به گزارش مجله خبری نگار،از آغاز صنعت سینما، ژانر وسترن بخشی جدایی ناپذیر از توسعه این رسانه بوده و نقش مهمی نیز در شکل گیری هالیوود داشته است. علیرغم فراز و نشیب هایش، داستانهای غرب وحشی اکنون بیش از یک قرن است که روی نگاتیوها روایت میشود و همواره وقتی فکر میکنید برای همیشه از بین رفته است، برای یک رویارویی دیگر باز میگردد. جدای از کلاسیکهای متعدد، برخی فیلمهای وسترن هستند که با حس و مزه متفاوتی به این ژانر نزدیک شده اند: متفاوت بودن در مفهوم یا وسعت که باعث میشود نتیجه فیلمهایی حماسی و به شدت جاه طلبانه باشد. این پروژههای جاه طلبانه اند که تنوع و پتانسیل واقعی ژانر وسترن را به نمایش میگذارند.
برخی از این داستانها چنان جاه طلبانه هستند که هرگز راهی به صفحه سینما پیدا نمیکنند، برای مثال اقتباس بسیار مورد انتظار Blood Meridian اثر کورمک مک کارتی که امثال ریدلی اسکات و جیمز فرانکو سخت برای تبدیل کردن آن به فیلم تلاش میکنند. از شاهکارهای اکشن غرب وحشی تا داستانهای ساده، اما تعمق برانگیز، داستانهایی در حال و هوای افسانهای تا عاشقانههای تاثیر گذار، در ادامه این مطلب میخواهیم شما را با ۱۰ فیلم وسترنی آشنا کنیم که رویکردی جاه طلبانه و باشکوه، اما متفاوت در روایت گاوچران ها، راهزنان، دلیجانها و سرحدات در پیش گرفته اند.
اولین وسترن کارگردانی شده توسط کلینت ایستوود یک فیلم جاه طلبانه و مبهم در مورد افسانههای غرب وحشی است که هنوز هم با رویکرد متفاوتش به افسانههای آن دوران مخاطبان را به فکر فرو میبرد. این فیلم داستان شخصیت غریبهای بی نام با بازی ایستوود را روایت میکند که با گذشتهای شرم انگیز وارد شهری کوچک میشود، فیلمی که نماد کامل افسانه غرب وحشی است، با سکانسهایی از خشونت مطلق و کمدی نمادینی که در فضای پارانویایی داستان تعادل برقرار میکند. بدون شک در اینجا با یک وسترن متفاوت مواجهیم که در دستان کارگردانی نامناسب میتوانست اثری فاجعه بار باشد، اما خوشبختانه این اتفاق رخ نداده و High Plains Drifter پیچیدگیها و ابهامات جذاب خود را دارد.
علیرغم اینکه این فیلم تنها دومین تجربه کارگردانی ایستوود بود، اما وی با اعتماد به نفس و تجربه یک کارگردان حرفهای این فیلم را ساخته و توانسته ترکیبی غیرمعمول از وسترن انتقامی و داستان ارواج را سر هم کند به طوری که ابهام موجود در داستان این حس را به مخاطب القا میکند که چیزی ماوراءالطبیعه آن بیرون در حال رخ دادن است.
