به گزارش مجله خبری نگار،فقر بهتر است یا ثروت: به نظر میآید بیشتر مردم در روبرو شدن با این پرسش تعجب کنند، چون به خاطر توهمی که دارند میگویند؛ معلوم است دیگر کدام عاقل است که بگوید فقر بهتر است؟ کیست که بگوید دارایی مشکل است؟ هر چه بلا و مشکلات در مردم و جامعه است از فقر است. در این مطلب حکایتی درباره نوع نگاه افراد به فقر و ثروت برای شما آورده ایم.
پسر جواب داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها دقت کردی؟ پسر جواب داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این مسافرت یاد گرفتی؟
پسر قدری فکر کرد و سپس به آهستگی گفت: فهمیدم که ما در منزل یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانهای دارند که انتها ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند...
حیاط ما به دیوارهایش محدود میشود، ولی باغ آنها بی پایان ست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه افزود: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما تا چه اندازه فقیر هستیم...!
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباسهاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مىلرزیدند.
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمکی کنم. مىخواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایىهاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین؟» نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه نه!» دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکىاش به هم مى خوره.»
آنها درحالى که بستههاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینىها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند.
صندلىها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
دلم میخواهد برای فردایی بهتر تلاش کنم.