به گزارش مجله خبری نگار،باران با همه طراوت و قشنگی اش همیشه پیام آور احساسی ناب و دل انگیز است احساسی که شاید برای خیلیها لذت بخش و تکرار نشدنی است، اینجاست که خواندن چند جمله و اس ام اس بارانی و احساسی خالی از لطف نیست.
باران را دوست دارم.
اما نه آن زمان
که کودکی از راه شستن قبر
نان میخورد
باران که میبارد تمام کوچههای شهر پر از فریاد من است
که میگویم:من تنها نیستم، تنها منتظرم همین
ماه من غصه چرا؟
دل به غم دادن وازیأس سخن گفتن کارآنهایی نیست که خدارادارند
ماه من
غم واندوه اگرهم روزی مثل باران بارید
یادل شیشهای توازلب پنجرهی عشق زمین خوردوشکست
بانگاهت به خداچترشادی بازکن وبگوبادل خود
که
خدا هست هنوز
باران که بند بیاید…
تازه خاطرهها شروع میکنند به چکیدن
تو را در تمامی لحظاتم دارم
باران که میبارد، خیالم خیس از یاد تو میشود
و ب مهتاب که مینگرم صورتت در برابر چشمهایم نقش میبندد
چه حس خوبیست داشتن تو
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست…
زندگی یعنی همین پرواز ها.
لبخندها، آواز ها…
زندگی ذرهی کاهیست، که کوهش کردیم.
زندگی نام نکویی ست، که خوارش کردیم.
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار.
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز حرف محبت
باران همیشه حادثهای شاعرانه نیست
از انهایی که سقفشان شده است آسمان، بپرس
ساکت که میشوی
چشمانت پر از بوسه میشود
و لب هایت
در التهاب یک گل سرخ
زیر باران میتپد
تو را
در رنگین کمان آغوشم
قاب میگیرم
و چونان پرندهای در مشت رها میشوم
در افقهای آبی
تو هیجانی ست
شورش چشمانت
در اعتصاب لبهایت
انقدر دوست دارم که پروانهها گیج میشوند
گلها تعجب میکنند
و باران دلش اب میافتد
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…
و من همهی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…
و با گوشهی آستینم همه را یکباره پاک کنم
کاش باران بودم
و غم پنجره را میشستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا میدادم
پاک کن پنجره از دلتنگی
که هوا دلخواه است
گوش کن باران را
که پیامی دارد
دست از غم بردار
زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را
روز نو در راه است
دریای منی مرا به طوفان بسپار
دستور بده، بگو به من، جان بسپار
بر دوش تو گر جنازه ام سنگین بود
تابوت مرا به باد و باران بسپار
شیشه پنجره را باران شست
از دل من، اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
چه بگویم با تو؟ دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه بگویم با تو؟
که سحرگه دل من
باز از دست توای رفته ز دست
سخت در سینه به تنگ آمده بود
عاشقی را دیدم زیر باران
با چمدانی خیس
بی خداحافظی
راهی سفر بود
او به من گفت:
عشق بارانی ست
که یک روز به تو هم میرسد
نمیدانست که من خودم بارانم
میروم…
به کجا…؟
نمیدانم…
حس بدی ست…
بی مقصدی…!
کاش نه باران بند میآمد…
نه خیابان به انتها میرسید
از این پس تنها ادامه خواهم داد.
حتی در زیر باران امیر افبی
به درخواست چتر هم پاسخ ردمیدهم…
میخواهم تنهای ام را به رخ این هوای دونفره بکشم.
باران نبار، …من نه چتردارم نه یار