کد مطلب: ۳۵۳۶۷۰
سیاگالش، داستان طلبه مبلغی است که معتقد است: «فقط روایت کردن است که به وقایع نور می‌اندازد و از ابهام و مه می‌آوردشان بیرون، وگرنه فراموشی عین موریانه می‌افتد به جا‌ن‌شان و محوشان می‌کند.»

به گزارش مجله خبری نگار، ​​​​​​​در حین خواندن و پس از اتمام رمان سیاگالش، قرآن‌خواندن نگارنده تغییر کرد. نگاهم به آیات و واژه‌های مصحف شریف، طور دیگری شده بود که بی‌تردید مسبب اصلی آن، ابراهیم اکبری دیزگاه، نویسنده سیاگالش است. یک‌بار هم که آقای دیزگاه را حضوری دیدم، گفتم که: «قرآن خواندن مرا عوض کردی!» لذا مطالعه سیاگالشی که در طول خواندن، دل‌تان می‌خواهد تمام نشود و ادامه‌دار باشد، مخصوصاً در روز‌های عزای سالار شهیدان، یک پیشنهاد جدی و قابل تأمل است! چرا که موقعیت زمانی داستان، هماهنگی شدیدی با احوالات این روزهایتان خواهد داشت.

فرار، به مثابه سُلوک

سیاگالش، داستان طلبه مبلغی است که معتقد است: «فقط روایت کردن است که به وقایع نور می‌اندازد و از ابهام و مه می‌آوردشان بیرون، وگرنه فراموشی عین موریانه می‌افتد به جا‌ن‌شان و محوشان می‌کند.» یوسف رستمی، در ماه محرم برای تبلیغ راهی جنگل‌های تالش شده است. طلبه‌ای که احوالاتش دچار تعلیقات فراوانی است؛ و مگر غیر از این است که خیمه داستان بدون ستون تعلیق، نقش زمین خواهد شد؟ تعلیق‌های داستان از همان پاراگراف ابتدایی شروع می‌شوند و اگر نویسنده کتاب را فرد متبحّری فرض کنیم (که به زعم نگارنده این فرض، فرض صحیحی است)، آغاز سیاگالش بسیار هوشمندانه است. شروعی که تعلیقی وسوسه‌کننده دارد و دارای چکیده و عصاره‌ای از نشانه‌های پیرنگ داستان است که متوجه می‌شویم قرار است با آن‌ها تا انتهای رمان سروکار داشته باشیم.

صحنه اول به قدری با ظرافت، به قاعده و تأمل‌برانگیز است که خواننده را به واردشدن در جهان سیاگالش ترغیب می‌کند و فقط به این ترغیب نیز کفایت نمی‌کند، بلکه زیرکانه، مسأله رمان و در واقع مسأله یوسف رستمی، قهرمان داستان را هم با مخاطب در میان می‌گذارد که: «کسی که کاملاً بر خود مسلط نباشد، توفیق نمی‌یابد که نظر و عمل را جمع کند. مسأله امروز و فردای من هم همین است؛ تسلط بر نفس. وقتی انسان مسلط شود بر خود، مشکل نظر و عمل به کلی حل می‌شود، چون فاصله این دو از بین می‌رود و علم و نظر می‌شود صورتی از عمل.» لذا صحنه ابتدایی رمان، نویددهنده یک ساختار درست، گیرا و پرسشگر است.

رمان‌های مختلفی را تا الان خوانده‌ایم که نویسنده آن برای پیشبرد داستان متوسل به آیات، روایات، ابیات یا تمثیل‌های مختلف دینی شده و به جهت بیان مقصود خود یک ساختار کلاژگونه تدارک دیده است. به گونه‌ای که آیات، روایات، ابیات و تمثیل‌ها، وصله‌ای برای داستان شده‌اند تا اینکه حلقه اتصالی برای بیان منظور نویسنده!

اما در سیاگالش، این‌طور نیست. آیات قرآن، کاملاً با کلمات، شخصیت‌ها، دیالوگ‌ها و جامعه داستان، درهم تنیده است و کاملاً با یک رمان دینی روبه‌رو هستیم. رمانی که نه تنها در محتوا و جهان‌بینی، که در فرم هم دینی است. قهرمان داستان، در طول داستان در معرض است؛ در معرض دوگانگی‌های نفسانی خودش، خرافات و باور‌های غلط، وسوسه‌های دختران میان‌کوه و شخصیت‌های مذهبی کج‌اندیش. همین «در معرض قرارگرفتن» ِ یوسف رستمی است که او را در مسیر سلوک قرار می‌دهد؛ سلوکی که یک مبلغ دینی را که برای تبلیغ و حرف‌زدن به یک روستا آمده است، تبدیل به طلبه‌ای می‌کند که بیشتر به‌دنبال دیدن، شنیدن و فهمیدن است. سلوکی که مخاطب را هم به خودش دعوت می‌کند تا در دیدن و شنیدن آیات خداوند، فهم کند و البته به تصور نگارنده، برای اینکه بتوان یک سلوک را شرح داد یا باید مسیر را طی کرده باشی یا حداقل، مسیرت همان مسیر سلوک باشد؛ لذا معتقدم ابراهیم اکبری دیزگاه، سلوکی را معرفی می‌کند که پای خودش در همین مسیر گذاشته شده است.

سیاگالش یک رمان بوم‌گرا و البته نمادین است و این امر، در انتخاب نام افراد و مکان‌ها بی‌تأثیر نیست. «یوسف رستمی» نشانه‌ای است برای امکان تحقق انسان ایرانی شرقی متعهد و باورمند. در مقابلش، اما «اسکندر کاینات»، نماد انسان غربی زیاده‌خواه قدرت‌طلبِ پوچ‌گرا است. شخصیت‌های داستان هر کدام نماد و نشانه قشری از جامعه کنونی ما هستند. پیرمرد مداح، مدیر مدرسه، دختران روستا، دانشجوی صوفی و چند شخصیت دیگر که هر کدام خرده‌داستانی برای خودشان دارند که در گره‌ای ظریف، متصل می‌شوند به قهرمان داستان؛ و در آخر، نسخه نویسنده برای مخاطب، «فرار به سمت خداوند است». نقش‌مایه یا همان موتیفِ «فَفِرُّوا إِلَى اللَّه» که بخشی از آیه ۵۰ سوره ذاریات است و حلقه تکرارشونده داستان تا در مواقع مختلف پاسخ سؤالات و ابهام‌های شخصیت‌های داستان باشد.

ابراهیم اکبری دیزگاه، پیش از این با رمان «برکت»، به سراغ زندگی طلبه‌ای مبلغ، رفته بود که در قالب یادداشت‌های روزانه یونس برکت در ماه مبارک رمضان روایت می‌شد. موقعیت مکانی رمان برکت، روستای «میان‌رودان» است که شاید به نوعی، خواهرخوانده «میان‌کوه» ِ رمان سیاگالش است. یونسِ برکت هم برادرخوانده یوسفِ سیاگالش است. تجربه نشان داده‌است که در آثار ابراهیم اکبری دیزگاه باید به‌دنبال نماد‌ها باشیم.

عبارت «فروا الی الحسین (ع)» که اشتباهی منسوب به معصومین است، مدتی است که دست‌به‌دست می‌شود. هرچند احتمالاً این عبارت، یک روایتِ منقول از معصومین نخواهد بود، اما در اصل ماجرا تفاوت اصولی نخواهد داشت. چرا که در زیارت جامعه کبیره می‌خوانیم: «و ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم؛ بازگشت مردم به‌سوی شماست و رسیدگی به آن‌ها با شماست.» این را اگر کنار «فروا الی الله» ِ تکرارشده در رمان بگذارید دلچسب می‌شود.

​​​​​​​نویسنده، در جایی نوشته بود که: من در سیاگالش، طلبگی را به در معرض بودگی تعریف کرده‌ام. یعنی اینکه طلبگی شغل و منصب نیست؛ بلکه وضعیتی است که شخص طلبه مدام در معرض قرار می‌گیرد. گاهی در معرض وحی، گاهی در معرض احترام، گاهی در معرض تمسخر و گاه در معرض قتل و شهادت. یوسف سیاگالش هم در انتها در معرض قتل قرار می‌گیرد و مجبور به نوعی فرار می‌شود؛ فراری که جلد کتاب هم به آن اشارتی دارد.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر