به گزارش مجله خبری نگار، «گوزنهای اتوبان» از آن دست فیلمهایی است که گمان میکند اگر از موضوعات داغ روز مثل اینفلوئنسرها و بلاگرها حرف بزند، خودبهخود به سینمای اجتماعی تعلق پیدا میکند؛ اما نتیجه دقیقاً برعکس است. این فیلم با دست گذاشتن روی دمدستیترین شکل معاصر بودن، از درک اجتماعی تهی است. انگار فیلمساز تصور کرده صرف نمایش حضور یک بلاگر جلوی دوربین و چند دیالوگ درباره فضای مجازی میتواند زیست امروزی بسازد و تحلیلی اجتماعی داشته باشد. در واقع، فیلم بهجای نقد جامعه دروغین و ساختگی مجازی، خودش به یکی از نمونههای همان دروغ بدل شده است. همهچیز در آن وانمودی است بیپشتوانه؛ از نگاه ول دوربین تا روایت بیتعهد به خودش. نتیجه فیلمی که ادعای بیدار کردن ما را دارد، خودش در خواب خوش سطحینگری غرق شده است. بزرگترین نشانه این جفت پوچ بازیکردن فیلمساز، دو سکانس بهاصطلاح اروتیکی است که میان نوید پورفرج و الناز شاکردوست گنجانده شده؛ سکانسهایی که نه از دل موقعیت میآیند، نه دراماتیک هستند، نه در ساختار روایی نقشی دارند. تنها کارکردشان این است که حفره عاطفی فیلم را با تحریک بصری پُر کنند، اما همین تصمیم دستخالی فیلمساز را رو میکند. نگاه او به بدن و میل، همان نگاه تقلیلگرای فیلمفارسیهای سطح پایین است، نه ابزار تحلیل قدرت یا شناخت موقعیت انسان معاصر. کارگردان خیال کرده میتواند با این صحنهها فیلم را جسور جلوه دهد، درحالیکه این جسارت نیست؛ درماندگی است.
نوید پورفرج در این فیلم به طرز تأسفباری بیچهره است. نه نگاه دارد، نه شخصیت، نه حتی ریتم درونی. او در «گوزنهای اتوبان» به ورژن مردانه الناز شاکردوست بدل شده؛ بازیگری که صرفاً حضور فیزیکی دارد، اما فاقد کاریزما و هویت بازی است. بازیها یکی از دیگری بدترند؛ انگار هر کدام از فیلم دیگری آمدهاند. درحالیکه باید تضاد طبقاتی، اخلاقی و زیستی میان راننده پیک و بلاگر شکل دراماتیک پیدا کند، آنچه میبینیم فقط مجموعهای از قابهای بیمنطق است که در آن آدمها دیالوگهایی میگویند جایی از فیلمنامه را رج میزنند و از قاب خارج میشوند. پورفرج در یک سکانس پس از درگیری در اتوبان، گوشی موبایل را برمیدارد و با حیرت به پخش زنده نگاه میکند، اما هیچچیز در نگاهش نیست؛ نه عصبانیت، نه شوک، نه اضطراب. همین بیفکری و بیحسی به میزانسن در سرتاسر فیلم جاری است. دوربین ول و بیهدف، با حرکاتی تصادفی میان خیابان و فضای مجازی میچرخد؛ بیآنکه زبان تصویری منسجم بسازد.
