به گزارش مجله خبری نگار، روایتهای مختلفی تا امروز از دوران جنگ تحمیلی گفته و نوشته و شنیده شده است. روایتهایی که هر یک در نوع خود شاید ساعتها شما را به فکر فرو برد.
نیروهای تحت امر سازمان منافقین، اما در میان همه روایتها اقدامات غیرانسانی قابلتوجهی را در قبال هموطنان خود صورت دادهاند که شاید با هیچ نگاهی نتوان ذرهای از آنها را توجیه کرد؛ از قتل و کشتار و ترور تا همدستی با دشمن بعثی برای به خاک و خون کشیدن مردم بیگناه!
«محسن حاجیسلیمی» در سال ۱۳۴۳ در استان سمنان به دنیا آمد. او تعریف میکند که تیرماه ۱۳۶۲ برای آموزش به پادگان ۰۲ چهلدختر شاهرود معرفی شد و در مدت سه ماه، آموزشهای لازم را طی کرد.
این رزمنده میگوید: آموزشهای عمومی، رزم شبانه، خشم شبانه و کار با انواع سلاحهای سبک را آموختیم. در دوران آموزش، تحویل پوکه فشنگهای میدان تیر توسط سربازان به مسؤولانشان الزامی بود.
سه نفر از سربازان، بعد از تیراندازی تعدادی از پوکهها را گم کرده بودند. گردان را بسیج کردند تا آن پوکهها را پیدا کنند؛ ولی هر چه گشتیم، پیدا نشد. هر سه نفر تنبیه شدند؛ اما تنبیهی جالب!
اسلحهها را بر دوششان گذاشتند و مجبور بودند همراه گردان حرکت کنند. این تنبیه به این دلیل بود که همواره باید به سلاح و مهمات اهمیت بدهید.
بعد از اتمام آموزش، به لشکر نیروی مخصوص که در پادگان تهران مستقر بود، معرفی شدم. آموزش خاص این یگان را مجدداً در ۴۵ روز گذراندیم.
محل آموزش در بیابانی در منطقه علیآباد قم بود. در منطقه بیابانی اردو زدیم. مجدداً رزم شبانه، کمین و ضدکمین، دفاع شخصی و زندگی در شرایط سخت را در این مدت یاد گرفتیم.
در ۲۴ ساعت، فقط چهار ساعت استراحت داشتیم. غذا را باید در مدت زمانی کوتاه میخوردیم و سریع بلند میشدیم.
روز آخر، حدود ۱۳ کیلومتر از پادگان پیادهروی کردیم. صبحانه نیروها را در مکانهایی مخفی میکردند و با دادن گراهایی باید آن را پیدا میکردیم؛ وگرنه از صبحانه خبری نبود.
بعضی از تیمها تا ظهر هم نمیتوانستند صبحانهها را پیدا کنند. برای ناهار در جایی مستقر شدیم و به ما گفته شد تعدادی از نیروها تأمین برقرار کنند تا دیگران غذا بخورند. نقشه کشیده بودند و با گاز اشکآور و شلیک تیرهای متعدد نتوانستیم غذا بخوریم.
هر چند به ما سخت میگذشت؛ ولی برای آمادگیمان خوب بود. بعد از آموزش به پادگان پیرانشهر، مقر لشکر نیروی مخصوص اعزام و در دسته ادوات گردان پیاده سازماندهی شدم.
گردان در پادگان مستقر بود و بهصورت ضربتی عمل میکرد؛ یعنی بهمحض اطلاع از حضور ضد انقلاب در منطقه، برای سرکوب و مقابله با آنها اعزام میشد.
ضد انقلاب در کنار جاده پیرانشهر روی ارتفاعات مستقر و بر جاده مسلط شده بود. یک تیم در مسیر حرکت در کمین آنها قرار گرفت و حدود ۱۰ نفر شهید شدند.
ضد انقلاب معمولاً بعد از این اقدام به روستاها فرار میکردند و با تغییر لباس و چهره و حضور بین مردم، شناسایی آنها بسیار مشکل بود.
یک روز برای تأمین جاده رفته بودیم. ساعت ۱۶ بعدازظهر پیاده به سمت پایگاه حرکت کردیم. نیروهای ضد انقلاب در این موقع به سمت ما تیراندازی کردند و ۲ نفر شهید شدند و ما هم با تیراندازی متقابل از خطر کمین خارج شدیم و خود را به پایگاه رساندیم.
سه نفر از سربازان صبح روز بعد به پایگاه آمدند. آنها در داخل خرمنهای گندم مخفی شده و شب را سپری کرده بودند.
بهمنماه سال ۱۳۶۲ برای کمک به زاغه مهمات پادگان لشکر معرفی شدم. ما وظیفه نگهبانی از زاغه را بر عهده داشتیم. یک روز هواپیماهای عراقی این پادگان را بمباران کردند.
ضدهواییها تیراندازی میکردند؛ ولی فایدهای نداشت. آنها حمام، پارک، خانههای سازمانی و باند بالگرد پادگان را زدند و با تیربار تعدادی از سربازان و خانوادههای نظامیان را شهید و مجروح کردند.
خردادماه سال ۱۳۶۳ گردان در شهر بانه مستقر شد. روز پانزدهم خردادماه قرار بود راهپیمایی مردمی در شهر بانه به مناسبت گرامیداشت حماسه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ برگزار شود.
ما هم در این راهپیمایی شرکت کردیم؛ ولی دشمن حتی به مردم عادی هم رحم نکرد.
ناگهان هواپیماها بر آسمان شهر ظاهر شدند و بعد از بمباران، با رگبار مسلسل تعداد زیادی از مردم را در این فاجعه به شهادت رساندند.