سال‌ها بگذرد ولی با دیدن هر دوچرخه‌ای یاد او خواهم افتاد و این کار‌ها بود که باعث می‌شود تا بگوییم امام جمعه ما با همه فرق داشت و امامی برای هر روز هفته بود».

ماجرای شهید آل‌هاشم و آقای گریمور؛ دوچرخه‌ات با من!

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر