کد مطلب: ۵۰۰۴۶۶
۲۷ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۱:۰۸

عشق پوشالی دختری فراموش شده!

زمانی که دختری نوجوان بودم همواره احساس کمبود محبت می‌کردم. پدر و مادرم توجهی به نیاز‌های روحی و عاطفی ام نداشتند و مدام به خاطر پول با یکدیگر به مشاجره می‌پرداختند تا این که وارد دانشگاه شدم و سرنوشتم به یک عشق پوشالی گره خورد.

به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: زن ۲۴ ساله که در پی شکایت نامزدش به مرکز انتظامی منتقل شده بود با بیان این مطلب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از همان دوران کودکی و نوجوانی فقط شاهد درگیری و بحث و جدل پدر و مادرم بودم. با آن که آن‌ها فقط تا مقطع دبیرستان تحصیل کرده بودند، اما پدرم به خاطر رشد بهای مسکن وارد شغل خرید و فروش آپارتمان شد و اوضاع مالی خوبی پیدا کرد. این درحالی بود که مادرم دریک شرکت خصوصی کار می‌کرد و درآمد خوبی داشت، اما دعوای آن‌ها فقط به خاطر پول بود!

هر بار که مادرم برای خرید لوازم زندگی یا کفش و لباس از پدرم تقاضای پول می‌کرد او با صراحت می‌گفت: از حقوق خودت استفاده کن! من پولی برای این گونه خرید‌ها ندارم! خلاصه در میان کشمکش‌های آنان من دختری فراموش شده بودم و هیچ گاه رنگ مهر و محبت را ندیدم. در این شرایط هنگامی که قدم در دانشگاه گذاشتم با اولین لبخند «شاهرخ» به یک عشق پوشالی دل بستم.

او پسری شهرستانی و همکلاسی ام بود که هیچ درآمدی نداشت و به خاطر طلاق پدر و مادرش از طریق کمک‌های خیریه‌ای به تحصیل ادامه می‌داد. اگرچه من او را جوانی ساده و ضعیف می‌پنداشتم، ولی «شاهرخ» چشم به مال و اموال پدرم دوخته بود وچنان با محبت‌های دروغین مرا شیفته خودش کرد که سرنوشتم رابه این عشق بیهوده گره زدم و پای سفره عقد نشستم.

بعد هم برای آن که دوران نامزدی طولانی نشود مادرم را راضی کردم که زودتر جهیزیه ام را آماده کند و سپس از «شاهرخ» خواستم تا او نیز فقط پول رهن خانه را بپردازد، ولی او با این بهانه که کسی را ندارد تا از او قرض بگیرد مدام آغاز زندگی مشترک را به تاخیر می‌انداخت تا این که یک سال بعد ناگهان «شاهرخ» مرا رها کرد و به مکان نامعلومی رفت. جست وجو‌های من برای یافتن او فایده‌ای نداشت و من همواره از سوی خانواده‌ام به خاطر این عاشقی حیرت انگیز سرزنش و تحقیر می‌شدم، حتی مادربزرگ «شاهرخ» هم اطلاعی از او نداشت و «شاهرخ» را مانند پدرش جوانی بی‌مسئولیت و بی‌عار می‌دانست.

در همین روز‌ها بود که درمسیر رفت وآمد به منزل با راننده تاکسی اینترنتی آشنا شدم و با او به درد دل پرداختم. طولی نکشید که «شایان» سنگ صبورم شد و رابطه من و او در حالی ادامه یافت که «شایان» هم ادعا می‌کرد با همسرش مشکل داردو از زندگی‌اش راضی نیست. خلاصه از «شاهرخ» شکایت کردم و احضاریه دادگاه را به مادربزرگش تحویل دادم، ولی مادربزرگ او فقط می‌گفت: عاقبت این عشق‌های هیجانی همین است که سرخود می‌شوی!

او راست می‌گفت، من درجست وجوی «محبت» دل به عشقی دروغین بستم و به فرجام آن فکر نکردم. خلاصه روز تشکیل جلسه دادگاه ناگهان سر و کله «شاهرخ» پیدا شد و ادعا کرد که من او را به خاطر بیکاری و بی‌پولی تحقیر می‌کنم و دروغ‌های زیادی را سرهم کرد! ولی بعد از پایان جلسه دادگاه دوباره غیبش زد و باز هم به مکان نامعلومی رفت به طوری که از به هم ریختگی ظاهری‌اش احساس می‌کردم او به مصرف مواد مخدر آلوده شده است، از سوی دیگر نیز من به «شایان» علاقه‌مند بودم و نمی‌توانستم او را فراموش کنم، این بود که در میان تردید و دودلی به سراغ «شایان» رفتم، ولی نفهمیدم که «شاهرخ» مرا تعقیب می‌کند تا جایی که ناگهان در میان بهت و ناباوری مرا به دام انداخت و با پلیس تماس گرفت.

این گزارش حاکی است: اهمیت این موضوع با توجه به ادعا‌های «شاهرخ» و اظهارات همسرش موجب شد تا سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) دستورات ویژه‌ای را برای بررسی‌های قانونی و روان شناختی این پرونده صادر کند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر