کد مطلب: ۳۸۸۲۳۱

شاه دزد اژدهاسوار

تصاویری که فراموش نمی‌کنیم

به گزارش مجله خبری نگار/ایران: همیشه سرکلاس به بچه‌ها می‌گویم کتاب‌های خوب، کتاب‌هایی هستند که فراموششان نمی‌کنیم یا شخصیت‌هایی دارند که همیشه در خاطرمان می‌مانند، اما این هفته در یک نقطه متوقف شدم و با خودم فکر کردم «واقعاً کتاب‌های خوب آن‌هایی هستند که فراموششان نمی‌کنیم؟» خیلی وقت است که می‌خواهم سه‌گانه کورنلیا فونکه را بخوانم. چرا؟ چون اسم فونکه همیشه در خاطرم است و همیشه هم در ذهنم به‌عنوان یک نویسنده خوب ثبت شده. از کجا اسمش را یادم هست؟ نمی‌دانم. یکی از شاگردهایم چندین سال پیش گفت حتماً سیاه‌قلب را بخوانم و من وقتی کتاب را دیدم با خوشحالی گفتم: «اِه مال فونکه است؟» و نمی‌دانستم که فونکه را از کجا می‌شناسم. اصلاً چرا اسمش خاطرم مانده بود؟

می‌دانستم که یک جایی نامش را بار‌ها و بار‌ها دیدم، ولی یادم نمی‌آمد کجا و کی.

این هفته در گروه تحریریه متوجه می‌شوم قرار است مطلبی از سه‌گانه فونکه منتشر شود، برق از سرم می‌پرد و می‌گویم: «فونکه برای صفحه نوجوان است؟» اگر همان لحظه از من بپرسند خانم رحیمی‌پور فونکه کیست؟ جوابی ندارم. ولی به طور جدی اصرار دارم که هر مطلبی در مورد کتاب‌های فونکه باید به صفحه نوجوان منتقل شود. دست آخر این بحث به جایی می‌رسد که پرونده فونکه شکل می‌گیرد و من بعد از این پیروزی، در گوگل سرچ می‌کنم. «کورنلیا فونکه.»

معما حل می‌شود. کتاب‌هایش را خوانده‌ام. هم «شاه دزد» را خوانده‌ام هم «اژدهاسوار» را. یادم نمی‌آید این دو کتاب را خودم خریدم یا از کتابخانه مدرسه‌مان قرض گرفتم. اصلاً کلاس چندم بودم که خواندمشان؟ راهنمایی می‌رفتم یا دبیرستان؟ چیزی از داستان هم یادم نمی‌آید. ولی چند تصویر در خاطرم است.

تصویر‌هایی از کتاب شاه دزد، نقش‌های اصلی داستان که دو پسر نوجوان هستند و توی کوچه و پس‌کوچه‌ها دوستانی پیدا می‌کنند و همراه همدیگر دست به دزدی می‌زنند. اسم دو پسر را یادم هست؟ خیر. اینکه در داستان چه اتفاقی برایشان می‌افتد به یاد می‌آورم؟ باز هم خیر. اصلاً من فراموش کرده بودم که چنین کتاب‌هایی را خوانده‌ام. در مورد اژدهاسوار هم همین است. تصویر‌های روشنی از پرواز کردن چند اژد‌ها در خاطرم است. ولی داستان و شخصیت‌ها را به طور کامل فراموش کردم. صحنه‌ها جوری در ذهنم نقش بستند که انگار واقعاً آنجا بودم. انگار واقعاً آن صحنه‌ها را دیده‌ام. در ذهنم همه چیز شبیه خاطره‌ای دور و تماشایی است. نه کلماتی سیاه و بی‌روح که سال‌ها پیش روی کاغذ چاپ شده باشد.

در ملغمه این تصاویر یک اسم هم خاطرم مانده است. همان اسم نویسنده. همان که وقتی از زبانم شاگردم می‌شنوم، ذوق می‌کنم. ذوقی که نمی‌دانم از کجا نشأت می‌گیرد، ولی احتمالاً جایی از اعماق ضمیر ناخودآگاهم می‌آید. آنجایی که چیز‌های فراموش‌شده تلنبار شده‌اند، اما احساسات خوب، مثل حس خواندن شاه دزد و اژدهاسوار باقی مانده‌است.

به همین خاطر به حرف خودم شک می‌کنم. کتاب‌های خوب فقط آن‌هایی هستند که فراموششان نمی‌کنیم؟ ممکن است کتاب‌هایی را به طور کل از یاد ببریم، اما چند تصویر واضح و به‌یادماندنی، کمی احساس خوب و اسم نویسنده هیچ‌گاه از ذهنمان نرود؟ ممکن است نویسنده‌ای صحنه‌های داستانش را طوری ترسیم کند که تا همیشه در ذهنمان بماند، حتی اگر شخصیت‌ها و داستان‌هایش را فراموش کرده باشیم؟

شاه دزد ماجرای دو برادر آلمانی است که از دست خاله و شوهرخاله خود فرار می‌کنند و در یک سینما با گروهی از بچه‌های همسن و سال خودشان آشنا می‌شوند که کار اصلی‌شان دزدی است. رئیس این گروه پسرکی به نام شاه دزد است. توی ذهن من بچه‌های داستان مقابل آن سینمای متروکه ایستادند و مشغول نقشه کشیدن برای برنامه بعدی‌شان هستند. فضای داستان شاه‌دزد کمی واقع‌گرایانه است است، اما کتاب اژدهاسوار حال و فضای فانتزی‌تری دارد. شخصیت‌های اصلی هم اژدهایانی هستند که آدم‌ها به محل زندگی‌شان حمله کرده‌اند و آن‌ها هم دنبال جای جدیدی برای زندگی می‌گردند. سرزمینی به اسم لبه بهشت که تابه حال دست هیچ انسانی به آن نرسیده است. حقیقتش قصه این چند اژد‌ها من را یاد داستان سیمرغ و کوه قاف می‌اندازد. در بین جست‌وجو‌ها برای بازیابی خاطراتم، می‌فهمم که اژدهاسوار نسخه انیمیشن هم دارد.

از آن روزی که یکی از شاگرد‌های قدیمی‌ام با اصرار و التماس خواست که سه‌گانه فونکه را بخوانم خیلی گذشته است. آن شاگرد هم از کلاس هشتم به سال دوم دانشگاه ارتقا پیدا کرده است. من هم برای خودم در جهان می‌چرخم و هر بار برای خریدن این سه جلد کتاب دست دست می‌کنم. «نکند ارزان‌ترش را پیدا کنم؟» «نکند بالاخره بعد از دو هزارسال نسخه الکترونیکش موجود شود؟» شاید برای همین احساس می‌کنم این کتاب‌ها و اسم کورنلیا فونکه به بخش مهمی از خاطرات و نوجوانی‌ام متصل هستند. کتاب‌هایی که داستان‌هایشان را فراموش کردم، اما صحنه‌هایش جوری در ذهنم نقش‌بسته که انگار یک روز واقعاً تجربه‌شان کرده‌ام.

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر