به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: زن ۵۷ سالهای که برای به عهده گرفتن سرپرستی نوه خردسالش به کلانتری سپاد مشهد مراجعه کرده بود، با بیان این مطلب و درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یکی از روستاهای اطراف مشهد به دنیا آمدم و تا مقطع ابتدایی تحصیل کردم.
پدرم کشاورزی میکرد و اوضاع مالی خوبی داشت به همین دلیل هیچ کدام از ۱۴ فرزندش احساس کمبودی در زندگی نمیکردند و هر دو همسر پدرم نیز زندگی آرامی را در کنار یکدیگر میگذراندند چرا که او با آن که مردی بسیار مهربان بود، اما اقتدار خاصی داشت و همه اهل منزل احترام او را به جا میآوردند.
آن زمان ازدواج زودهنگام دختران در روستا یکی از آداب و رسوم غلطی بود که تقریبا به یک فرهنگ تبدیل شده بود به همین دلیل من هم در ۱۰ سالگی با «خلیل» ازدواج کردم. اگر چه خانواده نامزدم از اهالی تهیدست روستا بودند، اما فقط به دلیل این که خلیل پسری سالم و مودب بود، پدرم با ازدواج ما موافقت کرد و ما بعد از سه سال دوران نامزدی به مشهد مهاجرت کردیم تا همسرم با پیدا کردن شغلی مناسب پیشرفت کند. خلاصه آن زمان پدرم پول زیادی را به ما بخشید تا زندگی مشترکمان را بدون دغدغه آغاز کنیم.
با این پول منزلی در حاشیه شهر اجاره کردیم و با بقیه آن یک دستگاه پیکان مدل پایین خریدیم. در حالی که اولین فرزندم را در ۱۴ سالگی به دنیا آوردم، همسرم نیز در یک فروشگاه به عنوان «پادو» شاگردی میکرد و ما روزگار خوبی داشتیم. زمانی که به ۱۹ سالگی رسیدم، چهار فرزند اطرافم را گرفته بودند و احساس میکردم همسرم دیگر مانند گذشته توجهی به من ندارد، ولی من درگیر فرزندان خردسالم بودم و اهمیتی به این موضوع نمیدادم تا این که یک حادثه تلخ سرنوشت مرا دگرگون کرد.
آن روز سوار خودروی پیکان همسرم بودم و با هم از روستا باز میگشتیم. ناگهان در یکی از خیابانهای شهر پسر خردسالی مقابل خودرو قرار گرفت و من جیغ کشیدم «مواظب باش!»، اما دیگر دیر شده بود و همسرم که حواسش جای دیگری بود تا وقتی پایش را بر پدال ترمز فشرد، خودرو به آن کودک برخورد کرد و در دم جان سپرد. خلیل که گواهی نامه رانندگی نداشت به شدت ترسیده بود. او وحشت زده و هراسان از من خواست تا تقصیر این حادثه را گردن بگیرم. او گفت: اگر به افسر پلیس بگویم که رانندگی خودرو را من به عهده داشته ام، پدرم میتواند با پرداخت دیه مرا از زندان آزاد کند! من هم، چون همسرم را خیلی دوست داشتم و نمیخواستم او روانه زندان شود، خواسته اش را پذیرفتم، ولی نمیدانستم به این راحتی نمیتوانم قانون را دور بزنم. خلاصه شش سال تمام عمرم را در زندان گذراندم و بزرگ شدن فرزندانم را ندیدم.
در این شرایط نه تنها خانواده ام فرزندانم را نزد خودشان برده و از آنها مراقبت میکردند بلکه پدرم چند وکیل گرفت و بالاخره با تلاش زیاد و پرداخت دیه مرا از زندان آزاد کرد به طوری که وقتی وارد خانه شدم فرزندانم مرا نمیشناختند. با وجود این خوشحال بودم که خلیل پشت میلههای زندان نرفته است، اما هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدم همسرم در همین مدت با زن جوان دیگری ازدواج کرده است.
این گونه بود که خلیل من و فرزندانم را رها کرد و نزد همسر دیگرش در یکی از استانهای کشور رفت. از آن روز به بعد فقط اشک میریختم و غصه میخوردم، ولی مدتی بعد با نصیحتهای دلسوزانه پدرم از خلیل طلاق گرفتم و به مراقبت و تربیت فرزندانم پرداختم. پدرم منزل کوچکی در حاشیه شهر برایم خرید و من هم نه تنها در یک شرکت مشغول کار شدم بلکه شبها نیز برای دوستان و آشنایان امور ساختمانی مانند کاشی کاری، لوله کشی یا حتی برقکاری را انجام میدادم تا مخارج زندگی را تامین کنم. بالاخره با عنایت خداوند تلاش هایم به ثمر نشست و همه فرزندانم به تحصیلات دانشگاهی ادامه دادند.
دو دخترم در دانشگاه تربیت معلم تحصیل کردند و دو پسرم که مهندس شده بودند، در شهرداری و شرکت خصوصی استخدام شدند، اما متاسفانه یکی از فرزندانم در انتخاب همسر اشتباه کرد و با دختری که در خیابان به او دل باخته بود پای سفره عقد نشست به همین دلیل زندگی اش با این دختر جوان به فرجامی نرسید و مجبور شدند از یکدیگر طلاق بگیرند، ولی به دلیل مشغله کاری پسرم، من قصد دارم سرپرستی نوه ام را به عهده بگیرم تا... گزارش روزنامه خراسان حاکی است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) بررسیهای قانونی طی مراحل اداری این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی