کد مطلب: ۶۳۹۲۹۴
۲۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۸

دولت سیزدهم سربلند در رزم با بحران آب

آن روز‌ها پژواک همدلی مردم و مسئول زمین و زمان را پر کرده بود، کار جهادی مسئول و مردم با چاشنی تند و تیز آفتاب و طعم گَس غبار زیر پوست بهرام‌آباد خوب به چشم می‌خورد، از آن سو تالوار را به آغوش می‌کشیدند و رخ در رخ بیابان جبهه به جبهه خاکریز می‌زدند با ابزار‌های کوچک و بزرگ دل خاک را در می‌نوردیدند تا آبراهه باز کنند و سربلند رزم بحران آب باشند.

به گزارش مجله خبری نگار، «وقتی روز و شب زندگی را روی دفتر موج می‌نوشتیم و زیر آسمان پاک نفس تازه می‌کردیم و جرعه جرعه‌اش را سَر می‌کشیدیم، درست وقتی آفتاب می‌درخشید و بال و پر زدن چلچله‌ها صفیر حیات بود، وقتی تقلاکنان پی سور و سات امروز و فردا بودیم؛ آهای مردم وقتی دلمان قُرق روزمرگی‌ها بود؛ غم آب سرزده بر خشت خشت تن و جانمان آوار شد؛ دقیقا غم سرزده آب، بیچاره آب که در هیاهوی غوغاکده ایام و پس و پسین فردا‌ها گم شد و حالا به غم دچار.

اما از غم آب که می‌نویسم، بی چک‌وچانه «آی با کلاه و ب آخر» پشت میز‌های چوبی زهوار دررفته روز‌های اول مدرسه در یادم گُل می‌کند و صدای بخش کردن اولین کلمه دفتر مشقم در گوشم می‌پیچد و من چه دلتنگ، در گهواره زمین تاب می‌خورم.‌

نمی‌دانم دلتنگ روز‌های معطر به نوای «آی با کلاه و ب آخر» می‌شوم یا آزرده خاطر غم آب؛ اصلا از غم آب که می‌نویسم خیالم مکدر و دلم هوایی می‌شود، هوایی زلالی‌اش که آیینه تمام روز‌های آمده و همراه تمام روز‌های آینده است، شاید هم دلتنگ آب گوارای همدان که زانوی غم بغل زده و غم اندود سرنای قهر نواخته است.»

این جملات به وقت مرداد و شهریور سال ۱۴۰۱ وقتی غم آب، سرزده مهمان روزگاران همدانی‌ها شد، نقل محافل بود و رد قهر آب بر تن شهر عیان عیان، روزگارانی که مردم همدانا دلتنگ گوارای آب هگمتانه بودند و بیشتر مناطق ساعت‌های متمادی یا نه! چند روزی در هفته آب نداشت و کار مردم به هدیه دادن آب رسید.

روز‌هایی که هیچ چیز به اندازه یک دبه آب ارزش نداشت، حتی فراتر از دبه و باکس آب معدنی، کشاورزان چاه‌های پرآب کشاورزی را نذر بی‌آبی همدان کرده بودند و مهر و مودت هموطنان رنگ و بوی احسان گرفت.

وقت‌هایی که هشتک «همدان تنها نیست» راه‌اندازی شد و نزدیک و دور حرف‌ها گرداگرد نذر آب می‌چرخید؛ مثل اینکه «اگر یک نفس از گذر پیک سحری را به تماشا بنشینی، می‌بینی حتی کنج متروک شهر که آغشته به بی‌کسی و تنگدستی است از یاد‌ها نرفته و از این روز تا آن روز چند جوان سیاهپوش، اما با دلی رنگی آب می‌برند و دم در‌های زنگار گرفته می‌گذارند تا مبادا اندوه بی‌کسی سر بخورد در چشمانشان.

یا نه! اگر چراغ دست بگیری و شب و نیمه‌شب شهر را بشکافی، بی‌بروبرگرد شاهد آبرسانی با تانکر‌های مستقر و سیار هستی، یعنی یک عده وعده کردند تا آب برسانند و حتی شبانگاه پا به کار باشند که یک وقت یک جا بر اساس، اما و اگر و شاید خانواده‌ای بدون آب نماند، نه که فکر کنی کار بیخ پیدا کرده نه! کوله زرین مهر و محبت اهالی شهر سر باز کرده است.»

راستی راستی آن روز‌ها کوله زرین مهر و محبت سر باز کرده بود، اما آب گوارای هگمتانه نبود؛ با حساب انصاف، مردم دلی و جانانه پای کار قهر آب آمدند، اما تنها نه! مسئولان هم آستین بالا زدند و کارستان به راه انداختند.

کارستان مسئولان شد، پروژه تالوار و خط بای‌پس همان جاده یک طرفه با افق آبرسانی به همدان که دست‌اندرکارانش زیر تیغ تیز آفتاب و ذرات غبارحواله شده به آسمان، درست وسط روز میان جاده‌ای یک طرفه هزار بار خم و راست می‌شدند، دست به بیل و کلنگ متبرک می‌کردند و زانو می‌شکستند؛ لحظه‌ای عرق جبین پاک می‌کردند و دوباره از نو.

همان‌هایی که می‌گفتند «با جان و دل پای کار مردم وایسادیم، شب و روز اینجا کار می‌کنیم تا آب برسد»، همین جمله کافی بود تا مشی مسئولان هم هویدا شود و با افتخار آنها را ناجی آب بخوانیم.

این سکانسی از یک فیلم زنده بود، فیلم «همدلی مردم و مسئول برای مردم»، همدلی به وقت قهر آب، وقتی زمین ترک می‌خورد و آسمان قصد گریستن نداشت.

روز‌هایی که مسابقه حفر سانت به سانت خط اضطراری آبرسانی در جاده بهرام‌آباد داغ داغ بود و عملیات خاکبرداری انجام می‌شد، ایامی که وزیر نیرو پس و پیش شب و نیمه شب بر سر پروژه حاضر و غمِ قهر آب در کهنه دیار همدانا را می‌خورد.

قرارگاه خاتم‌الانبیا بود و وزیر و استاندار و مدیر و کارشناس همه متفق‌القول می‌گفتند، «تلاش می‌کنیم تا آب برسد» بعد هم دوباره متوسل بازدید و گزارش‌دهی و تصویب اعتبار می‌شدند و باز سَر که از روی نقشه و طرح بالا می‌گرفتند دوباره از همان تلاش حرف می‌زدند.

جمله‌ای کوتاه با یک دنیا معنی که جای هیچ سوال و جوابی باقی نمی‌گذاشت، دلواپسی آب به جانشان نشسته بود و با سرعتی معادل سرعت نور حتی بیشتر کار می‌کردند و دم به دم به رسانه‌ها می‌گفتند، «به مردم بگویید صبور باشند، آب نزدیک است».

آن روز‌ها پژواک همدلی مردم و مسئول زمین و زمان را پر کرده بود، کار جهادی مسئول و مردم با چاشنی تند و تیز آفتاب و طعم گَس غبار زیر پوست بهرام‌آباد خوب به چشم می‌خورد، از آن سو تالوار را به آغوش می‌کشیدند و رخ در رخ بیابان جبهه به جبهه خاکریز می‌زدند با ماشین و ابزار‌های کوچک و بزرگ دل خاک را در می‌نوردیدند تا آبراهه باز کنند و سربلند رزم بحران باشند.

زنگ جهاد در جبهه آبرسانی جانانه نواخته شده بود و این جز در دولت سیزدهم میسر نبود؛ دولتی که وارث کار بر زمین مانده ۱۷ ساله شد و با خنده‌ای از بیخ دل گفت «با شتاب کار می‌کنیم، چون پای آسایش مردم ایستادیم»، «سرعت پیشرفت خط انتقال خوب است، به زودی آب می‌رسد».

راست می‌گفت، صدای پای آب نزدیک بود و کارگاه ۱۶ کیلومتری خط اضطراری آبرسانی و پروژه تالوار طی دو ماه صحنه یکتا هنرمندی شده بود آخر مسئول و مردم هر روز لقمه‌ای از قرص خورشید می‌چشیدند و شب‌ها زیر نور مهتاب پیکر تاسیسات را به هم چفت می‌کردند، انگاری چشم‌انداز نگاهشان متصل شده بود به شادی و رضایت مردم به وقت گوش سپردن به صدای پای آب. 

تا جایی که علی‌اکبر محرابیان، وزیر نیرو پس و پیش با بالگرد تمام طول مسیر طرح آبرسانی بین حوزه‌ای را مورد بررسی قرار می‌داد و رئیس جمهور به تاکید از حال و احوال آب خبر می‌گرفت، قطره‌ها اندک اندک جمع می‌شدند و طرح مصوبه سال ۱۳۸۳ همزمان با سفر مقام معظم رهبری به استان همدان جان گرفت درست وقتی سد اکباتان کم‌رمق شد.

الحق که حفاری و لوله‌گذاری برای تأمین آب شرب با قوت و شدت در جریان بود، اعتبار به راه و آب چند قدمی همدان بود، تا بالاخره طی دو ماه و اندی شاید هم چندی بیشتر و کمتر رد پای آب از تالوار ۱۷ ساله را به چشم دیدیم و آب به خانه‌ها رسید، آن روز‌ها خاطراتی شد برای امروز، خاطره‌ای از دولت سیزدهم و رزم بحران و سربلندی رئیس دولت سیزدهم.

برچسب ها: دولت مدیریت
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر