کد مطلب: ۹۱۸۰۵۷
|
|
۱۷ مهر ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۲

«مردی که به شکار مرگ رفت»

«مردی که به شکار مرگ رفت»
کتاب «مردی که به شکار مرگ رفت: روایتی از زندگی صادق هدایت» نوشته کریم فیضی منتشر شد.

به گزارش مجله خبری نگار، این کتاب در ۱۳۶ صفحه با شمارگان ۳۳۰ نسخه و قیمت ۲۳۰ هزار تومان در نشر مروارید راهی بازار کتاب شده است.

در نوشته پشت جلد کتاب می‌خوانیم: صادق هدایت (۱۲۸۱-۱۳۳۰) که بود؟ نویسنده‌ای توانا که برای سایه‌اش می‌نوشت یا اندیشه‌مندی نابغه که در زمانه خود قدرش شناخته نشد، از این‌رو قبل از آنکه به پنجاهمین مرحله از زندگی برسد، به اختیار خود زندگی را ترک کرد؟ کتاب «مردی که به شکار مرگ رفت» روایتی رمان‌گونه، تحلیلی، جذاب و در همان حال مستند از زیست شخصی و روحی و ادبی این داستان‌نویس نامی است و می‌کوشد بر اساس منابع متنوع و مختلف، ابعاد ذهن و زندگی او را بکاود.

«سایه‌ها به شکلی بی‌رحمانه ترکش کرده بودند. در حقیقت، جلوه‌ای دیگر از بی‌وفایی و پستی دنیا بود اما با تصمیمی که در شُرُف نهایی کردنش بود، حالا دیگر اهمیت نداشت. همان طور که داشت اشک‌های کم‌جانش را پاک می‌کرد، برای آخرین بار به خود مراجعه کرد. برای ملاقات رودررو با مرگ در نهایت آمادگی بود.»

همچنین در برشی از کتاب می‌خوانیم: «از آن‌جا که بوف کور اجازه انتشار داخل کشور را نداشت، قابل پیش‌بینی بود که خوانندگانی در حد پنجاه نسخه چایی‌اش هم پیدا نکند. علاوه بر قبول شکست، پذیرفت که تا روز انتشار اثر در کشور با شکیبایی عجیبش به زندگی نکبت‌بار خود در فقر و گمنامی ادامه دهد. نداشتن پس‌انداز و هزینه بالای زندگی در غربت هند خیلی زود علایم عسرت و تنگدستی را نمایان کرد.»

... «به‌دلیل‌ ممنوعیت چاپ و نشر پنج‌سال که صرفا یک‌سالش سپری شده بود، اجازه نداشت نسخه‌های باقیمانده بوف کور را با خود بیاورد. به‌ناچار باید آن‌ها را برای مجتبی مینوی در آن سر دنیا می‌فرستاد. نرسیدن به‌موقع جواب او، مقصد را به ژنو تغییر داد. آخرین استرلینگ دوست را هزینه پست سی و دو جلد کتاب باقیمانده کرد و نفسی راحت کشید.

بعد از بازگشت به ایران، از اینکه شاهکارش را در دست هموطنان کتابخوانش نمی‌دید، دچار کابوس شد. روز و شب کابوس می‌دید. در همه کابوس‌هایش بدون استثنا جغدی حضور داشت که رازش را به گروه سبعه لو می‌داد. درست در همین زمان، دستگیری مجدد بزرگ علوی ترس‌های تازه‌ای را به جانش ریخت. در جمع کمونیست‌های دوآتشه مشهور به «پنجاه و سه نفر» دستگیر و زندانی شده بود. بی‌اختیار فکر می‌کرد به‌زودی به جرم رفاقت با مرد کمونیست، دستگیر و با چوب و بطری مورد پذیرایی قرار خواهد گرفت. اما هر چه انتظار کشید کسی سراغش را نگرفت.

با اینکه از خیلی چیزها مأیوس بود، ناامیدی اصلی‌اش به سبب ممنوعیت انتشار آثارش بود که همچنان ادامه داشت. طبق برآوردهای خودش وقتی آن ممنوعیت تمام می‌شد که موهایش سفید می‌شد و دندان‌هایش می‌ریخت.»

منبع: ایسنا
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر