کد مطلب: ۵۵۰۵۱۱
آنچه در پس فوت ناصر طهماسب شکل گرفت مشابه رفتاری بود که با پروانه معصومی و فوتبالیست‌ها و برخی هنرمندان و موسیقیدانان صورت گرفت؛ یعنی تکفیر تا سر حد مرگ و حتی پسامرگ.

به گزارش مجله خبری نگار/فرهیختگان: آنچه در پس فوت ناصر طهماسب شکل گرفت مشابه رفتاری بود که با پروانه معصومی و فوتبالیست‌ها و برخی هنرمندان و موسیقیدانان صورت گرفت؛ یعنی تکفیر تا سر حد مرگ و حتی پسامرگ. این رفتار تقریبا از زاویه‌ای شکل گرفته که در تمام این سال‌ها تلاش کرده بگوید سیاست و ایدئولوژی مانع زندگی آن‌ها شده است، اما خودشان به‌شدت درمقابل هر عملی که باعث معنادهی به زندگی می‌شود با چهارچوب‌بندی سختی دستگاهی از تفتیش عقاید را شکل می‌دهند. در چنین شرایطی جریانی که خود مدعی مطالبه زندگی بود درمقابل آن به‌شدت ایستادگی می‌کند. اما آنچه باعث شده این دستگاه تفتیش عقاید شکل بگیرد، چیست و این دستگاه از چه ابزاری برای برتری‌جویی خود استفاده می‌کند؟ در این یادداشت قصد دارم کمی به بهانه واکنش‌های مبتذلی که به فوت ناصر طهماسب شده است، درباره این وضعیت نکاتی مطرح کنم.

دخالت در امور شخصی را نوعی سیاست‌ورزی معرفی کردند: سال گذشته در پس اعتراضاتی که شکل گرفته بود برای بار اول جریان اعتراضات در اقدامی عجیب به‌نوعی دخالت در همه سطوح روی آوردند. این دخالت تا حدی پیش رفت که امر شخصی که تا پیش از این محدوده‌ای بااهمیت برای بسیاری بود، تبدیل به عملی سیاسی شد، تا آنجا که اگر فردی در کنسرت یا در سینما شرکت می‌کرد یا حتی قهوه‌ای در کافی‌شاپ می‌نوشید، وی را عامل عادی‌سازی قلمداد و به‌شدت به او حمله می‌کردند. چنین شرایطی لحظه‌به‌لحظه پررنگ‌تر می‌شد تا آنجا که عده‌ای برای این وضعیت نام دیکتاتور جو را برازنده دانستند. این شرایط به‌قدری وسیع بود که امر شخصی تبدیل به امر سیاسی شده بود. درحالی‌که در هیچ کجا سیاست و امر سیاسی چنین دیدگاهی به زندگی روزمره ندارد و این فرم جدید عامل آن شد که سیاست از معنا تهی شود و جای آن را نوعی پوپولیسم و سیاست‌زدگی پر کند که هرجا امر حتی خصوصی مخالف با رویه خاصی شکل بگیرد، سریع در دوگانه خود و غیرخود باید تکفیر شود و سیاست به سطوح نازلی تقلیل پیدا کند.

رادیکالیسم و نفوذ به زندگی روزمره امر طبیعی جلوه داده شد: زندگی شخصی و امر روزمره که به‌دنبال نوعی معنادهی به خود بود و درتلاش بود درمقابل تندباد‌های وسیع زندگانی مقاومت کند تا بتواند پلی برای رسیدن به اهداف خود تعیین کند، یکباره دچار نوعی فرم جدید شد. حالا زندگی با خشونت و تکفیر هر دیگری که با او هم‌عقیده نیست، معنی گرفته بود. در چنین شرایطی رادیکالیزه شدن زندگی سرعت گرفت و انسان‌ها به‌جای تأمل درباره چگونه زندگی کردن، در موقعیتی قرار گرفتند که کنش سیاست‌زده روز به زندگی کردن آن‌ها ربط پیدا کرد و زیستن با امیال خاصی ژست زندگی شده بود. در چنین فرمی بود که امر طبیعی مختل شده بود و زندگی روزمره دیگر نمی‌توانست طبیعی باشد و هر عمل و کنشی نوعی وضعیت بحرانی و پسابحرانی معرفی می‌شد که ماحصل آن زندگی در حالت تعلیق بود؛ چراکه رادیکالیسم اجازه زیستن را گرفته بود و همه انسان‌ها باید تبدیل به چریک‌های رزمی و مجازی می‌شدند یا باید علیه همه دیگری‌ها وارد درگیری می‌شدند. در چنین حالتی قطعا دیگر زندگی معنی ندارد و انسان‌ها محکوم به بازی در جبر جدیدی هستند.

دوگانه‌سازی مانع از لذت بردن از بدیهیات روزمره شد: دوگانه‌ای را جریان مطالبه‌گر زندگی شکل داده‌اند که یا باید با آن‌ها هم‌عقیده شوید یا علیه‌شان هستید. این دوگانه انسان‌های معمولی را بی‌معنی کرده بود؛ انسان‌هایی که به‌دنبال زندگی بودند و حداقل قصد کنش سیاسی و اجتماعی را به‌صورت زبانی و فیزیکی نداشتند در چنین شرایط دچار نوعی فشار شدید می‌شدند که در این مقطع چه باید کرد؟

و همین پرسش باعث می‌شد مساله زندگی کردن دیگر معنای قبل را ندهد و شکل آرمانگرایی فانتزی مانع از زندگی شود و هر عمل لذت‌بخشی به‌مثابه گناهی شناخته شود. در چین شرایطی حتی فردی مثل ناصر طهماسب که هیچ‌گاه کنشگر سیاسی نبوده و همه از صدای زیبای او لذت می‌بردند، فقط به علت شغلش و همکاری با برخی مستند‌های تاریخی به دیگری بودن محکوم می‌شود. این شرایط مانع از لذت بردن از حداقل‌ها می‌شود و این سیاست خیلی شبیه به نگاهی است که چپ و راست‌های رادیکال و تند قبل از انقلاب به اشعار سهراب سپهری داشتند و او را به این جهت که شاعر سیاست‌زده‌ای نبود، مدام محکوم می‌کردند و هیچ لذتی از اشعار او نمی‌بردند، فقط به این جهت که در طرح دوگانه‌ای قرار داشت که مثل گروه‌های رادیکال آن مقطع رفتار نمی‌کرد. این درک از زندگی علیه وضعیت انسانی زیستن است و زندگی خود تبدیل به نوعی ایدئولوژی از مدل سختش می‌شود که نه‌تن‌ها زیستن را ناممکن می‌کند، بلکه زندگی روزمره را در حالتی قرار می‌دهد که انسان بیش از آنکه از زیستن لذت ببرد به‌نوعی ابزاری در دست مانیفست‌های سیاست‌زده می‌شود که دیگر توان بهره‌مندی از زندگی را ندارد.

آنچه تا اینجا بیان شد، بلایی بود که جریان به‌اصطلاح مطالبه‌گر زندگی بر سر زیست روزمره آورده‌اند. اما به نظر آنچه مهم‌تر است مکانیسمی است که باعث شده این جریان با فرمی به‌شدت عجیب علیه زندگی رفتار کند، تا حدی که به‌دنبال مصادره زندگی است، به‌طور مثال هنگامی که ناصر طهماسب را صرفا به جهت آنکه در راستای کار خود اقدام کرده قضاوت می‌کنند و قضاوت را امر بدیهی نشان می‌دهند. پرسشی وجود دارد مبنی‌بر اینکه چه مکانیسمی باعث شکل‌گیری این جریان، امتداد و ادامه آن در مسیر فعلی شده است؟

ساده‌سازی دیگری‌سازی سلبریتی‌ها: جریانی با حمله مداوم به سلبریتی‌ها باعث شده آن‌ها در صحنه سیاسی اصالت ویژه‌ای به خود بگیرند، درحالی‌که سلبریتی‌ها خود محصول یک وضعیت سیاسی و اجتماعی هستند که در سیطره پوپولیسم عصر جدید باید به آن توجه شود. این جدل‌های بی‌پایان و احساس آنکه سلبریتی‌ها در صحنه سیاسی ارزشمندند، باعث شده کنشگری به صحنه ابتذال نزدیک و کنشگری مبتذل عامل رسوخ به زندگی روزمره و قدرت گرفتن جریانی شود که از طریق سلبریتی‌ها دستگاه تفتیش عقاید خود را فربه کرده‌اند. درحالی‌که آنچه باید مورد پرسش واقع شود، این بحث است که سلبریتی‌ها به صحنه سیاسی نزدیک و ابزاری برای فشار سیاسی به رقبا شده‌اند. به تعبیر بهتر اگر جریانی مثل دولت اعتدال به‌صراحت از وجهه عمومی سلبریتی‌ها استفاده کرده، حمله به سلبریتی‌ها با این استدلال که باعث وضع بد اقتصادی و سیاسی در دوره دولت اعتدال شده‌اند قطعا راهگشا نیست و باید این پرسش مطرح شود آیا انتظار کار‌های وسیعی از دولتی می‌رود که از طریق سلبریتی‌ها رای می‌گیرد یا توقع اصلاحات مفید در حکمرانی را باید از این دولت داشت؟

