کد مطلب: ۹۵۷۹۰۸
|
|

چرا ما روزمره به خطا می‌رویم؟

چرا ما روزمره به خطا می‌رویم؟
ریشه بسیاری از رفتار‌های اشتباه و تصمیم‌های غلط ما مفهومی است به‌نام «کم‌یابی» که با درگیری ذهن روی یک موضوع امکان رفتار سنجیده را از ما سلب می‌کند؛ در این پرونده با محاسن، معایب و شیوه مدیریت آن آشنا می‌شویم

به گزارش مجله خبری نگار، در زندگی پرسرعت امروز که زمان در آن به‌سرعت پیش می‌رود، منابعی، چون زمان، رابطه با کیفیت اجتماعی و... کمیاب هستند و برای همین مفهومی به‌نام «کم‌یابی» مدام پیش چشم‌مان ظاهر می‌شود؛ مفهومی که نه یک حالت روانی، بلکه نوعی تجربه انسانی است که باید بشناسیمش. کم‌یابی یک مفهوم اقتصادی ساده شبیه فقر نیست، بلکه تجربه روزانه میلیارد‌ها آدم است. کافی است یک روز معمولی را نگاه کنیم: صف بانکی که تمام نمی‌شود و در ما اضطراب یا خشم ایجاد می‌کند، قبضی که ناگهانی از راه می‌رسد و ذهن‌مان را درگیر می‌کند، گوشی که بی‌وقفه نوتیفیکیشن می‌دهد و ذهنی که مثل اتاقی شلوغ، جایی برای تمرکز روی یک تصمیم تازه ندارد. این همان چیزی است که مولاینیتن و شفیر در کتاب مشهور «فقر احمق می‌کند» توضیح می‌دهند و ما آن را در ترافیک‌های عصرگاهی، ضرب‌الاجل کار‌ها و حساب‌های بانکی نیمه‌خالی زندگی می‌کنیم. «کم‌یابی» در حقیقت یعنی کمتر داشتن هرچیزی است، در مقایسه با آن مقدار که فکر می‌کنیم باید باشد و در بیشتر مواقع هم نوعی احساس و فرایند ناخودآگاه است تا موضوعی عینی. ماجرای کم‌یابی فقط یک کمبود ساده نیست، بلکه فرایندی است که باعث می‌شود حتی آدم‌های دقیق، عاقل و مسئول، ناگهان تصمیم‌هایی می‌گیرند که خودشان هم باور نمی‌کنند. به‌طور مثال کم‌یابی وقت باعث می‌شود ما دچار رفتار هیجانی و خطا شویم. کم‌یابی دوست و انزوا باعث می‌شود در روابط اشتباه غرق شویم. برای همین فهم کم‌یابی یعنی فهمیدن این‌که چرا گاهی از خودمان، از زندگی‌مان و حتی از تصمیم‌های‌مان جا می‌مانیم و دچار خطا می‌شویم.

چرا کم‌یابی فرایند شناختی است نه کمبود منابع؟

«کم‌یابی» در نگاه نخست مفهومی اقتصادی به‌نظر می‌رسد؛ وضعیتی که در آن منابع محدود و نیاز‌ها نامحدودند. اما در کتاب «فقر احمق می‌کند»، سندیل مولاینیتن و الدار شفیر نشان می‌دهند که کم‌یابی چیزی بسیار فراتر از این تعریف کلاسیک است. آنها کم‌یابی را یک «وضعیت ذهنی» می‌دانند؛ حالت روانی و شناختی‌ای که هنگام تجربه کمبود هر چیز، خواه کمبود پول و زمان باشد، خواه توجه و آرامش، ذهن را وارد مدلی از کارکرد می‌کند که پیامدهایش بسیار قابل‌پیش‌بینی، اما نادیدنی است. به‌بیان دقیق‌تر، کم‌یابی مجموعه‌ای از تغییرات شناختی، هیجانی و رفتاری را فعال می‌کند تا روی آن‌چه کمتر از حد انتظار ماست تمرکز کنیم و همین موضوع روی تمام تصمیم‌های روزمره سایه می‌اندازد. کم‌یابی البته صرفاً یک ساختار ذهنی نیست؛ یک «تجربه انسانی» است که هرکس با شکل متفاوتی آن را لمس می‌کند.

