به گزارش مجله خبری نگار، یک گوشه از خانهاش را کارگاه کرده است، روبه رویم پر است از نخهای رنگارنگ که از دار قالی آویزان شده است، زمانی که همه چیز در جریان بود، مثل زندگی، خنده، کار، چلهکشی فرش و... تنها فقط یک خبر بد میتوانست زندگی خانم عالمی را دچار بحران کند.
مثل بقیه قالیبافان که میگویند کودکیمان میان دار قالی و تار و پودهای که مادر به هم گره میزد گذشت، «معصومه خالقی» هم از ۷ سالگی کنار مادرش و تنها خواهرش گره بر تار پودهای فرش زده است.
یک گوشه از خانهاش را کارگاه کرده است، روبه رویم پر است از نخهای رنگارنگ که از دار قالی آویزان شده است، خودش با لذت به دار قالی نگاه میکند و در حالی که گره میزند میگوید این نقشه فرش قشقایی است.
از وقتی که خودش را شناخته است گره روی گره زده است، با فرش بزرگ شده است، مثل همه مادرها چهره معصوم و مهربانی دارد، قوری چای را روی سماور میگذارد تا ذره ذره دم بکشد.
سر تا پا لباس سیاه پوشیده است، میپرسم اتفاقی افتاده، بی درنگ میگوید، عزادار خواهرم هستم، دو خواهر بودیم، مادرم کارهای ضروری فرش را انجام میداد ما هم دوتایی میبافتیم، رفیق گرمابه و گلستان هم بودیم، یادم هست ۱۸ جفت دست رنجمان را فروختیم و کاشانه پدریمان را نو نوار کردیم.
ساعتها پشت دار قالی با خواهرم مینشستیم، گذر زمان را نمیفهمیدیم، حالا چند روزی است یکه و تنها رج به رج به یادش گره میزنم، با چهرهای درهم دستش را بر تار و پود فرش میکشد و ادامه میدهد: فرش جهیزیه خودمان را دوتایی بافتیم، دو جفت برای من و دو جفت برای خواهرم...
به اینجای قصه زندگیاش که رسید، از سکوی زمان پرت شد به سال ۵۴، همان سالی که با چادر سفید و کلی آرزوهای کوچک و بزرگ سر سفر عقد نشست و زندگی زیر یک سقف را آغاز کرد، میگوید: اوضاع زندگیمان عادی بود همه چیز بر وفق مراد بود، ازدواج که کردم چند جفت فرش در اندازههای کوچک بافتم، همسرم چندان از فرش بافتنم ذوق نمیکرد و میگفت رها کن. یک روزی که در حال رتق و فتق خانه بودم همسرم آمد و گفت آماده شو باید برویم اصفهان زندگی کنیم.
حاصل ازدواج خانم خالقی و همسرش ۵ فرزند است که همه آنها تحصیل کرده هستند، همسرش ریختهگر مس است، به خاطر شغل همسرش و برای همراهی رفیق شفیقش راهی اصفهان میشود، از او در مورد ادامه فعالیتش در اصفهان میپرسم، میگوید: یک بار خرید رفته بودم، بنر نسبتا بزرگی توجهام را به خود جلب کرد، تبلیغش این بود بدون نقشه فرش آموزش داده میشود، با خودم گفتم مگه میشه، آموزش بدون نقشه...
جلدی اومدم خونه، تا شب با خودم کلنجار میرفتم و میگفتم مگه میشه بدون نقشه هم فرش بافت!
مسوولش خانم عالمی بود، گفتم مگه میشه خانم عالمی، گفت بله، کد داره و با کد بافته میشه، بهش گفتم فکر کن من هیچی بلد نیستم از صفر میخواهم یاد بگیرم، گفت: مشکلی نداره، اومدم زنجان کارگاهمو جمع کردم و بردم اصفهان، چهار تا تابلو فرش روی یک کارگاه دو طرفه چله کشی کردم، روزهای خاطره انگیزی را در اصفهان پشت سر گذاشتم...
پسرم آزمون کنکور داد و از قضا زنجان قبول شد، مدام در تردد بودم بلاخره موندن ما در اصفهان ۷ سال طول کشید، زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد بود، سال ۹۰ برگشتیم زنجان!
خانم خالقی که همراه خانوادهاش سال ۹۰ به زنجان برمیگردد دوباره فعالیتش در حوزه فرش را از سر میگیرد به طوری که هم نمایندگی فرش را میگیرد و هم مغازه میگیرد و هم برای خلق هنری چشمنواز کارگاههای بزرگ تهیه میکند.
زمانی که همه چیز در جریان بود، مثل زندگی، خنده، کار، چلهکشی فرش و... تنها فقط یک خبر بد میتوانست زندگی خانم عالمی را دچار بحران کند، آن هم این خبر تلخ و ناگوار بود که همسر او در اثر یک حادثه دچار ضایعه نخاعی میشود، بعد از یک حادثه همه چیز تغییر میکند، فکرش را هم نمیکرد چنین اتفاق تلخی در زندگیاش بیفتد.
زندگی خانم عالمی همانند قصه زندگی همه آدمها فراز و نشیب زیادی داشته است؛ میپرسم پس همسرتون منزل هستند؟ با آه سنگینی جواب میدهد بله، اتاق بغلی هستند، ۱۲ سال است که روی تخته.
