به گزارش مجله خبری نگار،شجاعترین بوکسورهای بریتانیا با تشریح جزئیات آزار دهنده توضیح داده اند که ناک اوت شدن چه حسی دارد. در حالی که بهترین قهرمانان صدها بار شکست خورده اند بدون اینکه خراشی ببینند یا زمین بخورند یا مبارزه را از دست بدهند، برخی از بهترین قهرمانان بوکس جهان ناک اوتهای ویرانگری را متحمل شده اند.
در کتاب جدید اندی کلارک با عنوان «ناک اوت»، اسطورههای بوکس مانند ریکی هاتون و دیوید هی، دارن بارکر و آنتونی کرولا، با جزئیات دردناک دقیقاً توضیح میدهند که از دست دادن حواس چگونه است. این مردان بزرگ در مورد اعماق تاریکی که به آن سقوط کرده بودند و چگونگی بازگشت شگفت انگیزشان صحبت میکنند.
تا بعد از آن متوجه نشدم که چقدر بد به نظر میرسید. در رختکن، گوشی ام از پیامها پر شده بود، افرادی که نگران بودند و میخواستند مطمئن شوند که حالم خوب است. بعد هم در رسانههای اجتماعی دیدم که مردم میگفتند «واقعاً وحشتناک بود» و از این دست حرف ها.
تیم و بچههای باشگاه همه آنجا بودند. ادی هرن هم آنجا بود، اما من واقعاً احساس خوبی داشتم و گفتم «واقعاً نمیفهمم چرا همه این قدر هیاهو راه انداخته اند. منظورم این است که از لطف شما ممنونم، اما انگار ناک اوت واقعاً بدی نبود.»
اتاق برای لحظهای ساکت شد.
میفهمیدم که همه با خود فکر میکنند که چه موقعیت خجالت آوری پیش آمد، چه کسی باید به او بگوید؟
در نهایت ادی گفت: «خیلی بد بود کرول؟»
من گفتم: «چی؟»
او گفت: «آره، خیلی بد بود.».
اما من هنوز فکر میکردم که دارد شوخی میکند. پس گوشی ام را برداشتم و فیلم را دیدم و همه چیز را فهمیدم.
اما عجیب این بود که من همه چیز را به خوبی به یاد داشتم، اینکه چطور لوماچنکو مرا گیر انداخت و با چه ضربهای مرا زد.
به یاد میآوردم که روی زمین افتادم و صورتم را به زمین کوبیده شد. به خودم میگفتم «چقدر احمقانه است.».
اما نمیتوانستم تکان بخورم، انگار شوکر بهم زده بودند.
با داور حرف میزدم و میگفتم که حالم خوب است و واقعاً هم همین طور بود، فقط نمیتوانستم برای مدتی تکان بخورم.
هرگز شوکر نخورده بودم، اما فکر میکنم احساسش شبیه همین باشد.
با تمام توانم سعی میکردم روی زمین غلت بزنم، اما، چون صورتم محکم به زمین کوبیده شده بود نمیتوانستم.
یادم میآید که با خودم میگفتم «چقدر احمقانه به نظر میرسم، اما هیچ کاری از دستم بر نمیآید.»
حالا میتوانم در موردش بخندم. بعد از مدتی دوستانم شروع کردند به فرستادن تصاویر متحرک از من که مثل یک چمدان روی نوار نقاله باربری دراز کشیده ام.
اما احساسش همین بود، تمام حواسم سر جایش بود، فقط نمیتوانستم تکان بخورم.
میتوانستم همه چیز را به خوبی به یاد بیاورم و اصلاً دردی هم نداشتم!
بعداً لوماچنکو پیشم آمد و گفت که دستش شکسته است. من هم به او گفتم که قلب و غرورم شکسته است.
تا زمانی که در ۱۸ سالگی توسط مردی به نام جیم تویت زمین نخوردم، باور نمیکردم که چنین اتفاقی برایم رخ دهد. او یک ضربه اورهند چپ زد، من آن را دیدم، اما ناگهان داور شروع کرد به شمارش هفت.. هشت.. و در آن لحظه با خودم فکر میکردم «چرا لعنتی از هفت شروع کردی، مگر نباید از یک شروع کنی؟»
من بیهوش شده بودم و بعداً وقتی فیلم را دیدم، متوجه شدم که بلند شده ام، اما دوباره افتاده ام و اصلاً دوباره افتادنم را یادم نمیآید.
یک بار دیگر هم وقتی با مردی به نام لولنگا ماک مبارزه میکردم، او محکم مرا زمین زد. بعد در رختکن نشسته بودیم و داور از من میپرسید اسمم چیست و کجا زندگی میکنم. من با خودم فکر میکردم «آیا من مسابقه را بردم؟»
و او گفت: «آره، تو مسابقه را بردی، او را نقش زمین کردی، یادت نمیآید؟ در راند دوم محکم زمین خوردی.»
در این رشته میدانیم که برای بهترین عملکرد، باید بدترین اتفاقی را که ممکن است رخ دهد بپذیریم و در بوکس، بدترین اتفاق مرگ است. این بازیای بسیار خطرناک است، به ویژه در رده سنگین وزن، یک ضربه اشتباه و شما بیهوش میشوید. چه اثری روی شما میگذارد، ما نمیدانیم. در طول تاریخ، اثرات متفاوتی بر افراد مختلف داشته است. اصلا اوضاع خوبی نیست، وضعیت وحشتناک و ترسناکی است. برای بازگشت از آن، باید دوباره خودت را پیدا کنی، دوباره خودت را بازآفرینی کنی.
اگر میتوانستم زیر یک سنگ پنهان شوم، این کار را میکردم و شاید هرگز دیگر دیده نمیشدم.
اما نمیتوانستم. باید برمی گشتم، خودم را از نو میساختم، دوباره همه چیز را کنار هم میگذاشتم، دلایل شکستم را مییافتم.
من در آن مسابقه جلو بودم و برای لحظهای دستانم را پایین آوردم و ناگهان…
بیهوش شدن، بدترین اتفاق ممکن است.
احساس شرمندگی میکردم، احساس میکردم احمق بودم. تمام افکار ممکن از ذهنم میگذشت.
ما هر روز بوکس را تماشا میکنیم و میخواهیم ناک اوت ببینیم.
در کارنامه من ۱۷ ناک اوت از ۲۲ برد وجود دارد، عالی است.
در باشگاه چه میکردم؟ در بوکس هر کسی را که میتوانستم ناک اوت میکردم.
آیا در موردش فکر میکردم؟ نه.
اما وقتی برای خودم اتفاق افتاد، تمام دنیایم فرو ریخت.
به مدت سه ماه با چشمان گریان قدم میزدم، اشک از چشمانم سرازیر میشد و صورتم را خیس میکرد.
احساس وحشتناکی است، اما وقتی خودت کس را ناک اوت میکنی، احساس شگفت انگیزی دارد؛ و متاسفانه مردم پول زیادی میپردازند تا شما را در این حالت ببینند.
بعد از این همه سال در این رشته، چه میخواهم ببینم؟ آیا میخواهم برد بر اساس امتیاز ببینم؟ نه.
آیا از مبارزه سخت لذت میبرم؟ بله، از مبارزه سخت لذت میبرم، دوست دارم ناک دان ببینم.
وقتی از میودر شکست خوردم، تمام برنامهها و حضورهایم را لغو کردم. در شهر زادگاهم که قدم میزدم و فکر میکردم مردم به من میخندند.
اما آنها به من افتخار میکردند، اما در ذهن خودم، چون به همه گفته بودم که برنده خواهم شد، اما نه تنها شکست خوردم بلکه نقش زمین هم شدم، برایم سخت بود که در خیابانهای شهر خودم راه بروم.
از شرمندگی تا چند هفته نمیتوانستم از خانه بیرون بروم.
بعضی افراد میتوانند با ناک اوت کنار بیایند و از آن عبور کنند و دوباره به باشگاه برگردند، که من هم در نهایت این کار را کردم، اما برایم خیلی سخت بود که با این واقعیت کنار بیایم و دوباره همه چیز را از نو بسازم.
بعضی میتوانند آن را نادیده بگیرند و بگویند که قویتر برمی گردند، اما در ابتدا من این احساس را نداشتم. فکر نمیکردم قویتر برمی گردم. نمیخواستم کسی را ببینم. اوضاع خیلی بد بود.
در مقابل پاکیائو کاملا بیهوش شده بودم و بعد از چند دقیقه به هوش آمدم. افرادی دورم جمع شده بودند و میگفتند: «سلام ریکی، حالت خوب است؟»
وقتی در دو راند نابود میشوی، این خجالت آور است.
حداقل در مبارزه با میودر میتوانستم به خودم در آینه نگاه کنم و بگویم «تلاشت را کردی ریکی».
اما اینکه در دو راند ناک اوت شوی، این یک ننگ بود و در نهایت، بعد از آن مسابقه فهمیدم که باید بازنشسته شوم.
من در دو راند ناک اوت شدم، کار برای من تمام شد، دیگر بوکس را ادامه ندادم. با این موضوع کنار آمدن خیلی سخت بود.
وقتی یک مبارز و برنده هستی، باید به خودت ایمان داشته باشی، و این باور را داشته باشی که هیچکس نمیتواند تو را شکست دهد و تو بهترین هستی؛ و اگر این نگرش را نداشته باشی، موفق نخواهی شد.
اگر یک مرد مغرور، یک قهرمان بوکس مغرور باشی، مهم نیست چقدر در بانک پول داری یا خانه ات چقدر بزرگ است، این موضوع تا حدی روح تو را میشکند.
یک بار در رپتون، وقتی داشتم با یک آفریقایی که تازه وارد بود تمرین میکردم، با یک مشت راست نقش زمین شدم، با خودم گفتم «وای» و ناگهان متوجه شدم که در داخل رینگ نشسته ام و اصلا یادم نمیآید چه اتفاقی افتاده است.
تونی برنز (مربی) میپرسید «حالت خوب است؟» من تمرین را ادامه دادم و این اولین باری بود که دچار ضربه مغزی شده بودم.
اما مثل همیشه ادامه دادم و روی ترازو رفتم، چون یک یا دو هفته بعد باید با تیموتی برادلی مبارزه میکردم. تونی برنز نزدیک آمد و پرسید: «کی دوباره مبارزه داری؟»
من گفتم: «نمی دانم تونی.»
او پرسید: «کجا زندگی میکنی؟»
گفتم: «نمی دانم تونی.»
پاسخها در ذهنم نبودند. یادم میآید که با خودم میگفتم «من اینجا هستم، میدانم چه خبر است، بدنم کار میکند، روی ترازو ایستاده ام.»
من تمرینات را ادامه داده بودم، اما او این سوالات را از من میپرسید و من نمیتوانستم به آنها پاسخ دهم، به هیچ وجه نمیتوانستم، پاسخها در ذهنم نبودند.
منبع:روزیاتو