دوگانه زندگی سیاسی و زندگی غیرسیاسی: دو جریان همزمان درحال تلاشند یک برساخت را به واقعیت تبدیل کنند و عده‌ای معتقدند زندگی هیچ رابطه‌ای با سیاست ندارد. عده دیگری هم معتقدند زندگی صرفا نوعی از سیاسی زیستن است که واقعی است، در غیر این‌صورت زندگی کردن بی‌فایده است. این دوگانه باعث شده هم سیاست معنی جدی نداشته باشد و هم زندگی کردن دچار تردید شود که در حالتی شبه‌تعلیق قرار گرفته است که در پس و پیش سیاست درحال مقاومت است. اما این مقاومت نوعی وضعیت بی‌معناست، درنتیجه این دوگانه که حالت معنایی برای زندگی کردن ندارد، نه می‌تواند سیاسی باشد، نه غیرسیاسی. در چنین شرایطی جریان‌هایی که تفسیر‌های کاملا از سیاست‌زده دارند، جریان زندگی را مختل می‌کنند و مانع زیستن روزمره می‌شوند. در این شرایط است که زیستن و زندگی روزمره در تلاقی سیاست اجتماعی و فرهنگی نیست و دور از همه امور به‌دنبال سلاخی زندگی است و به نام مستعار زندگی کردن اولویت دارد به همه امور و... این تفسیر خود از دوگانه بی‌معنایی صورت‌بندی شده و در هیچ افقی نمی‌توان درکی از زندگی داشته باشد، بلکه خود مانع از هرگونه زندگی کردن است.

هر آنچه در زندگی روزمره در جریان است زندگی است: تفسیری دیگر که باعث شده مکانیسمی علیه زندگی کردن شکل بگیرد، بی‌توجهی به وقایعی است که در زندگی روزمره در سیطره بسیاری شرایط بد حکمرانی جهانی در جریان است؛ اینکه اصالت‌دهی به هر آنچه در زندگی روزمره درحال شکل‌گیری است زندگی است. بدون توجه به چرایی شکل آن نوعی بازی ایدئولوژیک است که قصد دارد همه سطوح روزمرگی را زندگی معرفی کند و این تفسیر خود به‌نوعی علیه زندگی کردن است؛ چراکه زندگی کردن چیزی بیش از تن دادن به روزمرگی است و بسیاری از مواقع روزمرگی مانع از زندگی مطلوب است. این مکانیسم هم جدلی بی‌پایان شکل داده است که سعی دارد همه اصالت زندگی را در روزمرگی خلاصه کند.

هر نوع آرمان‌خواهی مانع از زندگی است: تفسیر دیگری که باعث شده زندگی کردن دچار بحران‌های فزاینده شود، این مساله است که سعی کرده انسان‌هایی را پیرو زندگی معرفی کند که دست از هر نوع آرمان‌خواهی و فضیلت بردارند و زندگی را بیرون از سیطره طرح‌هایی آرمان‌خواهانه پیگیری کنند. چنین تفسیری درک اخلاقی زیستن را تا حد وسیعی ویران کرده و با ویران شدن اخلاقی زیستن زندگی کردن وارد مرحله رقابت در عرصه بی‌اخلاقی می‌شود. در این لحظه است که هر انسانی برای زیستن خود نوعی وضعیت موجه را صورت‌بندی می‌کند که به‌جای آنکه خیر جمعی را پیگیری کند، نوعی فرد‌گرایی را تئوریزه می‌کند. در چنین شرایطی زندگی کردن، چون رقابتی بدون فضلیت می‌شود و قطعا دچار سختی می‌شود و از امکان بهتر زیستن بهره نمی‌برد. زندگی وارد مرحله‌ای می‌شود که دست به هر آنچه برای بقای فردی مطلوب است می‌زند. این مکانیسم هم باعث شده زندگی دیگر به معنا گذشته خود فهمیده نشود. این مساله باعث بروز طیفی می‌شود که هر بلایی بر سر زیستن انسان معاصر به‌عنوان دفاع از زندگی می‌آورد.

نتیجه‌گیری: در این یادداشت سعی شد بعد از آنکه به چرایی جریانی که مدام به زندگی حمله می‌کند اشاره شود، به مکانیسمی که باعث رشد موقعیت فعلی شده نیز توجه شود. آنچه به نظر نگارنده اهمیت دارد توجه به این شرایط است تا بتوان در آینده مانع از حملات همه‌جانبه طیفی به زندگی شد.

برچسب ها: سلبریتی فرهنگ
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر