به گزارش مجله خبری نگار، علیرضا قزوه، شاعر، به مناسبت نبرد پیروزمندانه ایران با رژیم اشغالگر قدس، شعری تازه سروده است که در ادامه میخوانید:
صبح ظفر آمده ست،ای یارای یار
راه تو پاینده باد و عمر تو بسیار
نوبت پیروزی آمده ست ببینید!
فتح گوارای مردمان وفادار
نوبت شادی شده ست ساز بزن ساز
بربط و دف میزنند تار بزن تار
دست مریزاد و مرحبا به شمایان
دولت آزادهمند و ملت مختار
کار سپردیم دست مردم کاری
مزد کسی میبرد که کار کند کار
تیغ قویتر زنید و هیچ نترسید
پشت و پناه شماست حضرت دادار
عقل سرک میکشد به صحنه و میدان
عشق قدم میزند به کوچه و بازار
فرصت تعجیل نیست، نوبت عقل است
خودسری ات میکند به مرگ گرفتار
ماه به دیدار ماه آمده گویی
نور به دیدار نور آمده انگار
بادهی عرشی بریز باز به جانها
ما همه سرمست عشق و ما همه هشیار
صور قیامت زدند برشو از خواب
دارد بیدارباش میزند انگار
ذلت نمرود را به چشم ببینید
معجزت موسی است گشته پدیدار
قدرت ما را به سنگ خود مکشی باز
هیبت ما را به قدر خویش مپندار
فتنه به راه است فتنه، چشم گشایید
بیدار باشید، هان جماعت، بیدار
دل به فریبش نهیم؟ هرگز هرگز
گوش به صلحش دهیم؟ حاشا، زنهار
لعنت بر حرمله، لعنت لعنت
لعنت کن بر یزید بشمر و بشمار
دشمن، کفتار هرزه گرد ذلیلی ست
خصم یکی روبه است، روبه مکار
صلح زمانی ست جانگدازتر از جنگ
سست مشو، چون تو را به صلح فتد کار
هست گواهم حکیم طوس و نظامی
شاهد من سعدی است و حافظ و عطار
قدر علی را در این زمان بشناسید
قدر ولی را خدای داند مقدار
خاک در کیست این که سرمهی چشم است
بوسه به دستش زنند این همه سردار
هان مهراسید از خوارج صفین
قافله مان را علی ست قافله سالار
قطب همه مرشدان حکمت و عشقی
سیدی و سروری و پیر و علمدار
مسند سرداری سران جنون را
جز تو حکیم بزرگ نیست سزاوار
ناز تو را میکشیم حکم بده حکم
خدمت تو میکنیم بار بده بار
هرچه که گفتی عمیق بود و گرانسنگ
هرچه که گفتی شریف بود و گهربار
حرف نویی میزنند مردم این شهر
مکتب عشق است این که گشته پدیدار
در عَلم بوفضایلی که تو داری
حلم نبی هست و علم حیدر کرار
عز و بزرگی توراست نزد خداوند
دشمنت آخر ذلیل میشود و خوار
زادهی یعقوب لیث و رستم دستان
ای که جوانمرد و جنگجویی و عیار
دار به پا کن که من حسینم و حلاج
ترس ندارد ز مرگ میثم تمار
ای وطن عاشقان که جان طلب تو
ما به کسی نیستیم جز تو بدهکار
دست من امروز گرز حکمت و شعر است
گرز بکوبم به مغز چند سبکسار
صحبت اصحاب فتنه را ندهی گوش
جان دلم گوش کن به حرف گرانبار
تلّ حبیب است این خرابه، ببینید
این همه آوارهاند و این همه آوار
ما گل خورشیدی همیشه بهاریم
نسل تو از خواری است و اصل تو از خار
خصم الا خصم سر به زیر تورایم
کز تو شده روسفید لشکر تاتار
نیست بزرگ تو خاک درگه این پیر
این همه تهمت مزن به قبلهی احرار
در یمن و غزه نیز رحم نکردی
رحم به طفلان غرق خون شده رخسار
هیچتر از هیچی و به هیچ نیرزی
در تو نگه کردهام به چشم خریدار
تیغ کشیدی به روی خوشهی پروین
رحم نکردی یکی به گنبد دوار
یک شب با تیغ میزنیم ت را
پیشتر از آن که اژدها شویای مار
یک جا باید جواب میشد و سیلی
آن همه جور و جفا و آن همه آزار
بیم ندارم ز غاصبان فلسطین
دور خدا میکشند این همه دیوار
آمده آن دم که تیغ بر تو بخندد
وقت رسیده ست تا که گریه کنی زار
سریهی موته ست این بگیر علم را
کیست کند اقتدا به جعفر طیار
مینگرم قدس را به هیات یک زخم
مینگرم غزه را به سینهی خونشار
جنگ به پا کردهاند چاره چه داریم
این که همه تیغ برکفیم به ناچار
سلسله ات را به باد دادیای هیچ
سر به سر عاشقان دلشده مگذار
لاف مزن هرزه بدسرشت کج اندیش
حد خودای خصم بی نژاد نگه دار
گرسنه چشما که سیرچشم نگشتی
دین چه فروشی به چند درهم و دینار
سر به ره عشق مینهیم دوباره
جادهی عشق است زیر پامان هموار
آمدهام عاشقانه سر بسپارم
جز به ره عاشقی نمیروم این بار