به گزارش مجله خبری نگار، برای مدتها جامعه ما درگیر بحثهایی مثل گشت ارشاد و مصادیق بدپوششی بود؛ سالها قبل حتی برخی از اشکال پوشش در عین پوشیدگی بهخاطر آنچه تبرج خوانده میشد مورد بحث بود. جامعه طی حدود دو دهه گام به گام با این موضوع جلو آمد تا اینکه به دلایل مختلفی که مهمترینش رویکرد دولت و بعد هم تجاوز رژیم صهیونیستی به کشورمان بود، بحث پوشش به نوعی از اولویت خارج شد. در روزهایی که دشمن به کشورمان حمله کرده بود شاهد این بودیم که بسیاری از آنها که پوشششان با معیارهای مرسوم همخوان نبود با محوریت نام ایران، از دل و جان علیه دشمن بودند؛ اما وقتی کمی از آن روزها فاصله گرفتیم چالش تازهای آغاز شد؛ برگزاری رویدادهایی در شهرهایی مثل تهران، شیراز و کیش مثل ماچا پارتی، هالووین و... بستر بروز پوششهای تازهای شد که مرزهای قبلی را رد کرده بود و ابعادش نه فقط از منظر فقهی یا استانداردهای حاکمیتی، بلکه حتی در تعارض با عرف مدنظر اکثریت جامعه بود. انتشار تصاویری از خیابانها، کافهها و رویدادها با لباسهایی که مناسب باشگاه ورزشی زنانه است دوباره حساسیتهایی را ایجاد کرد و بحث لزوم برخورد با پوششهای نامناسب را پیش کشید. اشکال جدید افراط در بحث پوشش، جامعهای را که به تعادل نسبی رسیده بود بهجای گفتوگو، در مسیر دوقطبی و واکنشهای پرهزینه میبرند؛ همان جایی که انسجام اجتماعی آسیب میبیند و چراغ گفتوگو خاموش میشود.
پوشش در گذر زمان از نماد یک رفتار و سبک زندگی به میدان تقابل هویتی بدل شده و بستر دوقطبیهایی بوده که مفهوم انسجام اجتماعی را به چالش کشیدهاند
در تاریخ اجتماعی ایران، مفهوم حجاب همواره فراتر از پوششی ظاهری بوده است؛ تجلی سنت، وقار و حیا و سبک زندگی حول محور خانواده و دین. در فرهنگ ایرانیِ پیش از مدرنیته، «پوشش» نمادی از تمایز و حرمت تلقی میشد؛ حدی طبیعی میان «درون خانوادگی» و «عرصه عمومی». همانطور که معماری ما اندرونی و بیرونی داشت و مرزهای خانواده با دیگران پررنگ بود. غیر از همه اینها حجاب ورای پوشش نوعی رفتار، سرمایه فرهنگی و ویترین اعتقادی فرد هم محسوب میشد. بعدها کم کم نوع پوشش خانمها از حوزه عرف به عرصههای دیگر کشیده شد؛ به اشتباه این تصور پیش آمد که حجاب و مدرنیته، حجاب و تحصیلات دانشگاهی، حجاب و شاغل بودن در تناقض با هم هستند؛ برای همین حجاب به تدریج از نماد فرهنگی به نماد تقابل و هویت جمعی بدل شد. بعد از پیروزی انقلاب سعی بر بازگرداندن این معنا به قالبی منسجم بود؛ قالبی که طی آن میان سبک زندگی دینی حضور در اجتماع توازن برقرار کند. پزشک، فیلمساز، قهرمان ورزشی، سیاستمدار و نماینده زن داشته باشیم. نوعی تعادل بین آنچه بودیم و اقتضائات روز بدون اینکه در تقابل با هم باشند. اصلاً شاید بتوان مدعی شد عرف ایرانی همواره میل به تعادل داشته، در خیلی از مصادیق مثل تجمل و سادگی، میان حفظ حرمت بدن و تنوع در پوشش. البته قبل از این تعادل ناگهان به اشتباه کمی افراط داشته تا کم کم زمینه آن تعادل فراهم شده. اما در دهه اخیر شبکههای اجتماعی، صنعت مد و بسیاری چیزها این تعادل را به چالش کشیدند. حالا مسئله این نبود که برای حضور موفق و فعال در جامعه میتوان پوشش اسلامی هم داشت و این دو تضادی ندارند. بلکه هویت نسل جدید در مطالبات تازهای تعریف میشد که شکاف ایجاد میکرد. با تجاوز رژیمصهیونیستی به کشورمان و حضور پررنگ همه نسلها و قشرها پای کار ایران و پس از آن بحث حفظ آمادگی برای بروز مجدد چنین اتفاقی، موضوع پوشش از اولویت کنار رفت. اما چند وقت بعدش دررفتار عدهای معدود دیگر پوشش عرفی تثبیت شده هم انتهای طیف نبود و مصادیق بدپوششی وارد فاز تازهای شد که اینبار حتی با همان عرف هم در تضاد بود. در این بین بررسی ما شامل پیامدهای احتمالی این نوع پوشش برای خود فرد، خانوادهها یا حتی وجوه دینی موضوع نیست که هرکدام جای بحث دارند. ولی ما بحث را در میدانی دیگر پی میگیریم؛ انسجام اجتماعی و ضرورت پرهیز از دوقطبیها بهخاطر عده کمی که متاسفانه رفتارشان بهخاطر شبکههای اجتماعی بسیار دیده میشود.
برای بسیاری از افراد نوع پوشش فقط یک انتخاب ساده نیست؛ پیامی است که باید جدی گرفته شود
جامعه ایرانی طی سالهای اخیر در مسیر تجربه پرنوسانی حرکت کرد. آنچه امروز دیده میشود؛ از پوششهای خارج از عرف گرفته تا بازنماییهای افراطی در شبکههای اجتماعی؛ فقط مسئله لباس نیست؛ نماد تغییر دیدگاه برخی اقشار و نسلها از تعریف هویت است؛ نوعی نافرمانی علیه بسیاری از ساخـتــارهــای فــرهــنــگی اجتماعی که در پوشش نمود پیدا کرده. برای درک بهتر موضوع میتوان برخی از خانمهای میانسالی که اساساً اعتقادی به حجاب سر ندارند و با مویی ساده بدون شال و آرایش حرکت میکنند را با برخی از تینایجرهایی مقایسه کرد که از اکسسوری، تا لباس، رژ تیره و ... تمام توانشان را گذاشتند تا با تمایز در ظاهر متفاوت بودن از دیگران و اعتراض را نشان دهند. برای اولی نداشتن حجاب پیامی به جامعه و حاکمیت نیست، برای دومی، اما پوشش شبیه تابلو اعلاناتی است که رویش بیانیه نوشته شده است.
سختگیریهای بیرویه سالهای پیش، همراه با برخی فشارهای اجتماعی بخشهایی از نسل جدید را به واکنشهایی رساند که بیش از آنکه نشانه انتخاب مد خاص یا اعتراض فلسفی باشد، نوعی انرژی ذخیره شده فنر مانند است که ناگاه رها شده. در فضای مجازی، تصویر بدن به زبان جدید تعریف هویت و تعامل با قشری خاص تبدیل شده است؛ زبانی که گاه از معنا تهی و صرفاً وسیله دیدهشدن است؛ اما نمیتوان بهخاطر آنکه سطحی شده نادیدهاش گرفت یا با امر و نهی در صدد اصلاحش برآمد. نسل Z، بهویژه در شهرهای بزرگ، میخواهد خودش را نهتنها در اندیشه که در ظاهر هم مستقل نشان دهد. این تمایل، وقتی با الگوبرداری از رویدادهایی نظیر هالووین یا مهمانیهای تقلیدی در بستر شبکههای اجتماعی آمیخته میشود، از سطح تجربه فرهنگی به عرصه جدال هویتی میرسد.
دوقطبی پوشش در کشور ما بارها از یک اختلافنظر اعتقادی و فرهنگی عبور کرده و به آزمونی حیثیتی برای دو طرف بدل شده است، بدیهی است هر چیزی که به میدان برد و باخت تبدیل شود امکان گفتوگو، تعامل و ایجاد تعادل در آن وجود نخواهد داشت و پوششهای جدید هم به همین شکل اگر بخواهند از فضای بعد از جنگ فراتر بروند بحثی فرسایشی را به جامعه تحمیل میکنند که خروجیاش به نفع کشور نیست. جامعهای که پیشتر توانست میان اشکال مختلف نگاهها به زندگی تعادل بسازد، اکنون در معرض از دست رفتن همان مهارت است؛ مهارتی به نام تفاهم اجتماعی؛ که اگر نباشد حجاب و پوشش در خطر نیست، هویت جمعی که مفهوم ما را میسازد در خطر فرسایش تدریجی خواهد بود، آنهم در بزنگاهی که چالش اقتصادی داریم، بحران آب و بحث قیمت بنزین داغ است و خطر دشمن خارجی هم وجود دارد.
جامعه ایرانی، با وجود همه تغییرات فرهنگی و تماسهای گسترده با جهانِ مدرن، هنوز عرفِ نسبتاً مشترکی درباره پوشش دارد؛ عرفی نه الزاماً مذهبی، بلکه برآمده از حسِ جمعی. در این چارچوب، نمایشِ آشکار بخشهایی از بدن مثل شکم با ذائقه فرهنگی و تربیتیِ بیشتر جامعه تعارض دارد. همین فاصله میان عرف غالب و اشکال تازه بیحجابی که شاید بتوان آنها را سطحی از بدننمایی دانست، زمینهساز واکنشهایی میشود. در جهان شبکهایِ امروز، تصاویر و ویدئوها بیوقفه از یک اقلیم فرهنگی به اقلیم دیگر میروند؛ الگویی که شاید در خیابانهای شهری اروپایی امری عادی باشد، اما در بستر کلانشهرهای ما معنایی کاملاً متفاوت پیدا میکند. این تفاوتِ زمینه، همان چیزی است که بسیاری از کاربران در فضای مجازی نادیده میگیرند؛ گویی دهکده جهانی تمام مرزهای فرهنگی را حذف کرده است، حال آنکه باورهای جمعی با تمام رواداریهایشان هنوز خط قرمزهایی دارند و، چون هنوز ستونهای پایداریِ جوامعاند پس قدرتِ آنها از مُدها و موجهای گذرا بیشتر است. به همین دلیل، هرگونه سرعت در عبور از این عرفِ جمعی، زمینه چالش خواهد شد. جامعهای که در آن چارچوبهای همزیستی فرو بریزد، پیش از هر چیز اعتماد عمومیاش فرومیپاشد. این فقدانِ حداقلِ اجماع عرفی است که خطرِ اصلی را میسازد: تبدیلِ پوشش از حوزه زیبایی و سلیقه به میدانِ تنش اجتماعی.
وقتی مسئله پوشش از یک گفتوگوی اجتماعی به جدال حیثیتی بدل میشود، وارد مسیری شدیم که نهتنها نتیجه ملموسی ندارد، بلکه به دلایل مختلفی سرمایه اجتماعی را میسوزاند. تجربه نشان میدهد که هیچ کنترل اجتماعیای بدون پشتوانه فرهنگی پایدار نبوده است و هیچ تغییری هم اگر همسو با عرف نباشد مورد پذیرش قرار نمیگیرد. کنترلها اگر بدون درک جامعه و بیتوجه به روانجمعی اعمال شود، به جای اصلاح، واکنش هزینهآفرین میشود؛ از سوی دیگر، جریانسازی در شبکههای اجتماعی برای ترویج پوششهای نامتعارف، بدون پذیرش عمومی، خردهفرهنگی میآفریند که زبان مشترکی با بدنه جامعه ندارد و در نهایت خود را در انزوا میبیند؛ انزوایی که درآن فرد، چون حس میکند دیده نمیشود در اشکال مختلف رفتارهای خطا مثل بیهنجاری و آنومی داشته و چرخه جدایی اش از جامعه تشدید میشود. شخصی که حس میکند بدنه جامعه او را نپذیرفته ممکن است دلیلی برای حفظ هنجارهای دیگر نداشته باشد؛ در مدرسه، دانشگاه، مترو و... مدام منفک میشود و نفع عمومی برایش معنایی ندارند. در این نقطه، جامعه نیازمند مسیر سوم است؛ این مسیر، با فرهنگسازی بلندمدت و تقویت الگوهای بومی آغاز میشود. با عزتنفس دادن به نسلهای جدید، با الگوهایی که هم به زیباشناسی و نیازهای نسل جدید پاسخ میدهند، هم ریشه در سنت و ادب ایرانی دارند.
منبع: خراسان-سید مصطفی صابری