اطلاع از کم‌یابی چطور نگاه ما را به زندگی تغییر می‌دهد؟

آشنایی با مفهوم کم‌یابی تنها فهم یک اصطلاح روان‌شناسی یا اقتصاد رفتاری نیست؛ شناختن الگویی است که توضیح می‌دهد چرا ذهن ما در شرایط فشار، درست همان‌جایی که باید دقیق و آرام باشد، لغزش می‌کند. در سطح فردی، دانستن سازوکار‌های کم‌یابی کمک می‌کند رفتار‌های ناگهانی، اهمال‌کاری‌های مزمن و تصمیم‌های عجولانه را نه به‌عنوان ضعف اراده، بلکه نتیجه کاهش پهنای باند ذهنی بفهمیم. این درک باعث برنامه‌ریزی واقع‌بینانه و انتخاب‌های کم‌هزینه‌تر می‌شود؛ چون فرد یاد می‌گیرد به‌جای جنگیدن با خود، محیط و زمان را هوشمندانه مدیریت کند. در خانواده، فهم کم‌یابی یک ابزار همدلانه است. بسیاری از تنش‌ها، قهر‌های کوتاه‌مدت، بدفهمی‌ها و رفتار‌های انفجاری، از کمبود زمان، خواب، توجه یا حمایت عاطفی ریشه می‌گیرد. وقتی خانواده با این منطق آشنا می‌شود، به‌جای سرزنش، رفتار‌های یکدیگر را از زاویه ظرفیت شناختی تحلیل می‌کند. در سطح سازمان‌ها، نظریه کم‌یابی مدیران را وادار می‌کند بفهمند که مردم همیشه «نسخه پرانرژی و دقیق خود» نیستند. طراحی فرایند‌های ساده، کاهش اصطکاک اداری، شفاف‌سازی مسیر‌ها و کاهش تصمیم‌های غیرضروری، عملکرد کارکنان و کاربران را به شکل واقعی بهبود می‌دهد. سازمانی که از ذهن خسته و احتمال خطای شناختی کارکنانش مطلع باشد با بهبود همدلی بهره‌وری را افزایش می‌دهد و در نهایت، در سطح جامعه، شناخت کم‌یابی ابزار تحلیل ساختاری است: توضیح می‌دهد چرا فقر زمانی، فشار اقتصادی، بی‌ثباتی شغلی، ترافیک و استرس مزمن، چرخه خطا‌های جمعی را بازتولید می‌کنند. آن‌وقت آستانه تحمل جامعه بالا می‌رود و با درک بهتر شرایط هم می‌توانیم زیست روادارانه‌ای داشته باشیم.

چرا ما روزمره به خطا می‌رویم؟

کم‌یابی چطور ذهن ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد؟

کم‌یابی اولین کاری که با ذهن می‌کند محدود‌کردن توجه است؛ پدیده‌ای که مولاینیتن و شفیر آن را «تونل‌زدن» می‌نامند. ذهن برای مدیریت فشار کنونی، همه‌چیز را محو می‌کند تا فقط مسئله فوری را ببیند. این تمرکز کوتاه‌مدت در ظاهر مفید است، اما در عمل باعث نادیده‌گرفتن دیگر جوانب زندگی، کنارزدن فرصت‌ها و افزایش اشتباه‌های ریز و درشت می‌شود. در ترافیک‌های عصرگاهی یا هنگام کمبود پول و وقت، این تونل تقریباً برای همه ما فعال می‌شود.

اشغال ظرفیت ذهن کم‌یابی آن‌قدر فضای ذهن را اشغال می‌کند که توان پردازش، کنترل هیجان‌ها و برنامه‌ریزی کاهش می‌یابد. نتیجه‌اش خطا‌های آشناست: از فراموش‌کردن یک کار مهم تا رفتار‌های انفجاری. پس وقتی که ذهن ما با کم‌یابی درگیر شده و دچار رفتار نادرستی می‌شویم الزاماً بی‌مسئولیت، تنبل یا حواس‌پرت نیستیم، بلکه ظرفیت ذهن‌مان در آن لحظه کم شده و ناگهان انرژی لازم برای توجه به خیلی چیز‌ها را نداریم.

خطاکاری ذهنِ خسته عاقل‌ها در وضعیت کم‌یابی، بخش مهمی از هوش عملی، حافظه فعال و انعطاف ذهنی از دسترس خارج می‌شود؛ چیزی مثل پرداختنِ ناخواسته یک مالیات سنگین. همین است که آدم‌های دقیق و محترم هم گاهی تصمیم‌هایی می‌گیرند که بعد‌ها برایشان عجیب به‌نظر می‌رسد. چون در آن لحظه پهنای باند ذهن‌شان کم شده و فقط یک موضوع در حال تحلیل و بررسی بوده است. حالا شاید بفهمیم چرا گاهی آستانه تحمل‌مان کم است، یا چرا با یکی که در فکر فرو رفته حرف می‌زنیم، او تظاهر به تایید می‌کند، اما چیزی از حرف‌مان نفهمیده و به اصطلاح خودمانی‌اش «ذهنش درگیر بوده». پس مطالعه درباره کم‌یابی ما را با خطای خودمان برای اصلاح و شرایط دیگران برای همدلی به خوبی آشنا می‌کند.

چرا ما روزمره به خطا می‌رویم؟

تجربه، سلاحی قدرتمند علیه کم‌یابی

در برابر پدیده‌ای که پهنای‌باند ذهن را می‌بلعد و رفتار‌های تکانه‌ای و کوتاه‌بینانه می‌سازد، یکی از مؤثرترین ابزار‌های انسانی «تجربه» است؛ تجربه‌های واقعی و مستقیم و تجربه‌های غیرمستقیم، اما رشددهنده. کم‌یابی وقتی خطرناک‌تر می‌شود که ذهن در تنگنای لحظه گیر می‌افتد و چشم‌انداز بزرگ زندگی را از دست می‌دهد. اما هر چیزی که تجربه ذهنی ما را عمیق‌تر، گسترده‌تر و منعطف‌تر کند، می‌تواند تونل‌زدن را متوقف کند یا از شدت آن بکاهد؛ یعنی میدان عمل کم‌یابی را محدود کند. به‌طور مثال سفر به‌عنوان مواجهه با جهان‌های تازه، یا خواندن یک رمان خوب، تماشای فیلم یا سریالی که شخصیت‌هایش با بحران، کم‌یابی یا فشار روانی روبه‌رو می‌شوند، گفت‌و‌گو با آدم‌هایی که تجربه زیسته‌شان را واقعی بیان می‌کنیم و خلاصه هر نوع حضور در جمع‌هایی که ذهن را از «حالِ فعلی» بیرون می‌برد، همگی پهنای‌باند شناختی را افزایش می‌دهد. این تجربه‌ها ذهن را از حالت تنگ‌شده و واکنشی به حالتی باز، منعطف و سنجیده منتقل می‌کنند. در چنین وضعی تصمیم‌گیری با «ناحیه‌های بالاتر» مغز انجام می‌شود؛ نواحی‌ای که مسئول سنجش، همدلی، آینده‌نگری و ارزیابی پیامد‌ها هستند. یعنی انواع تجربه‌ها با رشد دامنه دید و ذهن ما که مسیرش از تغییر سیم‌کشی مغز ما می‌گذرد ما را برابر فشار روانی کم‌یابی مجهز می‌کنند. نکته مهم این است که تجربه لزوماً نباید واقعی باشد؛ تجربه روایی هم به‌همان اندازه کارساز است. وقتی همراه شخصیت داستانی با کم‌یابی، ناکامی یا فشار مواجه می‌شویم، شبکه‌های شناختی مغز ما همان الگو‌های پردازشی را فعال می‌کنند؛ گویی خودمان آن شرایط را تجربه کرده‌ایم. این شبیه‌سازی ذهنی، «سیم‌کشی» تازه‌ای ایجاد می‌کند و ما را برای مواجهه با کم‌یابی در زندگی واقعی آماده‌تر می‌سازد. خلاصه این‌که تجربه، چه زیسته و چه روایت‌شده، یکی از بهترین سپر‌های شناختی انسان در برابر پیامد‌های ناخواسته کم‌یابی است.

چطور می‌توان کم‌یابی را مدیریت کرد؟

اولین اصل در مدیریت کم‌یابی جنگیدن با خود نیست؛ بازطراحی محیط است. ذهن در لحظه کم‌یابی توان «تصمیم‌های متعدد» را ندارد، بنابراین باید تصمیم‌ها را کم کرد. حذف کار‌های کوچک، اما مزاحم، ثابت‌کردن انتخاب‌ها (مثل مسیر مشخص خرید، ساعات مشخص پاسخ‌گویی یا الگوی خواب ثابت) و کاهش ورودی‌های بی‌فایده مثل نوتیفیکیشن‌ها، بخش قابل توجهی از پهنای‌باند ذهنی را آزاد می‌کند. هدف این است که ذهن درگیرِ تفاوت‌های جزئی و انتخاب‌های ریز نشود.

