به گزارش مجله خبری نگار، تیغ آفتاب تابستان که برنده و عطش نیز بلای جان عابران و رهگذران میشود، خم هر کوچه و پسکوچه شلوغ از شهر، بساط خنکیفروشهای گاری چرخی و طوافی به چشم میآیند؛ یکیشان آب آلبالو را به شرط تگری بودن میفروشد و دیگری نیز شربت آبلیمو و تخمشربتی را با تضمین رفع عطش دست مشتری میدهد. در بساط برخیشان هم به رسم گذشتههای نهچندان دور و دراز، فالودهخانگی که کمی از سفیدیاش را سرخی شهد آلبالو پوشانده یا بستنیهای طعمدار پیدا میشود. نشانی سرراست بسیاریشان محلههای قدیمی از میدان تجریش تا نازیآباد، از میدان شهدا تا میدان آزادی و البته بهصورت خاص و ویژه در محدوده بازار بزرگ تهران است؛ نقاطی که هر صبح تا حوالی عصر در آن پی مشتریهای تشنه و گرمازده چشم میچرخانند تا لیوان لیوان نوشیدنی خنک از آب آلبالوهای تازه ۳۰ تا ۵۰ هزار تومانی یا شربتهای زعفرانی، سکنجبین و تخم شربتی ۴۰ تا ۷۰ هزار تومانی دستشان دهند. نام و نشان قدیمیترین خنکیفروشان دورهگرد در گذر زمان که شناخته شد تعدادیشان جایی ثابت مانند مغازه و کافه آبمیوه راه انداختند تا ضمن خاطرهبازی برای مشتریها با شربتهایی جدید به فراخور آب و هوای هر فصل از موهیتو تا انار، انبه، انگور و هندوانه پذیرایشان باشند. اما تعدادی دیگر از آنها، در تاریخ شهر دفن شدند.
عباس تقریبا زودتر از باقی خنکیفروشهای بازار راهی تیمچه عباسآباد، آنجا که انواع جوراب و پاپوش میفروشند، میشود تا بعد از ۵ سال کاسبی آنجا، کسی جایش را نگیرد. کمدی دستساز و چوبی روی گاری چرخیاش سوار کرده است. سطح آن را ۴ سطل پلاستیکی ۸ لیتری جای داده و داخلش را نیز با بستههای لیوان یکبار مصرف، یخچال یخ و کمی هم افزودنی برای شربت انباشته است. هر سطل حاوی شربتی معین است؛ زعفرانی، آبلیمو، تخم شربتی و آلبالو؛ از لیوانهای کوچک ۱۰ هزار تومانی تا لیوانهای بزرگ ۵۰ هزار تومانی. مشتریهایش اغلب کسبه و کارگران بازارند که گاه از هرم گرما و گاه از کسادی بازار کلافه میشوند و چاره ناچارشان جز پناه جستن به خنکای شربتهای عباس که معمولا زهراخانم (همسرش) از شب قبل بساطشان را آماده کرده، نمییابند. البته میان مشتریهای همیشگی و ثابت او مشتریانی هم هستند از عابرانی که بعد از ساعتها بازارگردی در دالانها و راهروهای هزارتو جرعه جرعه از خنکیهای بساط او، ته حلقشان میریزند.
ساعت ۱۰ صبح است و عباس، دست میجنباند تا از نخستین مشتری دشت خود را بگیرد. یاد پدرش میافتد که در نوجوانی عطای کشاورزی را به سبب بخل و خست زمین روستایشان به لقایش بخشیده بود و بار و بنه زندگیاش را بست تا برسد ناف تهران که آن روزگار جایی نزدیک مولوی و بازار بود، شربت بفروشد. اغلب روزها سر چهارراه مولوی میایستاد و تابستان اگر بود نوشیدنیهای خنک و زمستان هم اگر بود پیاله پیاله لبوی داغ دست مردم میداد. عباس آن سالها را خوب بهخاطر دارد. عصاره هر شربت از میوه و دانههای طبیعی حاصل میشد؛ برای همین طعمشان هم به جان آدم مینشست. بیش از همه شربت آلبالو طرفدار و مشتری داشت؛ هر لیوانش ۵ تومان میارزید. نوبت کار کردن عباس هم که رسید بر پیشه پدرش ماند؛ با این تفاوت که او و همصنفانش منوی تابستانی و زمستانی خود را با انواع آبمیوههای سنتی و شرکتی، ساندویچ، چای، نسکافه، هاتچاکلت، باقالی، آش و عدسی تنوع بخشیدند.
با یک دست چرخ طوافیاش را پیش میراند و با دست دیگر به نوبت ملاقههای درون هر قابلمه لبریز از انواع شربتهای خوشرنگ و لعاب را پیچ و تاب میدهد. مدام هم و برهمشان میزند تا افزودنیهایشان تهنشین نشوند و به چشم مشتریها آیند. بزرگی قابلمه شربت آبلیمو نسبت به دیگر قابلمههای بساط چرخ طوافی علی، نشان از پرفروشی آن نوع شربت دارد؛ شربتی که علی به توصیه خواهر کدبانویش آن را در ۲ طعم زعفرانی و عرق بیدمشک تهیه میکند. او میگوید: «سالها پیش، کرکره مغازهها و حجرهها از حدود ساعت ۸ صبح بالا میرفت و سر و کله مشتریها پیدا میشد؛ خلاصه هرچه زودتر بازار و گذر شلوغ میشد، امید ما هم به رزق و روزی بیشتر بود. این حوالی (بازار بینالحرمین) که من خنکی میفروشم نزدیک به ۱۰ نفر دیگر هم هستند که بساط آبمیوهفروشی دارند. قدیمیترینشان داودچرخی است که بیش از ۲۰ سال است تابستان و زمستان یا جگر مردم را خنک یا تنشان را گرم میکند.» خیلیها داودچرخی را میشناسند هم به سبب قدیمی بودنش و هم بهدلیل طبیعی و سنتی بودن شربتهایی که میفروشد. او را میتوان گاهی درست وسط چهارسوق بزرگ بازار پیدا کرد و گاهی هم که گرمای هوا تازیانه میزند، پیرامون مسجد امام (ره). ملاقات با او حتی در آن شلوغی، سخت و دشوار نیست. با آنکه قامتی کوتاه و اندامی نحیف دارد، اما بانگ صدای آهنگینش از دور بلند است: «شربت آلبالو دارم... آلبالوی لرستان... خنک و گوارا... شربت زعفرون دارم... شهد و شیرین مشهدی... شربت گلاب کاشون دارم...»
گرداگرد چرخ طوافی خنکیفروشها یا جایی بر کنارههای آویزان و پوسیده سایبانشان، کاغذنوشتههایی جلب توجه میکند: «خوردی، نوش جان؛ بیزحمت لیوان یک بار مصرفش رو بنداز سطل زباله!»، «خودت لیوان رو پُر کن که بعدا گله نکنی!»، «یادت نره حساب کنی؛ حتی شما دوست عزیز!»، «زمستون هم قرارمون همینجا برای سرو شربت گرم زمستونی» و بسیاری دیگر که گویی چاشنی و طنز کارشان است. خنکیفروشهای فصل تابستان اگر پای کار باشند، صبح بیایند و غروب بروند بهطور میانگین روزانه ۸۰ تا ۱۰۰ مشتری با شربتهایشان لبیتر میکنند و سیراب میشوند. این یعنی بازار سکه و نان توی روغن که بسیاری از روزها میثم، خنکیفروشی دیگر آن را تجربه میکند. بساط را جایی نزدیک خیابان ۱۷ شهریور اتراق داده؛ مشتریهایش هم بیشتر دختران، پسران و زوجهای جوانی هستند که به قصد خرید و گشتوگذار به آن خیابان میآیند. تکههای ریز و درشت یخ میانه ظروف بزرگ و شیشهای هر ۳ نوع از شربتهای بساط میثم که به رقص درمیآیند، چندتایی از مشتریهای سن و سالدار که با قدیمیترین خنکیفروش آن حوالی خاطرههایی شیرین دارند، پیدا میشوند. برای هر کاسه فالوده خانگی که ۷۰ هزار تومان هزینه پرداخت میکنند، هیهی و هایهایکنان میگویند: «قدیم با چند زار و ریال کل دوست و رفیقهامون رو مهمون خنکیهای خیابونی میکردیم.» میثم که تازه پشت لبش سبز شده و خاطرهای مشترک با آن دسته از مشتریها ندارد، میگوید: «عموجون به خدا با حداقل سود دارم آبمیوه تازه و ارگانیک دستتون میدم.»
با وجود پیرانهسری، زور و قوهاش همچنان زیاد است که چنان جوانی کمسن و سال و پرتوان از پس و پیش راندن چرخ طوافی خود در پستی و بلندی گذرهای بازار و از میان جمعیت شتابان برمیآید. آفتاب که عمود میشود، اوج کار داودچرخی است. هنوز لیوانی از شربت آبلیموی تازه با شهد نبات قوام آمده پر نکرده که مشتری دیگر لیوانش را برای شربت زعفران و هل جلو میآورد. این درست زمانی است که اگر حواسش نباشد یخدان یونولیتی کوچکش از یخ خالی میشود؛ اتفاقی که هم شربتها را از خنکی و هم از غلظت (به سبب مایع شدن یخ) میاندازد. او یخها را به زحمت از ورامین بار میکند و میآورد؛ درحالیکه سالهای نخست کارش، یخفروشان بسیاری آن اکناف فعال بودند.
منبع: همشهری