به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: زن ۳۸ ساله که مدعی بود این روزها در جهنم آنلاین زندگی میکنم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی گفت: در یکی از روستاهای تربت جام و در یک خانواده ۷ نفره به دنیا آمدم. پدرم با آن که کارگری ساده بود و درآمد چندانی نداشت، ولی همواره ما را ترغیب میکرد تا درس بخوانیم و موقعیت اجتماعی خوبی پیدا کنیم، اما متاسفانه من از همان دوران کودکی علاقهای به درس و مدرسه نداشتم البته دیگر خواهران و برادرانم نیز فقط تا مقطع راهنمایی تحصیل کرده اند، ولی من بعد از آن که در امتحانات پایه پنجم ابتدایی قبول شدم دیگر به مدرسه نرفتم و به همراه خواهر بزرگ ترم پای دار قالی نشستم تا به مادرم در قالی بافی کمک کنم چرا که مادرم نیز با آن که خانه دار بود، اما تلاش میکرد تا با قالی بافی به درآمد خانواده کمک کند.
خلاصه ۱۶ سال بیشتر نداشتم که روزی به خانه خاله ام رفتم و برای ناهار مهمان آنها شدم چرا که خاله ام مرا خیلی دوست داشت و اجازه نمیداد قبل از صرف ناهار به خانه خودمان بازگردم من هم که آن جا احساس راحتی میکردم مانند خانه خودمان در آشپزی یا شستن ظرف و ظروف به خاله ام کمک میکردم، اما آن روز یکی از همسایگان خاله ام نیز مهمان آنها بود و زمانی که رفتار مرا دید در همان جا مرا برای برادرش خواستگاری کرد. خاله ام نیز بلافاصله موضوع را برای مادرم بازگو کرد و این گونه من و «عیسی» پای سفره عقد نشستیم.
او در رشته علوم تجربی دیپلم گرفته بود و در حرفه بنایی شاگردی میکرد. پدر نامزدم یک فروشگاه بزرگ مواد غذایی در شهر داشت و از نظر مالی تفاوت زیادی با ما داشتند از طرف دیگر نیز برادر بزرگ عیسی موقعیت اجتماعی خوبی داشت و دیگر خواهران و برادرانش نیز در دانشگاه تحصیل میکردند. بالاخره زندگی مشترک ما آغاز شد، اما عیسی با ترغیب دیگر اعضای خانواده اش تصمیم به ادامه تحصیل گرفت. اودر رشته معماری پذیرفته شد و لقب مهندس گرفت در حالی که پسرم به دنیا آمده بود و من سرگرم بچه داری شدم خواهران و برادران عیسی نیز به موقعیتهای اجتماعی خوبی رسیدند. یکی از آنها در آزمون وکالت پذیرفته شد و خواهر او نیز به استخدام آموزش و پرورش درآمد. در این شرایط اوضاع زندگی ما نیز به کلی تغییر کرد.
آنها مرا از جمع خودشان طرد کردند چرا که مرا دختری بی سواد و بی فرهنگ میخواندند. زمزمههایی میشنیدم که خجالت میکشند مرا به مهمانیهای خودشان دعوت کنند با آن که فرزند دومم نیز به دنیا آمده بود، ولی بیشتر از گذشته با بی مهری اطرافیانم مواجه میشدم. عیسی هم بیشتر اوقات بیکار بود و سر هیچ کاری نمیرفت. او میگفت: یک دختر بی سواد لیاقتی بیشتر از این ندارد. همسرم مرا مجبور میکرد تا مقابلش بنشینم که به من آموزش رفتار با افراد تحصیل کرده را بدهد. او هر روز از من ایراد میگرفت و مرا زنی بی کلاس میدانست و مجبورم میکرد تا فقط در برابر خواسته هایش «چشم» بگویم چرا که معتقد بود بیشتر از من میفهمد.
کار به جایی رسید که دیگر به همه اعضای خانواده ام توهین میکرد و از رفتار و گفتار آنها ایراد میگرفت که با فلان سخن یا فلان رفتار، او را خجالت زده کرده اند. هر بار نیز به او اعتراض میکردم که حداقل احترام پدر و مادرم را حفظ کند مرا با توهین و فحاشی زیر مشت و لگد میگرفت و هرکلام مرا نیز توهین به خانواده اش میدانست. اکنون فقط وقتی سرکار میرود که برای مخارج روزانه زندگی با مشکل روبه رو شویم در غیر این صورت مدام در خانه گوشی تلفن را به دست میگیرد تا آنلاین بودن بقیه را بررسی کند در این میان اگر خدای ناکرده خواهر یا برادر من در فضای مجازی آنلاین باشند روزگار مرا جهنم میکند و هر آن چه فحش و ناسزا میداند به خانواده ام میگوید او معتقد است من لیاقت لباس قشنگ، تفریح، مهمانی، خانه خوب، طلا و خیلی چیزهای دیگر را ندارم. او هم فقط به خاطر بچه هایش تلاش میکند وگرنه من ارزش در کنار او بودن را ندارم.
بالاخره از این اوضاع به تنگ آمدم و یک روز که عیسی درباره آنلاین بودن خواهرم بدگویی میکرد من هم دهانم را باز کردم و تا حدی که میتوانستم به خانواده اش توهین کردم او هم از شدت عصبانیت آن قدر کتکم زد که بینی ام را شکست و بعد هم مرا یک ماه در خانه حبس کرد تا کسی متوجه ماجرا نشود حالا هم به کلانتری آمده ام تا از او شکایت کنم و طلاقم را بگیرم تا با کسی که دوست دارد ازدواج کند و ...
گزارش حاکی است با توجه به اهمیت موضوع سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) دستور داد تا این پرونده به طور ویژه در دایره مددکاری اجتماعی، واکاوی و بررسیهای کارشناسی شود.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی