کد مطلب: ۱۶۵۸۹
۲۶ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۹:۱۴

فریبرز رییس دانا؛ سعید امامی نتوانست، کرونا توانست...

فریبرز رییس دانا؛ سعید امامی نتوانست، کرونا توانست...

این که مثل اقتصاد خوانده ها اسیر اعداد نشوی و به عکس از انسان و به تعبیر مصطفی ملکیان از «‌انسان گوشت و پوست و استخوان‌دار» سخن بگویی از او یک شخصیت قابل احترام و حداقل جذاب برای رسانه ها ساخته بود. مردی که دربارۀ آدم ها حرف می زد نه از توسعه و نرخ رشد و نمودار و جدول های بی روح و بی گوشت و پوست و استخوان.

به گزارش مجله خبری نگار، هم‌زمان با افزایشِ قربانیانِ کرونا در ایران که تا لحظۀ تحریرِ این نوشته از 600 نفر هم گذشته شمارِ درگذشتگانِ مشهور و مطرح در رسانه‌ها به خاطر ابتلا به این ویروس نیز دو‌ رقمی شده است. (پیش‌تر: سید هادی خسروشاهی، محمد میر‌محمّدی، فاطمۀ رهبر، حسین شیخ‌الاسلام، دکتر موسی زرگر، سید هاشم بطحایی، دکتر محمد‌رضا راه‌چمنی، دکتر اسماعیل یزدی، عفت موسوی همسر دکتر محمدی گرگانی و چند تن دیگر)

هر چند همه - مشهور و غیر مشهور و با هر گرایشِ فکری و سیاسی- هم‌میهنِ ما هستند و جان باختنِ اعضای کادر درمانی که فداکاری کردند هم دردآور و مظلومانه است، اما درگذشتِ چهره‌هایی که نام و آوازه‌ای در سطح عمومی دارند اولاً نشان می‌دهد که قضیه جدی‌تر از آن است که تصور می‌شود و کرونا نزدیک‌تر از آن است که می‌پنداشتیم یا همچنان می‌پنداریم. ثانیاً وقتی از جامعه‌ای محدود -صاحبانِ شهرتِ رسانه‌ای- این‌گونه قربانی می‌گیرد می‌توان حدس زد در سطح کلان چه می‌کند یا چه می‌تواند بکند.

در تازه‌ترین مورد، دکتر فریبرز رییس‌دانا اقتصاددان با گرایش‌های سوسیالیستی و سندیکالیستی، نویسنده، عضو کانون نویسندگان و فعال حقوق بشر به خاطر ابتلا به کرونا جان باخته است.

فریبرز رییس دانا؛ سعید امامی نتوانست، کرونا توانست...



دکتر رییس‌دانا از آن چهره‌های خاص بود که حتی مخالفان و منتقدان نیز به او احترام می‌گذاشتند و دست کم برایشان جذاب بود و مصاحبت و دیدار او در خاطره می‌ماند.

خوش‌پوش بود و کراوات می‌بست و زندگی مدرنی داشت اما لیبرال نبود و از حقوق کارگران می‌گفت.

اقتصاددان بود اما نه تنها مانند باورداران به اقتصاد آزاد نمی‌اندیشید که از جدی‌ترین و مشهورترین منتقدان سیاست‌های تعدیل اقتصادی در دوران سازندگی و خصوصی‌سازی‌های انجام شده به شمار می‌رفت.

هر چند اقتصاددانان مسلمان و حلقۀ پیرامون میرحسین موسوی و چهره‌هایی چون دکتر فرشاد مؤمنی یا دکتر ستاری‌فر و اصطلاحاً نهادگرایان را به عنوان منتقد و مخالف سیاست‌های لیبرالی می‌شناسیم اما رییس‌دانا نیز مانند آنها به‌تندی به آن سیاست‌ها می‌تاخت و با منافع کارگران و زحمت‌کشان مغایر می‌دانست.

تفاوت او با اقتصاددانان نهادگرا در این بود که آنان از دولت حسن روحانی حمایت کردند چون بیش از تعدیل با پوپولیسم دوران احمدی‌نژاد مخالف بودند و دوست نداشتند آن سیاست ها بازگردد.

فریبرز رییس دانا اما پس از برجام و بعد از ورود هیأت های خارجی به ایران نیز خوش‌بین نبود و جملۀ مشهور و مکرر او این بود که «اقتصاد ایران در گروگان گروه های خاص است و تنها دست به دست می‌شود» و دولت‌ها را تنها لایۀ رویی می‌دانست و بارها به حضور نام‌هایی چون اکبر ترکان و محمد رضا نعمت‌زاده و محمد نهاوندیان در دولت اول احمدی‌نژاد به عنوان مستند ادعای خویش اشاره می‌کرد در حالی که علی‌القاعده نباید هیچ نسبتی با آن دولت می‌داشتند.

مهم ترین انتقاد او این بود که آزاد‌سازی اقتصادی همان آزادی در اقتصاد و سیاست نیست و آنچه را که «انتقال منابع و سرمایه ها به گروه های خاص» توصیف می‌کرد برنمی‌تافت و زبان به انتقاد می‌گشود؛ صریح و بی‌مجامله.

