به گزارش مجله خبری نگار/هوران-غلامعلی نسائی: طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر و خواهر شهید علی رضا کلاگر، طیبه توی طایفهاش، هفت شهید دیده، روی هفت تابوت شیون کشیده، هفت بار، هر خبری که رسیده، هر بار هفتاد مرتبه دلش لرزیده. طیبه خیلی سن نداشت و خیلی هم با شوهرش زندگی نکرده بود که شهید شده.
طیبه خودش میگوید: بار اول که ابوالقاسم آمد خواستگاری ام، سرش را پائین انداخت و گفت: دختر عمو، من مرد جنگ و تفنگ و جبهه ام، من یک مسافرم، زیر چشمی نگاهی کردم و توی دلم گفتم: «مسافر بهشت» من هم دلم بهشت میخواهد. انگار حرفهای دلم را شنید و زیر چشمی نگاهی انداخت و گفت: چیزی گفتی دختر عمو. همان لحظه دلم برایش تنگ شد، همان لحظه به دلم گفتم: با من مدارا کن…. بله را که گفتم، رفت و با یک بسته کارت عروسی برگشت. گفت: دختر عمو دوست داری کارت عروسی، کارت دعوت مهمانهای ما چه شکلی باشد؟ گفتم: معلوم است دیگر، مهمانهای ما یا شهدای آینده هستند، یا الان خانواده هاشون یک شهید داده اند، یا جانبازند، تازه مگر شوهر من مسافر بهشت نیست، کارت عروسی ما هم باید در حد خودمان باشد.
مگه میشه خدا را دعوت کرد، کارت دعوت خدا، خدائی نباشد. خندید و کارتی که چاپ کرده بود، نشانم داد. (تصویر کارت در ضمیمه مطلب) بعد یک کارتی هم سوای کارت ما، سپاه گرگان برای ما هدیه آورد، آن هم خیلی قشنگ بود. عروسی کردیم، هفت روزه عروس بودم که ابوالقاسم رفت جبهه، دیگه ماندگار شد، هر چند وقتی یک مرخصی میآمد و چند روزی بود و میرفت. سه سال با هم زندگی کردیم، زندگی ما در برهه شلیک گلوله و خمپاره و اطلاعیههای جنگ بود. هر عملیات که میشد، دلم فرو میر یخت، هی به دلم تشر میزدم، با من مدارا کن، مدارا کن. یک روز که دلم خیلی دلتنگ ابوالقاسم شده بود، خبر دادند: مسافر بهشت، پر کشید و رفت. ابوالقاسم شهید شد، و تمام سالهایی که با هم بودیم، فقط سه سال بود. گاهی یک روز، خاطرهایی برای آدم میسازد که یک تاریخ را به دوش میکشد.
چه رسد به سه سال. ما سه سال زندگی کردیم که ابوالقاسم شهید شد.. حالا در تمام این سالها، دارم با خاطرات آن روزها زندگی میکنم.
بمیرم برایتای دلم با من مدارا کن…