فیلمساز بلد نیست دوربین چگونه باید جهان ذهنی شخصیت را ترجمه کند. قابها نه واجد دلالتند و نه نشانهگذاری دقیق دارند، مثلاً در صحنه تعقیب اتومبیل بلاگر توسط پیک موتوری در اتوبان، بهجای خلق تنش از خلال فاصله طبقاتی و موقعیت اجتماعی دو شخصیت، تنها با حرکات لرزان دوربین مواجهیم که گویی از سر اضطراب فیلمبردار شکلگرفته، نه از درک دراماتیک صحنه. تدوین هم بیریتم و فاقد منطق است، کارکرد تدوین ایجاد ریتم و حس بین پلانهاست؛ اما اینجا گویی هر پلان فقط برای پر کردن زمان چیده شده. فیلمنامه پر از سوراخ است؛ سوراخهایی عمیق. قصه نه آغاز درستی دارد و نه پایانش چیزی را توضیح میدهد. ما نه میدانیم این راننده چرا چنین وسواسی نسبت به بلاگر پیدا میکند، نه منطق رابطه آنها را میفهمیم. این سادگی دراماتیک یادآور فیلمفارسیهای دهه ۵۰ است، با این تفاوت که آنها حداقل قصه را بلد بودند تعریف کنند. اینجا حتی «اتفاق» هم درست رخ نمیدهد. سکانس پایانی - جایی که همهچیز ظاهراً باید به نقطه اوج برسد - چنان بیرمق و بیچیز است که مخاطب را فقط خستهتر میکند.
فیلمساز در «گوزنهای اتوبان» اوج بیاهمیتبودن اجتماع را به رخ میکشد. نه در معنای انتقادی، بلکه از سر ناآگاهی. اجتماع در این فیلم هیچوزنی ندارد؛ فقط پسزمینهای است برای چند کاراکتر بیاثر. گویی جهان بیرون وجود ندارد و تمام هستی در چند خیابان و استودیو خلاصه شده. این حذف اجتماع، نشانه عجز فیلم در برقراری رابطه میان فرم و جامعه است. دوربین نه میبیند، نه میفهمد، فقط میچرخد. در نهایت فیلمی که میخواهد درباره تأثیر فضای مجازی بر زندگی آدمها حرف بزند، خودش قربانی همان ابتذال رسانهای میشود که میخواهد نقدش کند. انبوه بازیگران فیلم – از چهرههای مطرح گرفته تا حضورهای حاشیهای – شگردی تبلیغاتی برای کشاندن مخاطب به سینماست؛ اما این ترفند، مثل باقی چیزهای فیلم، ناکافی است. حضور بازیگران معروف وقتی بیمنطق در بافت بهاصطلاح درام فیلم جا داده میشود، نهتنها کمکی به اثر نمیکند، بلکه ضعف فرمیک را تشدید میکند. آنها در قابهایی ظاهر و ناپدید میشوند، بیآنکه حضورشان معنا بسازد. این همان سینمای بیتعهد به درام است؛ سینمایی که فکر میکند «چهره» میتواند جایگزین «قصه» شود.
اما شاید بدترین چیز در مورد فیلم، اسمش باشد: «گوزنهای اتوبان». عنوانی که زیباست؛ اما بیربط، فاقد تشخص، مکانمندی و بار استعاری درونی. صرفاً انتخاب شده تا شاعرانه بهنظر برسد. فیلم هیچنسبتی با عنوانش ندارد؛ نه اتوبان در آن نقش ساختاری دارد، نه گوزنی در معنای استعاری. عنوان، مانند باقی اجزای فیلم، فقط یک وانمود است؛ واژهای زیبا که هیچ معنایی تولید نمیکند. در نهایت، «گوزنهای اتوبان» فیلمی است که میخواست از جامعه حرف بزند؛ اما خودش بدل به سندی از ابتذال اینستاگرامی این روزهای مجازینشینان فارسی میشود که همهچیزش در سطح میماند. فیلمسازی که فیلمش فقط ادا دارد، شاید نداند که خودش در سطحیترین شکل بازنمایی غرق است. ایدهاش در بهترین حالت میتوانست فیلم کوتاه سهدقیقهای باشد درباره شک میان واقعیت و مجاز؛ اما بهاشتباه بدل شده به فیلم بلند. این اثر قرار نیست در حافظه بماند؛ هیچی است که قرار است جفت پوچ باشد، در همان اتوبانی که گوزنهایش هرگز وجود نداشتهاند.
منبع: فرهیختگان-محمد کریمی