به گزارش مجله خبری نگار/قدس: چه از دریچه اصول و اولویتهای دینی به زندگی نگاه کنید، چه پای نظریههای رفتارشناسی را وسط بکشید و چه اهل منطق و یا فلسفه باشید، در هرحال، کار، تلاش و پیشرفت وموفقیت در زندگی برایتان چیزهای ارزشمند و پسندیدهای هستند.
با این همه، همیشه هم نمیشود هرشکل از کار و تلاش و هرجور موفقیت و به اوج رسیدن، آن هم به هر قیمتی را ارزشمند قلمداد کرد. حرف حساب خیلی از آنهایی که در بحبوحه زندگیهای مدرن و پرمشغله امروزی، در ستایش «معمولی بودن» و «معمولی زندگی» کردن حرف میزنند و کار و تلاش دیوانهوار برای رسیدن به موفقیتهای موهوم و شاید دست نیافتنی را مذمت میکنند، از همین جا شروع میشود.
یک بار در یک دورهمی دوستانه، خانوادگی یا شغلی، خوب دقت کنید و ببینید چند نفر از جمع مثلاً ۲۰یا ۳۰ نفرهتان در دوران تحصیل، موفقترین دانشآموز کلاس یا مدرسه بودهاند؟ چند نفر بهترین ورزشکار یا بازیکن محله شدهاند؟ چند نفر دوست داشتنیترین و خاصترین فرد در خانواده، مدرسه، محل کار و... بودهاند؟ چند نفر همیشه و در اغلب مسائل زندگی بهخصوص رفاه و... به اوج و قله رسیدهاند؟ از خالیبندیهای احتمالی و شوخیها که بگذریم بعید است در جمع خودتان حتی یک نفر را پیدا کنید که در همه این موارد همیشه نفر اول و برتر بوده و یا حتی بدترین و عقبماندهترین بوده باشد. این یعنی در واقع بیشتر از ۹۹درصد ما آدمهایی معمولی هستیم بنابراین زندگی و زیست ما هم باید در محدوده همین معمولی بودن دنبال شود.
سادهتر اینکه مفاهیمی مثل تلاش، موفقیت، خوشبختی و... هم در نسبت با معمولی بودن ما تعریف میشود. تلاشها و موفقیتهایی که در زندگیمان وجود دارد الزاماً نباید به «برتر» بودن و «ترین» شدن ختم شود؛ مهمتر این است که به احساس رضایتمندی کلی از زندگی و یا چیزی که میتوانیم آن را خوشبختی به حساب بیاوریم منتهی شود.
اگر احساس میکنید تلقی خودتان یا به طور کلی آدمهای امروزی از تلاش، موفقیت، خاص بودن در زندگی، رفاه و خوشبختی با آنچه بالاتر از آن حرف زدیم فرق میکند و کماکان به نظر میرسد همه آدمها تلاش میکنند موفقتر، خاصتر، در اوجتر، ثروتمندتر و قدرتمندتر به نظر بیایند، باید گناه را انداخت به گردن سبک زندگیهای امروزی و بیشتر از آن مثلاً فضای مجازی، فیلمها، کتابها و غیرههایی که سالهای سال است معمولی بودن و معمولی زندگی کردن را نکوهش کرده و حتی ما را از آن ترساندهاند، تصاویر ایدهآل و غیرواقعی از زندگی خوب و موفقیت را پیش روی ما ترسیم کردهاند و برایمان دنیایی کنکوروار و مسابقهای را رقم زدهاند.
«جِیمی دوشام» مدتی پیش مطلبی را درباره معمولی بودن و معمولی زندگی کردن برای مجله «تایم» نوشت: «در فرهنگ آمریکایی سختکوشی و تلاش، پُرارج است و آسودگی و فراغت بیارجوقدر و در تربیت و پرورشمان تأکید بر این است تا جایی که در توان داریم باید زحمت بکشیم، پول دربیاوریم، دستاورد پشت دستاورد کسب کنیم و همت بلند داریم که گر مراد نیابیم به قدر وسع بکوشیم... معنای تلویحی این آموزه این است که، مهم نیست چگونه و به چه قیمتی، اهداف بزرگ را باید محقق کنیم! تا مدتها من هم بر همین باور بودم. در مدرسه شاگرد اول بودم، از دانشگاه با عالیترین درجه و امتیاز دانشآموخته شدم و در دفتر مجله خوشحال بودم که بهعنوان کارآموز وقتم را به رایگان صرف نوشتن مقاله میکنم، چراکه منِ تازهکار این مسئله را در خدمت پیشرفت و نیل به اهداف کاریام میدانستم. اما درست زمانی که این دستاورد بزرگ محقق شد و به چشم خودم دیدم که سلامت روانیام را به مخاطره انداخته، تازه متوجه شدم چه بهای زیادی برای این باور پرداختهام، البته نهفقط من، بلکه همه کسانی که تسلیم این باور شده بودند».
البته همه اینها به این معنی نیست که تلاش برای موفقیت و یا مفهوم برنده شدن و... در هر صورت بد هستند. معلوم است که خوب و بد بودن این مسائل به «انگیزه»ها برمیگردد و اینکه واقعاً در زندگی دنبال چه چیزی هستیم و چه چیزی را خوشبختی میدانیم. نتایج بسیاری از پژوهشهای علمی ازجمله تحقیقات «بردشاو» نشان میدهند افرادی که در زندگی دارای اهداف و انگیزههای درونی و شخصی مختص به خودشان هستند، در قیاس با آنها که در تقلا برای دستیابی به اهداف بیرونی و چیزهایی هستند که جامعه، دیگران، فضای مجازی و... آن را موفقیت تلقی میکند، بیشتر احساس موفقیت و کامیابی میکنند.
بردشاو میگوید اموری مثل تلاش برای برقراری روابط موفق با دیگران، رشد و شناخت بیشتر و دقیقتر از خود و جهان، مشارکت و تأثیرگذاری مثبت در جامعه و موارد دیگری از این قبیل برای شما بهتر و مفیدتر هستند تا مواردی مثل طلب پول زیاد، زیبایی بیشتر یا شهرت و محبوبیت.
خبرنگار مجله تایم هم به عنوان جمله آخر مطلبش مینویسد: «خوب که دقت میکنم میبینم بسیاری از کارهایی که در زندگیام انجام دادهام با هدف جلب توجه دیگران و ربودن نگاهها به سوی خودم بودهاند تا بتوانم هر طور شده وارد عرصه شوم، به این امید که کمکم جای پایم را سفت و مدارج ترقی را تا سطوح بالا طی کنم. حالا من به این خواستهام رسیدهام و در نوک قله ایستادهام، اما باید بگویم اینجا چندان خبری نیست!»