مجله خبری-سبک زندگی نگار: جلال الدین محمد بلخی معروف به مولانا و مولوی از مشهورترین شاعران ایرانی پارسی گوی و از بزرگترین چهرههای ادب و عرفان است. مولوی تنها در ایران شناخته شده نیست و در همه جهان، طرفداران و پیروان زیادی دارد. در ادبیات سرزمین ما، شاعران و نویسندگان مشهوری وجود داشته که آثار مهمی به جا گذاشته اند، اما بدون شک کمتر نمونهای مانند آثار مولوی به چشم میخورد. با خواندن اشعار زیبای مولانا که در این بخش آورده ایم، به زیبایی سخن و شیوایی بیان استاد بی قیدوشرط عرفان و ادب فارسی پی خواهید برد و با آثار این شاعر بزرگ آشنا خواهید شد.
تعداد اندکی از غزلیات مولانا قبل از ملاقاتش با شمس به سبک خاقانی، انوری و شاعران رسمی سروده و آن حالات مستی که در بیشتر شعر هایش دارد، در آنها کمتر میبینیم. غزلیات مولانا تابع سنتهای رایج و رسمی شاعرانه نیست و غزل مولانا وحدت موضوع و مضمون دارد، یعنی یک موضوع را از ابتدای بیت مطرح کرده و هر بیتی که افزوده میشود گویی موضوع گشودهتر و منکشفتر میشود. در غزلیات مولانا ما به کلمه می، شراب، سکر و تمام متعلقات شراب برخورد میکنیم، اما میو شراب در اشعار مولانا ایهام ایجاد نکرده و مولانا خمر را با قرینههای واضح ذکر میکند که به هیچ وجه ذهن ما دچار ایهام نمیشود.
مولانا به علم موسیقی مسلط بوده و سازی به نام رباب مینواخته و در ساختمان ساز تغییراتی ایجاد کرده و خودش هم آهنگساز بود بنابراین اشعار مولانا یک پارچه رقص و موسیقی است.
دیوان شمس تبریزی مجموعه غزلی است که به افتخار درویش شمس تبریزی نامگذاری شده و یکی از شاهکارهای مولانا و از بزرگترین آثار ادبیات ایران است.
مثنوی مجموعهای از شش جلد شعر است که مولانا به سبک تعلیمی سروده است و اشعار سعی دارد جنبههای مختلف زندگی معنوی را توضیح دهد. مثنوی از همان ابتدا در مجالس رقص و سماع خوانده میشد و ۱۸ بیت نخست مثنوی را نی نامه میگفتند.
رباعیات مولانا متضمّن ۱۶۵۹ رباعی است و به پایۀ غزلیات و مثنوی نمیرسد. با معانی و مضامین عرفانی و معنوی و روش فکر و عبارت بندی مولانا میتوان در رباعیات آشنا گشت.
فیه ما فیه مجموعۀ تقریرات مولانا است که با مثنوی مشابهت فراوان دارد، اما نسبت به مثنوی مفهومتر و روشنتر است و کنایات شعری ندارد و به نثر است. مولانا آنها را در مجالس خود بیان کرده و پسر او بهاءالدین یا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده است.
شامل نامهها و نوشتههای مولانا برای معاصرین خود و به نثر است.
مواعظ و مجالس مولانا که او بر سر منبر برای پند دادن دیگران بیان نموده را شامل میشود.
گر بیدل و بی دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی، جانی است مرا جانی
زان شد که تو میدانی، آهسته که سرمستم
پیش آی دمی جانم، زین بیش مرنجانمای دلبر خندانم، آهسته که سرمستم
ساقی میجانان بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان، آهسته که سرمستم
رندی و چو من فاشی، بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی؟ آهسته که سرمستمای میبترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو، آهسته که سرمستم
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم؟ آهسته که سرمستم
تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم، آهسته که سرمستم
هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم
نور دل ادریسم، آهسته که سرمستم
در مذهب بی کیشان بیگانگی خویشان
با دست بر ایشان آهسته که سرمستمای صاحب صد دستان بی گاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
گر شاخهها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبریای جان، تو چیزی دیگری…
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_ای عاشقــانای عاشقـان پیمانه را گم کرده ام
درکنج ویران مــــانده ام، خمخــــانه را گم کرده ام
هم در پی بالائیــــان، هم من اسیــر خاکیان
هم در پی همخــــانه ام، هم خــانه را گم کرده ام
آهـــــم چو برافلاک شد اشکــــم روان بر خاک شد
آخـــــر از اینجا نیستم، کاشـــــانه را گم کرده ام
درقالب این خاکیان عمری است سرگردان شدم.
چون جان اسیرحبس شد، جانانه را گم کرده ام
از حبس دنیا خسته ام، چون مرغکی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد، سامانه را گم کرده ام
در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان
میخواند با خود این غزل، دیوانه را گم کرده ام
گـــر طالب راهی بیــــا، ور در پـی آهی برو
این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم کرده ام
ای در دل من، میل و تمنا، همهی تو!
وندر سر من، مایه سودا، همهی تو!
هر چند به روزگار در مینگرم
امروز همهی تویی و فردا همهی تو
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد.
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد
گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم
گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ
گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم
گفتم کجا، کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سـر من مایه سودا همه تو
هرچنـــــد به روزگار در مینگرم
امروز هـمه تویی و فردا همه تو
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بیچارهتر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی هیچ دواست
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بشکن سبو و کوزهای میرآب جانها
تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهانها
بر گیجگاه ما زنای گیجی خردها
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها
ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن
مگذار کان مزور پیدا کند نشانها
ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو، چون عصای موسی بگشا برو زبانها
عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر.
چون آینه ست خوشتر در خامشی بیانها
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
میترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بی تو به سر نمیشود
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل از سودای او کورست و کر
ماییم که از بادهی بی جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
گر شاخهها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبریای جان، تو چیزی دیگری…
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بیچارهتر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی هیچ دواست
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست
اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غـم که هزار آفرین بر غم باد
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بشنو این نی، چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـاای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـاای سور مـاای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما
ای دلبر و مقصود ماای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دلای وای دلای وای مـــــا