به گزارش مجله خبری نگار، دختر کوچولوی زیبای موفرفری که مدام در حال گاز زدن بیسکویت بود توجهم را جلب کرد، سوژه خوبی برای عکس انداختن بود، کمی جلو رفتم تا از مادرش اجازه بگیرم.
مادرش لبخندی زد و گفت: «خواهش میکنم بفرمایید» دختر کوچولوی موفرفری که همانطور بیسکویت در دهان میجوید، ژست عکس گرفتن به خودش گرفت.
توجه حضار در سالن هم جلب رفتار بامزه این کودکِ شیرین شد، مادرش بیسکویتی که نصفش از دهانش بیرون زده بود را کشید و گفت: دخترم یک لبخند قشنگ بزن.
دختر کوچولوی موفرفری کنار برادرش مهیای عکس گرفتن شد، انگار لبخند شیرینش امید فردایی روشنتر را در دلم زنده میکرد.
برادرش اصرار داشت رأی بدهد، آرام در گوش مادرش گفت: «مامان شما که گفتی حتی یک رأی هم برای جبهه انقلاب یک رأی مهم و حیاتی محسوب میشود، خواهش میکنم بزار من هم رأی بدم، همان یک رأی که شما چند روز است خیلی تأکید میکنی»
مادر با لبخند جواب داد: «عجله نکن پسرم شما خیلی کارها هست که باید برای پایندگی و آبادانی این کشور انجام بدی، فعلا لباس سربازی تو همان لباس فرم مدرسه هست و اون یک رأی مهم تو هم همان با تلاش و پشتکار درس خواندن.»
جملات شعاری که بین این مادر و فرزند رد و بدل میشد کمی حس کنجکاویام را تحریک کرد.
جلو رفتم و به شوخی گفتم: «بهتون نمیاد انقدر دغدغه تربیت سرباز برای نسل آینده انقلاب داشته باشید.»
با مهربانی و چهرهای از هم شکفته گفت: «وقتی کیلومترها دورتر از اینجا باشی و وضعیت نامطلوب اخلاقی اجتماعی کشورهای دیگر را ببینی یا احساس خطر دشمنانی که در سایه کمین زدند را لمس کنی، به من حق میدی که اینجوری با فرزندانم حرف بزنم.»
گفتم: «متوجه نشدم مگر از همین رشت خودمان نیومدید؟»
گفت: «نه من سالهاست در کشور سوئد زندگی میکنم. بعد از شهادت آیت الله رئیسی بسیار نگران و آشفته بودیم، شهادت مظلومانه خادمان ملت آتشی بود بر دلهای کسانی که هر گز نسبت به مسائل جمهوری عزیز ایران بیتفاوت نبودند.»
اصلا مگر میشود ایرانی بود و نسبت به مسائل ایران بیتفاوت بود؟
این بانو به بهانه دید و بازدید از خانواده خود؛ فرصت را مغتنم شمرد و به کشور بازگشت تا به قول خودش در این روز سرنوشت ساز، در کنار پدر باشد و ادای دین کند.
ما شاهدیم بیش ۴۰ سال است که دشمن در پی ضربه زدن و به زانو درآوردن این کشور کمر بسته و باتمام قوا هزینه میکند تا شکست ایران را ببیند. کور خوانده، چون خدا در قرآن فرمود که مکر آنها را بر خودشان بر میگردانیم.
بانوی گیلانی مقیم سوئد این گونه ادامه داد: «امروز هم بار دیگر آمدم تا در حد توان به دنیا نشان دهم قدرت یک زن مسلمان ایرانی را، که چقدر میتواند در آینده و سرنوشت کشورش نقش آفرین باشد. «او میگوید که تمام وجودش گره خورده با وطن: «ایران سرافراز و همیشه سربلند است. در اینجا متولد شدم و روح و تنم در همینجا آرام خواهد گرفت. به امید روزهای روشن پاینده و جاودان بماند ایران عزیزتر از جانم.»
کمی مکث کردم شاید این حرفها کمی برایم تکراری و یا کلیشهای بود، اما حقیقت بود، معلوم بود از عمق وجودش میگوید.
وسعت ادای دین او میارزد به تمام نااهلانی که خواستند با زیر سوال بردن عفت و حیای بانوی ایرانی، لکه ننگی باشند بر تاریخ این کشور.
از او بخاطر حرفهای قشنگی که زد تشکر کردم، چون پر بود از انگیزه و امید.
چقدر این حرفها بر دلم نشست و در این روزهای بیقراری چقدر به شنیدن آنها احتیاج داشتم.
برای او و خانواده کوچکش دعای عاقبت بخیری کردم. منم دعا میکنم که انشاءالله همیشه شاهد پیروزی، موفقیت و سربلندی ایران عزیزمان باشیم.