به گزارش مجله خبری نگار، عزیزترین شما میخواهد یک سفر ۱۰۰۰ کیلومتری داشته باشد. چه زمانی بیشتر نگران هستید؟ زمانی که وی با هواپیما مسافرت میکند یا یا اتوبوس! بدیهی است که جواب اکثر ما هواپیماست! اما خودمان هم میدانیم که واقعیت چیز دیگری است.
این سوگیری “یک قاعده سرانگشتی” و یک میان بر ذهنی است که برای تخمین یک احتمال استفاده میشود. افراد برای حدس احتمال وقوع یک پیامد بر اساس میزان شیوع یا رواج آن مبتنی بر زندگی و تجربیات خود اقدام میکنند. بر اساس این روش افراد تخمین احتمالات پیچیده را بر اساس تجربیات قبلی خود به سادگی برآورد میکنند.
به عبارت ساده تر، ما بر اساس گزارشات آماری تخمین نمیزنیم بر اساس آنچه در ذهن خود مرور میکنیم احتمال رخدادهای مختلف را حدس میزنیم. وقتی یک هواپیما میافتد تمام رسانهها پوشش میدهند، اما وقتی یک ماشین تصادف میکند هیچ رسانهای پوشش نمیدهد. حتی وقتی هواپیمای ماهان در ترکیه با گارد ریل برخورد میکند BBC پوشش میدهد! به همین دلیل وقتی ما میخواهیم خطر ناشی از مسافرت را تخمین بزنیم، به ذهن خودمان رجوع میکنیم و، چون اطلاعات مربوط به سقوط هواپیما دسترس پذیرتر است، احتمال آن را بیشتر ارزیابی میکنیم.
به این سوگیری میگویند: سوگیری مبتنی بر آشناگرایی یا دسترس پذیری Availability
راه حل اصلی مقابله با چنین پدیده ای، ریشهیابی منبع اطلاعات (بررسی هوشیارانه/آگاهانه منابع اطلاعاتی تخمین و تصمیم) است. اصولا این پدیده، چون در ناخودآگاه اتفاق میافتد میتوان با تغییر زمین بازی (بررسی آگاهانه) این شرایط را بهبود داد. به این مثال دقت کنید. مثلا میخواهید سهام بخرید. خود به خود ذهن شما بر اساس قاعده دسترس پذیری یا آشناگرایی به سراغ شاخصهایی میرود که اخیرا از رسانههای عمومی و اختصاصی شنیده اید. حالا میتوانید با زیرسوال بردن منبع این تخمین/تصمیم ذهن خود را به سمت شاخصهایی ببرید که هیچ هیاهوی رسانهای پیرامونش نیست. کاری که وارن بافت (ثروتمندترین بازیگر بازار سهام) میکند، وی بر اساس واقعیتها و آمار و اطلاعات تصمیم میگیرد و نه اخباری که رسانهها میدهند. وی بر اساس صحت اطلاعات تصمیم میگیرد نه دسترسی پذیری آن.
فرض کنید بعد از مدت ها، بالاخره فرد مورد علاقه تان را برای زندگی پیدا کرده اید. وی فردی است که تمام ویژگیهای مورد توجه شما را دارد و او را دو سال است که میشناسید. اما وقتی آن را به پدر و مادر خود معرفی میکنید. آنها از شما توضیح میخواهند که چرا چنین فردی را انتخاب کرده اید و از شما سوالات بدیهی و پیاپی میپرسند، شما کفرتان در میآید!
یا در مثالی دیگر فرض کنید که شما استراتژی جدیدی برای شرکت ترسیم کرده اید. این استراتژی بعد از شش ماه گفتگو، تفکر و تصمیم گیری بدست آمده است، حالا در تعاملاتی که با مدیران میانی دارد همه از شما دلیل این انتخاب را میخواهند و برخی نیز به استراتژی شما اعتقادی ندارند. شما کفرتان در میآید!
به این پدیده میگویند آگاهی نحس یا نفرین آگاهی/دانش! (Curse of Knowledge)
این خطای شناختی زمانی پیش میآید که فردی با اطلاعات قوی در یک زمینه کاری، این امر را بسیار دشوار مییابد که بخواهد از دید یک فرد کمتر مطلع به یک وضعیت خاص بنگرد. به بیان دیگر دانستههای قبلی آن فرد همچون یک نفرین همراه او هستند و اجازه نمیدهند یک وضعیت خاص را بدون وجود آن دانستهها بررسی کند.
شما یک محصول یا خدمت جدید به بازار عرضه کرده اید؛ و آن را بیش از هر شخص دیگری میشناسید و به مزایا و معایب آن واقفید، درحالیکه یک کاربر آن را از دیدگاهی کاملا متفاوت ارزیابی میکند و یا ناآگاه است و یا ناباور! و شما تعجب میکنید که چرا وی در مورد ویژگیهای بارز این محصول این قدر بی تفاوت است.
این پدیده علاوه بر زندگی عادی، در مدیریت استراتژیک و مدیریت تحولات استراتژیک در سطح سازمان و ملی بسیار کاربرد دارد.
دو راه حل میتوان پیشنهاد کرد:
الف) با یک فرد ناآگاه در زمینهای که در آن مسلط هستید به گفتگوی آزاد بنشینید و از وی بخواهید که آزادانه و فارغ از هرگونه پیش فرضی شما را سوال پیچ کند. سوالات وی را یادداشت کنید و برای آن جوابهای ساده و صریح فراهم کنید.
ب) کفش خود را عوض کنید! و با کفشهای طرف مقابل (پدر و مادرتان در مثال معرفی فرد مورد علاقه تان، همکاران تان در مورد استراتژی جدید شرکت و مشتری تان در مورد فروش محصول جدید) کمی راه بروید. آنگاه خواهید دید که آن قدرها که به نظر میرسد همه چیز شفاف و روشن و ساده نیست.
منبع:اینفو