حرارت و عشق روزهای اول خانم عالمی نسبت به همسرش فروکش نکرده است؛ هرچند او به خاطر همسرش کارگاههای بزرگی که خریده بود رو جمع میکند، کرکره مغازهاش را پایین میکشد و ادامه فعالیتش را به خانه میآورد، اما به جایش دستی به در و دیوار انباری خانه میکشد و آنجا را تبدیل به کارگاه میکند.
او میگوید: اینجا هم آموزش میدهم و هم کار میکنم و هم به همسرم میرسم؛ اگر چه اوایل کار به شدت دشوار بود و همه میگفتند کار را رها کن، اما من سرسختانه ایستادم.
عالمی روزها و شبهایی که همسرش با درد و رنج دست و پنجه نرم کرده را عشقانه پرستاری کرده و در این سالها، شبها را بر بالین همسرش به صبح رسانده و پاهای او را جابهجا کرده است.
روزهای زیادی سپری شدند و شیرزن قصه ما، حتی از تفریحات و رفت و آمدهای معمول و حضور در مناسبتهای مذهبی و جشنها هم محروم شده بود؛ اما او تصمیم جدیدی میگیرد...
آنطور که خودش تعریف میکند او در طول فعالیت حرفهای خود همیشه اقدام به تولید فرشهای موضوعی و هنری کرده است.
قالی باف گزارش ما با متبرک کردن تارو پود فرشهایش، چهره شهدا را در تابلو فرشهایش متجلی ساخته است.
میگوید: جرقه ترسیم چهره شهدا بر روی فرش زمانی خورد که حاج قاسم سلیمانی شهید شدند، و از قضا هم اولین فرشی هم که با چهره شهدا ترسیم کردم شهید سردار سلیمانی بود.
او ادامه میدهد: با خودم گفتم با شرایط همسرم من که نمیتوانم از مجالس شهدا فیض ببرم لااقل برایشان از این طریق کاری کنم تا شاید بتوانم ذرهای از دینم را به آنها ادا کرده باشم.
نخستین شهیدی که چهرهاش را بافتم حاج «قاسم» بود، بعد چهره شهید «مجید شهریاری»، شهید «حججی»، شهید «فخری زاده»، شهید «رضوی» را هم رج به رج بافتم و در حال حاضر در نظر دارم که چهره شهید «یوسفی» و بعد شهید «علی بیات» را بر تارو پود فرش ترسیم کنم.
او هدفش را از این کار اینگونه بیان میکند؛ دوست داشتم برای شهدا یک کاری انجام بدهم، آنها از جانشان و خانوادهشان گذشتند تا ما در آسایش باشیم امروز هم نوبت ما است تا برای ادامه راه آنها باید کاری انجام بدهیم که از ما خشنود باشند.
برای بافتن عکس شهدا روی فرش همیشه وضو میگیرم و با صلوات شروع به بافتن میکنم و ثواب این صلواتها را هم تقدیم روح شهدا میکنم.
حاجخانم میگوید: تصاویر شهدا را با همه وجود و با عشق و علاقه خاصی میبافم؛ شهدا حق بزرگی بر گردن همه دارند و ما باید همواره ادامهدهنده راه آنها باشیم و امیدوارم این اقدام کوچک من مورد قبول واقع شود.
این هنرمند زنجانی این نسخه را هم برای خودش پیچیده است او چهره خودش را هم بر روی تار پود فرش نقاشی کرده و میگوید موقع بافتن چهره خودم برای خودم هم صلوات میفرستم تا توشهای باشد برایم در آن دنیا.
یادم هست یک روزی استخوان درد شدیدی داشتم، به دکترهای زیادی مراجعه میکردم، نمیتوانستم با استخوان درد درست و حسابی ببافم، متوصل شدم به شهدا، از شهدا کمک خواستم و گفتم که شرمندهام نکنید، کمکم کردن استخوان دردم خوب شده شکر خدا.
خانم عالمی که به خاطر شرایط همسرش فقط یک بار توانسته در نمایشگاه هنرمندیهایش را به نمایش بگذارد از این هنرمند خلاق ابتکار جالبی هم دیدم او به منظور مخالفت با تجاوز و ستمگریهای رژیم صهیونیستی نسبت به ملت مظلوم و درد کشیده فلسطین، پرچم فلسطین را هم بافته است.
خانم عالمی میگوید «اگر کار قالی نبود توی خونه میپوسیدم، پشت دار قالی به ازای هر گرهی که میزنم انگار از این طرف گرههای اعصابم باز میشه.»
خانم خالقی که تاکنون برای ۱۰۰ هنرجو فرش بافی را یاد داده و به نوعی برای آنها اشتغالزایی کرده است در پایان صحبتهایش از یک خاطره صحبت میکند، میگوید: یک شب بافتنی میبافتم، میل بافتنی کم آوردم و باید تا صبح تموم میکردم، رفتم از درخت گردوی حیاط یک شاخه بزرگ برداشتم و آن را با چاقو صاف کردم و شد یک میل بافتنی واقعی و تا صبح کارمو بافتمو تموم کردم، سعی میکنم با کمترین هزینه به هنر جویانم آموزش بدهم.
خانم عالمی همراهیام میکند تا از هنرهای دستش بازدید کنم؛ قوری چای حسابی دم کشیده بود و مرا مهمان یک چای خوش عطر و طعم کرد.