پیشگیری از تونل‌زدن کم‌یابی ما را وارد تونل می‌کند و تونل نقطه کور می‌سازد. یک راهکار مؤثر ایجاد «نقاط توقف» در زندگی روزمره است: لحظه‌هایی که فرد را وادار می‌کند از تونل بیرون بیاید و تصویر بزرگ‌تر را ببیند. این می‌تواند یادآوری‌های هفتگی برای بررسی هزینه‌ها باشد، یا جلسه‌های کوتاه خانوادگی برای صحبت مشترک درباره برنامه‌ها. گاهی یک موزیک، پیاده‌روی، آرام کردن ذهن و ایجاد حال خوب، انرژی بهتری به ما می‌دهد تا شرایط را درست ببینیم. گاهی هم می‌توانیم سراغ نوشتن یک چک لیست برویم تا مطمئن شویم شرایط در کنترل ماست.

مدیریت انرژی به‌جای زمان بسیاری از خطا‌های دوران کم‌یابی از این فرض نشئت می‌گیرد که «باید ادامه بدهم». اما واقعیت این است که انرژی روانی مانند باتری تحلیل می‌رود؛ بنابراین باید کار‌های از لحاظ شناختی سنگین را پیش از افت انرژی انجام داد و کار‌های سبک را برای ساعات انتهایی گذاشت. مدیرانی که این منطق را در سازمان‌ها پیاده می‌کنند؛ بهره‌وری واقعی‌تری می‌گیرند، نه بهره‌وری ظاهری.

ساختن حاشیه امن کم‌یابی وقتی خطرناک می‌شود که هیچ ضربه‌گیری‌ای وجود ندارد. ایجاد حاشیه‌های امن کوچک، مثل زمان آزاد هفتگی، شبکه حمایتی کوچک، اما واقعی، یا تقسیم وظایف خانگی و... کمک می‌کند که بحران‌های کوچک، تونل‌های بزرگ نسازند.

چرا ما روزمره به خطا می‌رویم؟

روی روشن و تاریک کم‌یابی

کم‌یابی قبل از هر چیز پیامد‌های رفتاری و هیجانی دارد؛ از افزایش واکنش‌های ناگهانی تا خطا‌های کوچک، اما مکرر. وقتی ذهن درگیر کمبود است، تصمیم‌ها کوتاه‌بینانه می‌شوند، برنامه‌ریزی بلندمدت مختل می‌شود و ظرفیت مقابله با تنش‌ها کاهش می‌یابد. همین موضوع چرخه‌ای می‌سازد که در آن فرد تحت فشار بیشتر خطا می‌کند و همان خطا‌ها فشار را تشدید می‌کنند.

کاهش کیفیت زندگی و روابط کم‌یابی زمان و انرژی روانی کیفیت روابط را پایین می‌آورد. فردی که درگیر کم‌یابی است کمتر شنونده فعال است، زودتر خسته می‌شود و توان همدلی کمتری دارد. این وضعیت در خانواده، محیط کار و دوستی‌ها به فرسایش تدریجی تبدیل می‌شود و گاهی رابطه‌هایی را ضربه‌پذیر می‌کند که ظاهراً هیچ مشکلی نداشته‌اند.

وقتی کم‌یابی از فرد فراتر می‌رود در جامعه‌ای که کم‌یابی گسترده است؛ فشار کاری و بی‌ثباتی شغلی پیامد‌های متنوعی دارد مثل کاهش اعتماد اجتماعی، تصمیم‌های هیجانی در سیاست‌های روزمره، خستگی عمومی، افزایش اشتباه‌های مدیریتی و حتی تشدید مهاجرت‌های احساسی.

اثرات مثبت، اما کمتر دیده‌شده کم‌یابی همیشه مخرب نیست. گاهی همین فشارِ محدودیت، خلاقیت را فعال می‌کند، تمرکز را لحظه‌ای افزایش می‌دهد و آدم را به سمت ساده‌سازی مسائل و اولویت‌بندیِ دقیق‌تر می‌برد. بسیاری از ایده‌های نو، تغییر مسیر‌های مهم زندگی یا تصمیم‌های شجاعانه در لحظه‌های کمیاب متولد شده‌اند. با این حال این اثرات مثبت تنها زمانی پایدار می‌شوند که فرد از چرخه فرساینده کم‌یابی بیرون بماند و محدودیت را به «محرک» تبدیل کند.

منبع: خراسان-سید مصطفی صابری

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر