کد مطلب: ۶۲۱۰۱۰
۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۲

چرا برای مرگ بر صدام گفتن زبانت دراز است؟

یکی از اسرای جنگ تحمیلی تعریف می‌کند: «در بازجویی یکی از اسرای ۱۶ـ۱۵ ساله، از او خواسته بودند «مرگ بر خمینی» بگوید، اما قبول نکرده بود. اما وقتی از او خواستن برای صدام مرگ بفرستد، واکنش دیگری نشان داده بود.»

به گزارش مجله خبری نگار، محمدعلی نوریان یکی از آزادگان جنگ تحمیلی، تعریف می‌کند: «بهار سال ۱۳۶۶، اسیر شدم. مدتی در استخبارات بودم؛ بعد مرا با تعداد دیگری از اسرا به زندان الرشید بردند. از ساعت ۶ عصر تا فردا صبح ساعت ۸ توی یک سلول تنگ و تاریک با بدترین شرایط زندگی می‌کردیم.

یک روز ساعت ۸ صبح رفتیم توی حیاط و کنار هم در سایه دیوار نشستیم. نشستن توی سایه و دیدن آسمان آبی خیلی برایمان لذت بخش بود. آن روز من کنار اسیر نوجوانی به اسم علی‌اصغر نشسته بودم.

علی‌اصغر ۱۶ـ۱۵ سال بیشتر نداشت. به او گفتم: «علی‌اصغر! برام تعریف کن ببینم چجوری اسیر شدی؟»

علی اصغر گفت: «توی عملیات تیر خورد به ساق پام؛ نتونستم برم عقب، اسیر شدم.»

پرسیدم: «بازجویی هم شدی؟»

گفت: «آره.»

دوباره پرسیدم: «خیلی کتک خوردی؟»

جواب داد: «خیلی نه. ولی به سیلی خوردم که ارزشش رو داشت.»

سپس ادامه داد: «وقتی رفتم توی اتاق بازجویی، افسر بعثی بین سؤال‌هایی که از من می‌کرد، پرسید:

«می‌گی مرگ بر خمینی؟»

خیلی ناراحت شدم. کمی روی نیمکت جابه جا شدم و گفتم: «می‌شه نگم؟»

گفت: «نگو.»

چند ثانیه مکث کرد و پرسید: «اگه ازت بخوام بگی مرگ بر صدام، می‌گی؟»

بی‌معطلی و با صدای بلند گفتم: «مرگ بر صدام.»

زد توی گوشم و گفت: «مرتیکه! چطور برای مرگ بر خمینی گفتن لالی، اما برای مرگ بر صدام گفتن زبونت درازه!»

به افسر گفتم: «سیدی! حقیقتش من نمی‌خواستم بگم. خودتون گفتید ...»

به من توپید و گفت: «خفه‌شو زبون دراز! دیگه نمی‌خوام حرفی بشنوم. گم شو از اتاق برو بیرون.»

منبع: کتاب «زبون‌دراز» اثر رمضانعلی کاووسی

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر