کد مطلب: ۵۳۵۰۴۹
۰۶ آذر ۱۴۰۲ - ۰۰:۵۱

«کنفرانس تهران»؛ «گدایی مشروعیت» توسط پهلوی

۸۰ سال قبل در چنین روزی، ۶ آذر سال ۱۳۲۲، یکی از مهم‌ترین کنفرانس‌های قرن بیستم در تهران برگزار شد. سران متفقین شامل روزولت، چرچیل و استالین شرکت‌کنندگان این کنفرانس بودند. اما این نشست تاریخی که ظاهراً تکلیف دنیای بعد از جنگ جهانی را معلوم می‌کرد، برای محمدرضا پهلوی پیامد‌ها و حواشی متفاوتی داشت. در نوشتار پیشِ رو به این حواشی و پیامد‌ها پرداخته‌ایم

به گزارش مجله خبری نگار، سوم شهریورماه سال ۱۳۲۰، نیرو‌های متفقین با زیر پا گذاشتن تمامیت ارضی ایران، از شمال و جنوب وارد کشور شدند. ارتشی که رضاشاه مدعی بود در ردیف بهترین ارتش‌های دنیاست، با ظرفیت حدود ۱۲۰ هزار سرباز و برخورداری از نیرو‌های سه‌گانه زمینی، هوایی و دریایی، نتوانست هیچ موفقیتی در دفاع از مرز‌ها داشته‌باشد. طولی نکشید که معدود مقاومت‌های خودجوش برخی افسران و سربازان وطن‌پرست در هم شکست و تهران زیر چکمه اجنبی لرزید. رضاشاه ساعاتی قبل از رسیدن نیرو‌های شوروی، از پایتخت گریخت. او می‌ترسید که به دست بلشویک‌ها اسیر شود. با این حال، انگلیسی‌ها هم چندان نسبت به وضعیت قزاق پیر، متعهد نبودند. او بعد از آن‌که در اصفهان همه مایملک خود را در عوض یک سیر نبات، به پسرش محمدرضا هبه کرد، به سرعت راهی بندرعباس شد و از آن‌جا، ابتدا به سواحل هند و سپس، به جزیره موریس انتقال یافت. این سفر دریایی، آغازی بر پایان عمر پهلوی اول بود.

محمدرضا در کشاکش بود و نبود.

اما فرار و سپس تبعید رضاشاه، پایان ماجرای اشغال ایران نبود. حذف دیکتاتور موجی از شادی را در میان مردم برانگیخت. یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» می‌نویسد: «وابسته مطبوعاتی انگلیس در تهران نیز چنین گزارش می‌دهد: اکثریت وسیع مردم از شاه متنفرند و از هرگونه تغییری استقبال خواهند کرد ... به نظر می‌رسد که این مردم حتی گسترش جنگ در ایران را به بقای رژیم حاضر ترجیح خواهند داد.»

تعبیر وابسته مطبوعاتی انگلیس چندان دقیق نیست؛ پاره شدن پوسته اختناق رضاشاهی برای مردم ایران خوشایند بود، اما نه به این معنا که اشغال کشورشان را هم دوست داشته‌باشند. برخی از ایرانی‌ها باور داشتند که اشغال ایران توسط متفقین، بیرون آمدن از چاه و افتادن به چاله است. گزارش‌هایی از ناخرسندی سربازان و افسران رده پایین به دلیل دستور ترک مخاصمه از سوی رضاشاه وجود دارد. آن‌ها می‌خواستند تا آخرین قطره خون از تمامیت ارضی کشور دفاع کنند، اما آن همه غیرت، در برابر جُبنی که پهلوی از خود نشان داد، رنگ باخت. پهلوی‌ها که پیش از آن به شدت از فقدان مشروعیت در میان ایرانیان نگران بودند و می‌کوشیدند با نشان دادن سرنیزه و اعمال زور، هر صدای اعتراضی را در نطفه خفه کنند، حالا در برابر یک سقوط آزاد از رأس قدرت قرار گرفته‌بودند؛ سقوطی که آن‌ها باید به دلیل فقدان حمایت خارجی به آن تن در می‌دادند. محمدرضا پهلوی هیچ اطمینانی به بقای خود در قدرت نداشت.

هر چند که حمایت فروغی را می‌شد به عنوان حمایت بریتانیا تلقی کرد؛ اما فقط انگلیسی‌ها نبودند که باید ماندن او را ضمانت می‌کردند؛ روس‌ها و مدتی بعد آمریکایی‌ها هم باید می‌پذیرفتند که محمدرضا به بقای خود در کسوت شاه ادامه دهد. افقِ پیش روی پهلوی دوم، کاملاً تیره و تار بود؛ آیا متفقین حاضر بودند تداوم حکومت وی را بپذیرند؟ برای کسی که با مسئله‌ای به نام فقدان مشروعیت داخلی روبه‌روست، این وضعیت چیزی مانند دست و پا زدن میان زندگی و مرگ است. محمدرضا پهلوی کوشید تا از طریق برقراری ارتباط با «آلن چارلز ترات» رئیس بخش اطلاعاتی سفارت انگلیس در تهران، مشکل حمایت را به گونه‌ای حل کند.

حسین فردوست، دوست و محرم اسرار محمدرضا، واسطه میان سفارت انگلیس و شاه بود. انگلیسی‌ها خوب محمدرضا را چلاندند! برای حالی کردن این مطلب که همه چیزش را، مانند پدرش، مدیون بریتانیاست. آن‌ها حتی برادر تنی محمدرضا، یعنی علیرضا پهلوی را نامزد سلطنت کردند تا به محمدرضا بفهمانند که اختیار و مشروعیتی از خود ندارد. این وضعیت بی‌تردید باعث فروپاشی روانی او می‌شد. بالاخره آمریکا وارد جنگ شد و با ورود نیرو‌های آمریکایی، تغییراتی در مناسبات نظامی اتفاق افتاد. انگلیسی‌ها به محمدرضا وعده داده‌بودند که نظر مساعد آمریکایی‌ها را برای بقای سلطنت وی جلب کنند و این کار انجام گرفت. اما طی دو سال بعد، محمدرضا همچنان سایه سقوط را بر سر خود می‌دید؛ تا این‌که آذرماه سال ۱۳۲۲ فرا رسید.

تهران در قُرُق اشغالگران

متفقین به یک نقطه عطف در تقابل با آلمان هیتلری رسیده‌بودند. مقاومت شوروی در برابر هجوم سراسری آلمان، کار هیتلر را در اروپا سخت کرد. از ژوئیه تا نوامبر سال ۱۹۴۲، آلمان‌ها در جبهه شمال آفریقا هم مغلوب متفقین شدند و حتی ترفند‌های مارشال رومل هم نتوانست آن‌ها را از شرّ حملات سنگین انگلیس حفظ کند. به این ترتیب، عقب‌نشینی آلمانی‌ها در جبهه‌های مختلف آغاز شد و زمان آن فرا رسید که برای نابودی کامل آلمان نازی و شرایط اداره دنیای بعد از جنگ، تصمیمی جدی گرفته شود. به همین دلیل تهران مقصد سران متفقین شد.

۸۰ سال پیش در چنین روزی، ششم آذرماه سال ۱۳۲۲، کرمیت روزولت (رئیس‌جمهور آمریکا)، وینستون چرچیل (نخست‌وزیر انگلیس) و ژوزف استالین (رهبر اتحاد جماهیر شوروی) وارد پایتخت ایران شدند تا در یک جلسه فوق سرّی شرکت کنند. محل برگزاری جلسه، سفارت شوروی در منطقه «زرگنده» بود. نتایج این نشست می‌توانست آینده جنگ و نیز، سرنوشت فاتحان و مغلوبان آن را مشخص کند. اما ایران به عنوان میزبان مهم‌ترین نشست متفقین تا سال ۱۹۴۳، تقریباً هیچ سمت و جایگاهی نداشت؛ هر چند که طبق گزارش فردوست، محمدرضا در برخی جلسات سفارت شوروی حضور پیدا کرد. انتخاب تهران، ظاهراً توسط استالین و به درخواست او انجام شد؛ وی می‌خواست به مسکو نزدیک باشد. دولت ایران ابداً اطلاعی از برگزاری کنفرانس نداشت.

با وجود آن‌که ظاهراً هر سه کشور اشغالگر، بقای سلطنت محمدرضا پهلوی را پذیرفته‌بودند، اما برای او وجهی در مناسبات سیاسی قائل نشدند و حتی حاضر نبودند مقامات ایرانی را در جریان گفتگو‌های مربوط به ایران در کنفرانس تهران قرار دهند! این کنفرانس که در دوره کابینه دوم علی سهیلی و در زمان وزارت خارجه محمد ساعد برگزار شد، از ابتدا تا انتها به صورت محرمانه و بدون انتشار اخبار آن ادامه یافت.

نخستین خبر مربوط به این کنفرانس پس از عزیمت رهبران متفقین به کشورهایشان، توسط سهیلی در جلسه مشترک هیئت دولت، نمایندگان مجلس و سران لشکری و کشوری، در روز دهم آذر ۱۳۲۲ منتشر شد و نخست‌وزیر در این جلسه از هیچ‌انگاری حکومت ایران توسط متفقین سخن گفت و همه اطلاعاتی که داشت، از این قرار بود: «ابتدا از طریق کاردار شوروی در تهران در جریان برگزاری این اجلاس در تهران قرار گرفتم. روز چهارم آذرماه استالین و روز پنجم آذرماه روزولت و چرچیل وارد تهران شدند. کنفرانس مشترک آنان روز ششم آذر شروع شد. روز هفتم آذر، نشست محرمانه آنان در سفارت شوروی جریان داشت، روز نهم این نشست خاتمه یافت و اعلامیه مشترک آنان منتشر شد و روز دهم رهبران هر سه کشور از ایران خارج شدند.»

دربه‌در به دنبال مشروعیت

یکی از مهم‌ترین چالش‌های پیش روی محمدرضا، توجه نکردن سران متفقین به شخصیت وی به عنوان شاهِ ایران بود؛ همان نگرانی اساسی از فقدان عنصر مشروعیت. او به شدت تلاش می‌کرد که بتواند نظر مثبت سران حاضر در تهران را نسبت به دیدار با خودش جلب کند. این اقدام، در ظاهر می‌توانست باعث کسب اعتبار نسبی شود. تلاش در این زمینه، با حضور فعال احمدعلی سپهر، ملقب به «مورخ‌الدوله» دنبال می‌شد.

گزارش حسین فردوست در این زمینه خواندنی است: «[سپهر]به من گفت که از دیشب تاکنون با سفارت شوروی در تماس بوده و به سفارت رفته و با چند سفیر ملاقات داشته‌است. استالین هم در سفارت بوده، ولی سپهر او را ندیده. سپهر اظهار داشت از سفیر خواهش کردم به استالین بگوید که ایشان دیداری با شاه بکند، زیرا نه چرچیل و نه روزولت به دیدن او نمی‌روند، اگر ایشان بروند اثر فوق‌العاده‌ای بر وی خواهد داشت. سفیر مطلب را به استالین اطلاع داد و استالین پذیرفت که فردا به دیدن شاه برود. سفیر به سپهر گفت: پس به شاه اطلاع دهید که آماده پذیرایی باشد. ضمناً از در ورودی محوطه کاخ تا ساختمان، استالین گارد خود را می‌گذارد و گارد شاه باید برداشته شود. با سرعت مطالب سپهر را به محمدرضا اطلاع دادم. او فوق‌العاده خوشحال شد و گفت: این مهم‌ترین ملاقات من است.»

شاه در وضعیتی قرار گرفته‌بود که حتی حاضر شد به قیمت نادیده گرفتن شأن و جایگاه سربازان ایرانی و نیز، موقعیت برگزاری نشست، یعنی جایی در قلب خاک ایران، به گدایی مشروعیت نزد استالین بپردازد؛ موضوعی که در تاریخ معاصر ایران و حواشی مربوط به کنفرانس تهران فراموش شدنی نیست.

منبع: خراسان

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر