به گزارش مجله خبری نگار/ایران: از آن خرازی قدیمی که سالها مایحتاج محله را تأمین میکرد فقط دو سه جعبه قرقره مانده که آن هم جنسش جور نیست. رنگهایی که مانده از آنهاست که طرفدار چندانی ندارد، مگر اینکه کسی دنبال رنگ خاصی باشد و اتفاقی آن را در جنس ناجور خرازی قدیمی پیدا کند که حالا همه چیز در بساطش پیدا میشود بجز ابزار دوخت و دوز؛ از لیوان چایخوری و ماهیتابه دسته دار گرفته تا کیسه فریزر رولی و دستکش یکبار مصرف.
«کسی دیگر خیاطی نمیکند. قبلاً خانمها عادت داشتند چیزهایی در خانه بدوزند. حتی اگر دوره خیاطی ندیده بودند، شکسته بسته یک چیزی میدوختند برای خودشان و بچههایشان. خانم خود من مانتو شلوار کلاس اول دخترم را خودش دوخت. کلاس و اینها هم نرفته بود، اما بالاخره یک جوری پارچهها را سوار کرد روی هم و دوخت و خیلی هم خوب شد. یا اینکه پارچههای نخی میخرید و لباسهای تابستانی ساده برای دخترها میدوخت. شلوار راحتی توی خانهای برای من میدوخت و همه اینها را با یک چرخخیاطی دستی انجام میداد. الان دیگر کسی از این کارها نمیکند. لباسها را آماده میخرند و اگر قرار باشد کاری مثل زیپ و دکمه دوختن هم انجام دهند، همان را میدهند بیرون.»
فروشنده هفتاد و چند ساله این را میگوید و ادامه میدهد: «الان هم فقط همین قرقرهها برایم مانده که مال قبل است. یک کیسه اِپل هم هست که بیست سال است مانده و خریداری ندارد. چند وقت پیش یک خانمی آمد و سراغ اپل گرفت. خیلی برایم جالب بود، چون دیگر این اپلها مد نیست و مال خیلی سال پیش است، اما آن خانم گفت دوباره مد شده و یک جفت خرید و رفت. من که خبر ندارم، ولی میدانم که دیگر جنس ما خریدار ندارد. قبلاً این مغازه پر بود از نخ و سوزن و نوار اریب و منجوق و ملیله و این چیزها. اگر میخواستم به همان روال قبل ادامه دهم که دیگر کار و کاسبیام تعطیل میشد. اینجا را هنوز به اسم خرازی میشناسند، اما واقعیت این است که دیگر همه چیز فروش شدهایم؛ شتر گاو پلنگ.»
چند محله آن طرفتر یک خرازی دیگر میشناسم که میشود سراغش رفت و از روزگارش پرسید. خرازی دوم، اما سر جایش نیست. به جای آن یک مغازه لباس فروشی باز شده که لباسهای بچگانه میفروشد و صاحبش میگوید دو سال پیش مغازه را از مالک قبلی خریده و کسب و کار خودش را راه انداخته است.
خرازیهای محلهها دیگر کمفروغ شدهاند و برخی جمع کرده و رفتهاند برای همین اگر کسی دنبال ابزار دوخت و دوز و ملزومات آن باشد باید یکراست راهی چهارراه مخبرالدوله و کوچه رفاهی شود؛ کوچهای که از قدیم به وجود خرازیهایش معروف است و بورس لوازم سفره عقد و ملزومات خیاطی محسوب میشود. میگویند این کوچه ۵۰ سال است شکل و شمایلش را به همین صورت حفظ کرده و حتی ترتیب مغازههایش هیچ تغییری پیدا نکرده است. گفته میشود کوچه رفاهی نام خود را از یکی از زمینداران قدیمی آنجا گرفته و به همان نام شناخته شده و تا امروز هم به این نام باقی مانده است.
نزدیک عصر یک روز وسط هفته است و جنب و جوشی نه چندان محسوس در راسته خرازان کوچه رفاهی دیده میشود. نوارهای سنگدوزی شده، ریسههای منجوق و سنگ و پرهای رنگی را جلوی مغازهها آویختهاند. جعبههای مقوایی هم هست که داخل آن ته توپها و تک ماندهها را قرار دادهاند تا اگر به کار کسی آمد، ارزانتر بخرد و ببرد.
ویترینها، اما با دکمههای رنگی و نوارهای سنگدوزی شده خوش آب و رنگتر و منگولههای نخی و ابریشمی رنگارنگ، جذابترند. البته همه مغازهها ویتریندار نیستند و بعضیها را باید حتماً داخلشان شد؛ آن وقت میتوانید تنوع اجناسشان را ببینید و جنس مورد نظرتان را انتخاب کنید.
دختری جوان همراه با زنی حدوداً ۶۰ ساله از این مغازه به آن مغازه میرود؛ به نظر جنس مورد نظرش را پیدا نمیکند. نزدیک که میشوم گفتوگوی او با زن را که به نظر مادرش میرسد میشود شنید. کلافه و عصبی است و دنبال یک مدل خرج کار خاصی میگردد که قرار است روی لباس نامزدی یا عروسیاش دوخته شود و وسواس دارد که حتماً همانی باشد که در عکس دیده و غیر از آن را نمیخواهد. مادر به نظر مستأصل است و نشانی سرای مشیرخلوت بازار را به آنها دادهاند و گفتهاند که البته آنجا عمدهفروش هستند و از نظر دختر اشکالی ندارد اگر سنگ را عمده بخرد تا خردهای از آن به کارش بیاید. تازه این در صورتی است که متاع موردنظرش را آنجا پیدا کند.
غیر از خریداران اینچنینی، کوچه رفاهی پاتوق خیاطها هم هست که ملزومات کارشان را معمولاً از اینجا تهیه میکنند؛ خیاطانی مثل خانم بهبودی که معمولاً هر دو هفته یک بار به اینجا سر میزند و لوازم مورد نیازش را خریداری میکند. این البته بستگی دارد به سفارش مشتریهایش که در ایامی از سال مثل همین روزها که با پایان ماه صفر و شروع مراسم مختلف جشن مثل عروسی نزدیک میشویم، بیشتر است و بعضی وقتها به قول خودش خبری نیست.
«قبلاً برای خرید وسایل جزئی مثل قرقره و لایی چسب به یک خرازی نزدیک خانهمان میرفتم و فقط وقتی اجناس خاصتر میخواستم اینجا میآمدم، ولی حالا آن مغازه تغییر کاربری داده و کوچکترین چیزی که بخواهم باید مترو سوار شوم و اینجا بیایم.»
خانم بهبودی این را میگوید و ادامه میدهد: «الان شاید بیشتر خیاطها نیاز به مغازههای خرازی داشته باشند. بعضی مشتریهای من هستند که ترجیح میدهند خودشان خرجکار و ملزومات سفارش را تهیه کنند، اما بیشتر مشتریها میگذارند به عهده خودم و برای همین هم همیشه یک پایم اینجاست. من اگر سرمایه داشتم یک مغازه خرازی در محل خودمان راه میانداختم. البته این را هم میدانم که ممکن است خریدار چندانی نداشته باشد. اگر در نظر بگیریم که خیاطی در خانه در حد یک درز یا دکمه دوختن باشد، به وسایل خاصی نیاز ندارد و آنچه برای آن مورد نیاز است معمولاً در هر خانهای پیدا میشود. در گذشته مادرها در جهیزیه عروس حتماً جعبه سوزن و نخ قرار میدادند. حتی چرخخیاطی هم یک تکه مهم از جهیزیه خیلی خانوادهها بود، اما الان شک دارم همان سوزن و نخ را هم بدهند و حتی خود عروسهای جوان تمایلی به داشتن آن داشته باشند. اگر داشته باشند هم معمولاً استفادهای از آن نمیکنند.»
یکی از فروشندگان کوچه رفاهی که از کودکی در این راسته مشغول به کار است، از روزگاری میگوید که رونق کسب و کار بیشتر بود و حالا به قول خودش همانطور که معلوم است بازار کساد و کم رونق است.
«جنس دیگر وارد نمیشود و هرچه هم داریم همانهایی است که در انبارها مانده بوده است.» مرد سپیدموی این را میگوید و ادامه میدهد: «خیلیهایی که در این کار بودند جمع کرده و رفتهاند سراغ کاری دیگر. خسته شدند. البته اینها که میگویم معمولاً خرازهای سطح شهر هستند و کسانی که اینجا هستند همینطور کجدار و مریز مغازهها را نگه داشتهاند. به هرحال اینجا مشتری خودش را دارد و بورس فروش لوازم خیاطی است، اما خرازیهای پراکنده در شهر حق دارند جمع کنند، چون ما هم حال و روز خوبی نداریم و این ملزومات در ایران تولید نمیشود و واردات هم قطع شده است.»
ریسههای رنگی در باد تکان میخورند و مثل ستارههای رنگی در نور ملایم بعدازظهر کوچه رفاهی میدرخشند. زنی جوان یک ریسه سنگ آبی را به دست میگیرد و بعد از لختی آن را رها میکند تا دوباره به دست باد سپرده شود.