آخرین فیلم جان وین مرثیهای برای غرب وحشی و ژانر وسترن است که داستانی به شدت تلخ را روایت میکند. The Shootist داستان یک هفت تیرکش پیر به نام جی بی بوکس را روایت میکند که در سال ۱۹۰۱ وارد شهر کارسون سیتی در نوادا میشود در شرایطی که به دلیل ابتلا به سرطان، آخرین روزهای زندگی اش را میگذراند. افسانههای غرب وحشی معمولاً زندگی سریع و مرگ زودرس را روایت میکنند، از این رو اولین و مهمترین چیزی که در این فیلم گفته میشود نشان دادن شخصیت هفت تیرکش جان وین است که در دوران جوانی و اوجش همواره نقش اول فیلمهای وسترن بود. نتیجه فیلمی چنین غم انگیز و متفاوت چیست؟
اگر چه سن بالا و بیماری او را ناتوان کرده، اما بوکس میخواهد که با قوانین خودش زندگی کرده و بمیرد. The Shootist آخرین نقش آفرینی جان وین بوده و داستان فیلم نیز دقیقاً در مورد همین موضوع است، اگر چه اینکه وین در هنگام ساخت این فیلم به بیماری گفته شده در داستان مبتلا نشده بود. جان وین در واقع مدتها قبل از ساخت این فیلم به بیماری سرطان ریه مبتلا شده و بیماری او پیشتر تشخیص داده شد، همان بیماری که در نهایت جان ستاره ماندگار ژانر وسترن را گرفت. درک اینکه چطور داستان بوکس به محملی برای روایت ماجرای وداع نهایی یکی از بی نظیرترین نمادهای ژانر وسترن تبدیل میشود، یک حرکت جاه طلبانه از سوی سازندگان فیلم بود.
داستان سام پیکنپاه در زمان انتشار اولیه به شکل بیرحمانهای توسط استودیوهای سازنده باز-تدوین شد، تا اینکه بعدها در فرمت اصلی منتشر شده و توسط منتقدان در زمره یکی از بهترین وسترنهای تاریخ سینما قرار گیرد. شاید میشد تمام وسترنهای سام پکینپاه را در زمره بهترین ۵۰۰ فیلم وسترن تاریخ سینما قرار داد، اما Pat Garrett And Billy The Kid در جایگاهی بالاتر از بقیه قرار میگیرد، اگر چه در زمان انتشار بیشتر به این خاطر شهرت داشت که باب دیلان ترانه Knocking On Heaven’s Door را برای آن سروده بود هر چند نباید ارزشهای سینمایی و هنری فیلم را به عنوان مهمترین دارایی اش نادیده گرفت. پکینپاه قصد داشت این فیلم اعلامیه قاطعانه و نهایی او درباره ژانر وسترن باشد، با ساختار روایی چرخشی و بازنگری مرثیهای از داستان کلاسیک بیلی کوچیکه (کریس کریستوفرسون) که توسط کلانتر پت گرت (جیمز کابرن) کشته میشود.
با اولین تجربه بازیگری کریستوفرسون که یک ستاره موسیقی کانتری بود و به خاطر این بازی نامزد دریافت جایزه بفتا نیز شد (کسی که بعدها در فیلم وسترن دیگری نیز بازی کرد) و البته بازی تحسین شده دیگری از کابرن در نقش پت گرت مردد، این فیلم با تعادلی منحصربفرد از آشفتگی و غیرسانتیمانتالیزم به داستان کلاسیک و کلیشهای رویارویی مرد قانون و قانون شکنان میپردازد. به دلیل رابطه پرتنش کارگردان و مدیران استودیو سازنده، تدوین پکینپاه به نفع یک تدوین آشفته کنار گذاشته شد و بعد از بازیابی تدوین اولیه پکینپاه بود که ارزش واقعی این فیلم کشف شد.
فیلم Dead Man که به گفته سازنده اش، جیمی جارموش، یک «وسترن متوهمانه» به شمار میآید، به طور قطع یکی از خاصترین رویکردها به ژانر وسترن است، فیلمی که توجهی خاص به تصویرسازی دقیق و تحقیقی از فرهنگ بومیان آمریکا دارد، موضوعی که در اکثر فیلمهای این ژانر نادیده گرفته شده است. ویلیام بلیک (جانی دپ) بعد از یک سری اتفاقات همراه با بدشانسی در یک شهر معدنکاوی که به تازگی وارد آن شده، خود را در شرایطی میبیند که برای زنده یا مرده اش جایزه تعیین شده است، جدای از اینکه گلولهای نیز به سینه اش شلیک میشود. با حضور جمعی عجیب از بازیگران و موسیقیدانان، برای مثال گری فارمر، بیلی باب تورنتون، ایگی پاپ، جان هرت و کریسپین گلوور، این رویکرد عجیب و پست مدرن به ژانر وسترن یکی از عجیبترین این فهرست است.
در میان تمامی عناصر غیرمعمول و سوررئالیستیکش، یکی از جاه طلبانهترین جنبههای فیلم Dead Man، در کمال خنده داری، تعهد آن به واقع گرایی و صحت تاریخی در مورد تصویرسازی از شخصیتها و فرهنگ بومیان آمریکاست. به طور خاص، گفتگوهایی ترجمه نشده و شوخیهای فرهنگی خاصی برای شخصیتهای بلک فوت و کری است و همچنین صحنهای ماندگار از فارمر که در نقش هیچکس ظاهر میشود با توجه به اینکه فارمر خود از نژاد کایوگا است. در ژانری که اغلب به کلیشه ایترین تصویرسازیها از مردم بومی روی میآورد، چنین تعهدی به صحت و دقت تاریخی و عناصر غیرمتداول فیلم باعث شده که Dead Man یکی از جاه طلبانهترین فیلمهای ژانر وسترن باشد.
در جنبههای متعددی، فیلم The Revenant را میتوان فیلمی جاه طلبانه و متفاوت در مورد پرداخت به اساطیر و تمهای سرحدات عصر وسترن وحشی دانست، اگر چه بخش زیادی از این نقاط قوت غیرمعمول فیلم، در هنگام انتشار و با تمرکز بیش از اندازه روی دشواریهای متحمل شده توسط لئوناردو دی کاپریو برای بالاخره کسب کردن اولین اسکارش نادیده گرفته شد. روایت داستان زنده ماندن معجزه گونه شخصیت هیو گلس افسانهای با بازی دی کاپریو علیرغم تمامی اتفاقاتی که برایش افتاد بعد از اینکه مورد حمله خرس قرار گرفته و به حال خود رها میشود و البته با اضافه کردن عامل خیانت، فیلم The Revenant میتوانست یک وسترن حرامزاده دیگر باشد.
چیزی که بیش از همه این فیلم را متمایز میسازد این است که دنیایی که هیو گلس در آن تقلا میکند گاهی اوقات به اندازه مردمی که در آن ساکن هستند خصمانه عمل میکند، پیش از آنکه لحظاتی از آرامش و زیبایی فرازمینی را به او ارزانی بدارد. این جاه طلبانهترین بخش فیلم The Revenant است، جدای از جذابیتهای تکنیکی آن (از جمله فیلمبرداری بی نقص و شاهکارگونه). این فیلم به خوبی توانسته بین سرعت روایت داستان و خشونتهای متعدد موجود در آن توازن برقرار کند و این کار را با تصویرهای خیره کننده از روابط انسانی با طبیعت انجام میدهد. بهتر از همه این ها، لحظات نادری که شخصیتهای دیگری غیر از گلس را در صحنه داریم، با بازیهایی تحسین برانگیز و طراحی تولید باشکوهی هستیم که واقعیترین و باشکوهترین تصویر را از غرب وحشی به مخاطب نشان میدهند.
این فیلم حماسی بازنگری شده در سال ۲۰۰۷ را میتوان اثری تعمق برانگیز و کمتر دیده شده در سینمای وسترن هالیوود دانست که رویکردی متفاوت به داستان کلیشهای یاغیان غرب وحشی در پیش میگیرد. با پرداختن به روایت جسی جیمز یاغی (برد پیت) و کشته شدن او به دست رابرت فورد (کیسی افلک)، مردی که برای پیوستن به دارودسته جیمز بی قرار است، فیلم اندرو دومینیک، همانطور که در عنوان فیلم نیز دیده میشود، مطالعه اجتناب ناپذیری اتفاقات است. اینجا بیشتر به چرایی کشته شدن جسی جیمز میپردازد تا اینکه چه کسی او را کشت.
نتیجه تعمقی در مورد چگونگی خلق افسانههای غرب وحشی در تضاد با تصویرسازی صرف از یکی از این افسانه هاست. دخالت استودیوها در تدوین نهایی یکی از عوامل موثر در اکثر فیلمهای این فهرست است و فیلم دومینیک نیز از این قاعده مستثنی نیست، فیلمی که در فوریه ۲۰۰۷ منتشر شد، در حالی که سپتامبر ۲۰۰۶ برای انتشار آن تعیین شده بود و یک تدوین مجدد را تجربه کرد. اما در مورد این فیلم، کیفیت نویسندگی و بازیها آنقدر بود که از این مانع به سلامت عبور کند و در صدر بسیاری از فهرستهای منتقدان از بهترین فیلمهای سال قرار گرفت. بدون شک بازی برد پیت یکی از بهترین نقش آفرینیهای دوران حرفهای اوست که هر علاقمند به ژانر وسترنی باید تماشا کند.
High Noon که در زمان انتشار بحث برانگیز بود، پس از آن دائماً با افزایش اعتبار همراه بوده است، فیلمی که سعی دارد از ژانر وسترن به عنوان محملی برای روایت داستانی استفاده میکند که با تفکرات ضد کمونیستی مک کارتی گونه در اوایل دوران جنگ سرد همخوانی دارد. داستان High Noon به شکل فریبندهای ساده و اثرگذار است. مارشال ویل کین که به تازگی ازدواج کرده در آستانه بازنشستگی است وقتی به شهر خبر میرسد که فرانک میلر یاغی، که کین او را به زندان انداخته، بزودی آزاد شده و در راه آمدن به شهر است.
حس وظیفه شناسی کین باعث میشود که علیرغم بازنشسته شدنش، در شهر مانده و با یاغیها روبرو شود، در شرایطی که یک به یک شهروندان شهر از کمک به او کناره گیری کرده یا توان کمک ندارند. اول و مهمتر از همه، جاه طلبانه بودن این فیلم از روایت داستان در زمانی واقعی نشأت میگیرد، تنش رفته رفته بالا میگیرد. دوم اینکه تمثیل این فیلم از ماجرای شکار کمونیستها توسط مک کارتی به اندازه کافی هوشمندانه است که از مسیر داستان دور نمیشود، اما همزمان قابل درک است و بدین ترتیب داستانی ساده را به ماجرایی حماسی تبدیل میکند.
این فیلم وسترن که در سال ۱۹۵۰ توسط آنتونی مان ساخته شد یکی از جاه طلبانهترین فیلمهای ژانر وسترن از لحاظ مفهومی است که داستان تفنگی را روایت میکند که دائماً مالکش عوض میشود. Winchester ’۷۳ داستان یک وینچستر بسیار نادر ساخت سال ۱۸۷۳ را روایت میکند که در سرحدات آمریکا از مالکی به مالک دیگر میرسد و داستانهایی که در طی این مدت برای آن رخ میدهد. در شرایطی که این تفنگ مشهور داستان را پیش میبرد، نتیجه یک تصویر پانورامیک از غرب وحشی در اوج خود است.
دنبال کردن یک شیء به جای یک شخصیت انسانی حرکتی جاه طلبانه و غیرمعمول در هر ژانر است، اما این مفهوم به خوبی در فضایی وسترن کار کرده است، با درماندگی و خشونتی که با دست به دست شدن اسلحه مشهور فیلم در میان راهزنان، مردان قانون، قماربازان، شهروندان و بومیان آمریکایی مالک آن روایت میشود. در زمان انتشار، Winchester ’۷۳ به سرعت جایگاه یک فیلم کلاسیک را یافت و سناریو آن نامزد دریافت جایزه Writers Guild of America برای بهترین سناریو وسترن آمریکایی شد.
فیلم حماسی وسترن سرجیو لئونه را باید اوج جریان وسترن اسپاگتی دانست. با بیش از سه ساعت زمان و روایت بخشی از جنگ داخلی آمریکا، بخشی داستانی انتقامی و بخشی جستجوی گنج، فیلم The Good, The Bad, And The Ugly شاهکاری است که با مهارت توانسته بین این حوزههای مختلف توازن برقرار کند. داستان فیلم در دوران جنگ داخلی آمریکا روایت شده و در مورد سه یاغی- با نامهای ماندگار خوب (کلینت ایستوود)، بد (لی ون کلیف) و زشت (الی والش) - است که برای پیدا کردن کیسهای طلا مخفی شده در یک گورستان با هم رقابت میکنند.
فیلم لئونه که سومین فیلم در سه گانه دلار است، همه چیز دارد، از درگیریهای مکزیکی تا نبردهای مربوط به جنگ داخلی در بزرگترین جلوه اش و البته موسیقی متن ماندگار انیو موریکونه که از فیلم نیز مشهورتر است و به یکی از ارجاعات ماندگار در فرهنگ عامه تبدیل شده است. اما تنها وسعت و دستاوردهای فنی The Good, The Bad, And The Ugly نیست که آن را به یکی از جاه طلبانهترین فیلمهای وسترن تاریخ سینما تبدیل کرده است. ماجرای جنگ داخلی در داستان تنها یک لوکیشن نیست بلکه بارها و بارها به آن اشاره میشود که بنیانی احساسی برای جزییات متفاوت فیلم فراهم میسازد. در زمینه وسعت شماتیک، کمتر فیلمی را در ژانر وسترن میتوان یافت که به پای شاهکار سرجیو لئونه برسد.
وسترن بدفرجام، اما جاه طلبانه مایکل چیمینو نمایانگر پایان عصر دیگری در هالیوود بود، زیرا Heaven’s Gate فیلمی بود که کمپانی یونایتد آرتیستس را ورشکسته کرد و پایانی بود بر دوران پروژههای کارگردان-محور و آغاز کنترل فزاینده استودیوها بر روی پروژهها در دهههای پیش رو. این فیلم در هر جنبهای به معنای واقعی کلمه حماسی است، با داستانی در مورد درگیریها و منازعات بین زمینداران و مهاجران اروپایی که در دهه ۱۸۹۰ در وایومینگ رخ میدهد و با بازیگرانی بزرگ مانند کریس کریستوفرسون، کریستوفر واکن، ایزابل هوپرت، جف بریجز، جان هرت و بسیاری دیگر. در زمینه معنای صرف حماسی بودن، کمتر فیلمی را میتوان با Heaven’s Gate مقایسه کرد که در بودجه ۴۴ میلیون دلاری فیلم در سال ۱۹۸۰، معادل نزدیک به ۱۲۰ میلیون دلار امروزی، کاملاً هویداست.
منبع:روزیاتو
اعتبار فیلمی که چیمینو و یونایتد آرتیستس را از مسیر حرفهای موفقشان دور کرد اخیراً با انتشار نسخه اولیه کارگردان بازیابی شده است و بسیاری آن را کلاسیکی نادیده گرفته شده و یکی از بهترینهای ژانر وسترن میدانند. بعد از انتشار، اما فیلم چیمینو نه تنها یک شکست کامل تجاری بود بلکه توسط منتقدان نیز به شدت مورد انتقاد قرار گرفت که به مدت زمان فیلم و غیرمرسوم بودن داستان آن حمله میکردند. اما هیچ کس در این موضوع شک ندارد که جاه طلبی فیلم چیمینو و برآوردهای امروزی از آن خواهند گفت که کمتر فیلمی را در ژانر وسترن میتوان به شکوه و حماسی بودن این فیلم یافت.