به گزارش مجله خبری نگار،” تغییر بنیادی فقط زمانی رخ میدهد که از بالا اعمال شود!
راهی برای پیش رفتن وجود ندارد مگر این که مدیرعامل از آن حمایت کند!
بدون مداخله مدیریت ارشد هیچ اتفاقی نمیافتد! ”
تاکنون چند بار این حرفهای تکراری را شنیدهاید و آنها را درست پنداشته اید؟
شاید بارها، اما هنوز هم دلایلی برای مبارزه با این حرفهای فرسوده و نخنما وجود دارد.
شواهد نشان میدهند که مدیریت ارشد توانایی هدایت تغییر را در سازمانهای بزرگ ندارد. هر جا از اراده مدیر عامل برای وقوع تحول در سازمان استفاده میشود، حتی در نمونههای موفق، تغییر پایدار بسیار نادر است.
آیا در عصر اختیار و مشارکت عجیب نیست که از ما بخواهند قدرت مدیران را بی، چون و چرا بپذیریم؟
چطور میتوان با توسل به قدرت ناشی از سلسلهمراتب اداری، سازمان را به سوی مشارکت و اقتدارگرایی کمتر سوق داد؟
اسطوره قدرت مطلق مدیر عامل، نشانهای از فضای فرهنگی اسطوره رهبر قهرمان است.
با توجه به این اسطوره، رهبران افرادی خاصند که مناسب دستور دادن و نفوذ بر دیگران هستند.
آنان به دلیل داشتن مهارت، بلندهمتی، چشمانداز، قابلیتهای ذاتی و جسارت منحصر به فردشان، نقش رهبری را بر عهده گرفتهاند.
آنان از موانعی میگذرند که دیگران توان عبور از آنها را ندارند و بانی اتفاقهای بزرگی میشوند.
نتیجه روشن است؛ اگر شما هم بخواهید تغییری ایجاد کنید بهتر است یکی از این افراد خاص باشید.
در دنیای سازمانهای امروزی، چنین دیدگاهی درباره رهبری باعث میشود به جستجوی بی پایان افراد قهرمان دست بزنیم و ادعا کنیم تنها این رهبران میتوانند ما را از شر سازمانهای متمرد و غیررقابتی خلاص کنند.
آیا خود جستجوی مداوم رهبر قهرمان، عامل اصلی افول سازمانها نیست؛ جستجویی که ما را از ایجاد سازمانهایی که خودشان را با رهبری افراد گوناگون تطبیق میدهند، غافل میکند.
دل مشغولی و امید به ظهور مدیر عامل قهرمان نوعی اعتیاد فرهنگی است. هنگامی که با نیازهای عملی فرایند تغییر بنیادی روبه رو میشویم، به جای این که توانایی و قابلیتهای رهبری را در سازمان ایجاد کرده و توسعه بدهیم، در جستجوی رهبر قهرمان هستیم.
معمولاً مدیر عامل قهرمان، به تحقق فرصتهای سازمان حیاتی دوباره میدهد. رهبران هزینهها (معمولاً پرسنل) را کاهش میدهند و بهره وری و سود را بالا میبرند؛ اما بهبودها دوام نمیآورند.
بسیاری از استراتژیهای بزرگ رهبران هرگز اجرا نمیشوند.
افراد به همان روشهایی که عادت داشته اند، بازمی گردند.
افراد خط مقدم نیز، چون به روند قدیمی کارها عادت دارند، عقاید جدید را مطرح نمیکنند.
در نتیجه کمکی به تولید محصولات جدید یا راههای جدید تأمین نیازهای مشتری نمیشود.
دیر یا زود، اسطوره رهبر قهرمان تغییراتی را ایجاد میکند که از بالا اعمال میشوند و توانایی مدیریت را در سازمان کاهش میدهند.
به این ترتیب، بحرانی جدید پدید میآید و رهبرانی قهرمانتر پا به عرصه میگذارند.
اسطوره رهبر قهرمان، راهی مطمئن برای حفظ سازمانهایی است که از وقوع تغییر نفرت دارند. هیچ استراتژی مناسبتری برای رسیدن به این هدف وجود ندارد.
هزینهای که در بلندمدت میپردازیم قابل محاسبه نیست. سازمانها از بحرانی به بحرانی دیگر در میغلتند و پیوسته به اعضایشان فشار روانی وارد میشود؛ عملکرد مالی در بلندمدت پایین میآید. با این حال، همواره تأکید میشود که افراد معمولی توانایی تغییر چیزها را ندارند.
این حلقه شوم، در دنیای کسب و کار به جمع سرمایهگذاران نیز اشاعه مییابد. فشار سرمایهگذار برای بهبود عملکرد و شاخصهای مالی در کوتاه مدت، مدیریت ارشد را خشمگینتر میکند.
در نتیجه، رهبران قهرمان جدیدی پا به عرصه میگذارند تا نتایج عملکرد را در کوتاه مدت بالا ببرند، اما استراتژی آنان معمولاً مانع سرمایه گذاری بلندمدت در توسعه تواناییهای جمعی برای نوآوری میشود و از نظر مالی نتایج متوسط به بارمیآورد. این امر نیز به فشار بیشتر سرمایهگذاران و رهبران قهرمان دامن میزند.
به عبارت دیگر، سرمایهگذاران نظامی را حفظ میکنند که در بلندمدت به کاهش میزان سود گرایش دارد.
منبع:اینفو