به گزارش مجله خبری نگار، هر پنجشنبه که برای زیارت اهل قبور راهی بهشت زهرا (س) میشد، درحالیکه دستههای گل به کف دستهای کوچک سرمازده بچهها چسبیده بود، نوک دماغ سرخشان را به شیشه خودروی او میچسباندند و داد میزدند: «خاله گل نمیخوای؟ رز، گلایل...» و او با آنکه میدانست گلآرایی قبور یخزده چندان بهکار عزیزان آرمیده در خاکش نمیآید، باز هم از آنها گل میخرید تا زودتر بارشان را بفروشند و به خانه برگردند؛ خانهای که شاید چندان هم گرم نبود، ولی لااقل زیر سقف آن بدون شال و کلاه و لباس گرم هم میتوانستند تاب بیاورند، اما پنجشنبه بعد از شب چله که مهتاب به بهشت زهرا (س) رفت، صورتهای نقلی بچهها از سرما قندیل نبسته بود و چشمهای معصومشان در قاب شالگردن و کلاههایی که او و دیگران برای بچهها بافته بودند، میخندید. این اتفاق شیرین باعث شد زمستان سال بعد و زمستان سالهای بعدتر هم مهتاب و دیگر یاران طلوع بینشانها برای بچهها کلاه و شالگردن ببافند و اسم مهربانی خودشان را بگذارند پویش «یک رج مهر».
دیگر به شال بافتنیای که راضیه کج و معوج دور گردن و صورت رنگپریدهاش پیچیده، رنگی نمانده، اما وقتی آن را دور گردنش کیپ میکند، تحمل سرمای استخوانسوز دم غروب برایش آسانتر میشود. از بستههای فال حافظش هنوز ۱۲-۱۰ پاکت باقی مانده و تا برایشان مشتریان اهل دلی پیدا شود، شب به نیمه رسیده است. رجهای کلاه صورتیرنگی هم که قادر به سر دارد، از هم جدا افتادهاند و موهای قهوهای مجعدش از لای آنها بیرون زدهاند. هر بار هم که از سر بازارکسادی طرههای موی روی شقیقه کوتاهش را به بازی میگیرد، کلاه بافتنی نیمدارش تا فرق سرش بالا میرود. حتی وقتی تعداد زیادی از رانندههایی که گذرشان به بزرگراه شهید مدرس میافتد، موقع معطلی پشت چراغ قرمز جعبههای دستمال کاغذی مکعبیشکل او را میخرند، باز هم دخلش به بیشتر از کرایه خانه قد نمیدهد و خرید رخت و لباس زمستانه برای او حکم برج را دارد که میتواند از آن بگذرد. این کلاه و شالگردن را هم خاله سمیرا و دوستانش پارسال شب یلدا برایش هدیه آوردند.
خاله سمیرا عضو جمعیت مردمی طلوع بینشانهاست و گوشهای از کارهایی را که در این جمعیت برای کودکان کار، معتادان بهبودیافته یا افراد بیخانمان انجام میشود، برعهده دارد. زمستان ۴ سال پیش که ویروس کرونا کسبوکار آدمهای زیادی را به تعطیلی کشاند یا آنها را بیمار و خانهنشین کرد، خاله سمیرا و تعدادی از اعضای جمعیت، ارزاق و لوازمی را که مردم مهربان به دست آنها میرساندند، بستهبندی میکردند و برای آسیبدیدگان کرونا میفرستادند. وقتی مهتاب از این قدم خیر خاله سمیرا و همراهانش باخبر شد، دلش میخواست او هم در این مهربانی سهمی داشته باشد، ولی مهتاب، بانوی خانهداری بود که بیمارداری و مشغلههای زندگی گرفتارش کرده بود و نمیتوانست در بستهبندی و تحویل ارزاق کمکحال اعضای جمعیت باشد. خاله سمیرا وقتی حسوحال مهتاب را دید به او پیشنهاد کرد در قید و بند نوع کمکش نباشد و هر کار دیگری از دستش برمیآید برای افراد آسیبدیده تحت پوشش جمعیت انجام دهد.
تعداد زنان و مردانی که پیشنهاد خالهسمیرا را پذیرفتند کم نبود؛ عدهای هم که بافنده نبودند، خرید کاموا و میلهای بافتنی بافندهها را بر عهده گرفتند و شب یلدای آن سال دستبافتهها و هدایای آنها بیش از هزار کودک را از سرما حفظ کرد. خندهای که این هدیههای رنگارنگ روی لبهای نانآوران کوچک شهر نشاند، آنقدر دلنشین بود که مهتاب و دیگر بافندهها سال بعد و سالهای بعد هم برای آنها کلاه و شال بافتند. دیگر تا شب یلدا چندان نمانده. امسال هم در شب یلدا خالهسمیرا و دوستانش برای قادر، راضیه و همه کودکان کار کلاه و شالگردنهای نو و گرم میآورند.
مهتاب هر پنجشنبه که برای زیارت اهل قبور به بهشت زهرا (س) میرفت، با دیدن لباسهای نازک و صورتهای یخزده کودکانی که در جاده بهشت گل میفروختند، دلش پر از غم میشد و با پیشنهاد خالهسمیرا تصمیم گرفت برای کودکان کار که خیمهزدن کرونا بر شهر هم آنها را خانهنشین نکرده بود، شالگردن و کلاههای رنگی گرم و زیبا ببافد. مهتاب بافندهایتر و فرز بود، ولی شالگردن و کلاههایی که او میبافت، برای گرمپوشکردن کودکان کار کفایت نمیکرد. خالهسمیرا از همه کسانی که مانند مهتاب دوست داشتند گوشهای از کار را بگیرند، خواست میل بافتنی به دست بگیرند و رج روی رج بزنند تا در شب یلدا آنها را به کودکان کار هدیه بدهند.
منبع: همشهری