رییس‌دانا به معنی خاص کلمه چپ بود اما خود او مثل چپ‌ها زندگی نمی‌کرد و این ناشی از استفاده از امکاناتی بود که خود به دست آورده بود نه با رانت و وابستگی به قدرت.

معیار او برای ارزیابی دولت‌ها هم بهایی بود که به سندیکاها و تشکل‌ها می‌دادند و از این رو در حالی که منتقد جدی سیاست‌های دولت هاشمی رفسنجانی بود از احمدی‌نژاد هم دفاع نمی‌کرد و حتی معتقد بود دولت احمدی‌نژاد راست‌ترین دولت بود و از حسن روحانی انتقاد می‌کرد که می‌خواهد از او هم جلو بزند:

«زمان احمدی‌نژاد اتحادیه‌های کارگری بیشترین ضربه را خوردند. بیشترین واردات در دوران او انجام شد. سندیکاها در این دوره تعطیل شدند. نظارت‌ها در این دوره برداشته شد و بیشترین خصوصی‌سازی در این زمان انجام شد و صندوق بین‌المللی پول به خاطر خصوصی‌سازی از احمدی‌نژاد تشکر کرد.»

از این استاد اقتصاد که در مدرسۀ اقتصاد و سیاسی لندن درس خوانده و درس داده بود یک بار سؤال شد سرمایه‌داری را نفی می‌کند یا نه؟

او در این‌باره به «الشرق الاوسط» گفته بود:

«‌سرمایه داری را نه یک‌سره می‌توان نفی کرد نه یک سره پذیرفت. من از آن دسته آدم‌های افراطی نیستم که یا عاشق بازار باشم یا عاشق استالین. من از عدالت اجتماعی صحبت می‌کنم. افراطی نباید فکر کرد. سرمایه‌داری ارزش های فراوانی را هم ایجاد کرده و هنوز دارد به وجود می آورد.

پس این داروها چه هستند؟ اما اینجا یک بیمار سرطانی باید درد بکشد و بمیرد. در حالی که 80 درصد هزینه‌های بیمار را تأمین اجتماعی باید پرداخت کند. اما چه کسی را رییس تأمین اجتماعی کردند؟ سعید مرتضوی را. در این دولت هم وزیر مسکن می‌گوید من از مسکن مهر بدم می‌آید. حال آن که 37 هزار میلیارد تومان از ذخیرۀ پرقدرت برداشتند و 200 هزار مسکن مهر ساختند. آیا هر خانه برای مستمندان 185 میلیون تومان تمام شده؟»

با این همه آنچه نام فریبرز رییس دانا را بیشتر بر سر زبان‌ها انداخت بازداشت شبانۀ او در آذر 1389 و درست شب اجرای قانون هدف‌مندی یارانه‌ها و در پی مصاحبه با تلویزیون فارسی بی بی سی بود. درحالی که بیشتر از دولت‌های قبل انتقاد کرد که در آن زمان ستوده هم می‌شد.

در آن مصاحبه این را هم البته گفته بود: «دولت آقای احمدی‌نژاد از طریق شوک درمانی وارد نشده از طریق توهّم درمانی وارد شده. یارانه‌ها را در واقع و به تدریج و قطعه قطعه حذف کرده‌اند و حالا دارند به جای آنها مقداری پول به حساب مردم می‌ریزند تا از توهّم پولی مردم محروم استفاده کنند. دولت‌های هاشمی و خاتمی هم می‌خواستند یارانه‌ها را حذف کنند اما توان و نیروی نظامی نداشتند. من از یارانه برای طبقات محروم دفاع می‌کنم اما این جور که یارانه‌ها را قطع کنی و به جای آن پولی بدهی به رفاه همگانی نمی‌انجامد.»

دلیل بازداشت او از زبان جعفری دولت‌آبادی دادستان وقت تهران این گونه اعلام شد: «وقتی در آستانۀ اجرای طرح بزرگی هستیم حق نداریم در آن اخلال ایجاد کنیم.»

با این همه منتقدان و مخالفانی هم داشت که اتفاقا خود او را به سخنان عوام‌گرایانه متهم می کردند اما نگاه انسانی و دغدغه های او را در علن یا خفا می‌ستودند.

این که اقتصاد خوانده باشی اما از کارگران و منافع آنان سخن بگویی و «سود محور» و محو آموزه های «آدام اسمیت» نباشی، این که سوسیالیسم را بستایی اما ازآزادی و حقوق بشر دفاع کنی و استالینی نیندیشی، این که بتوانی در لندن بی دغدغه زندگی کنی اما در ایران صریح و روشن حرف بزنی و به زندان هم بیفتی، این که مثل غالب اقتصاد خوانده ها اسیر اعداد نشوی ومدام حساب و کتاب نکنی و به عکس از انسان و به تعبیر مصطفی ملکیان از «‌انسان گوشت و پوست و استخوان‌دار» و نه اعداد و درصدها فارغ از آدم‌ها سخن بگویی از او یک شخصیت قابل احترام و حداقل جذاب برای رسانه ها ساخته بود. مردی با دغدغۀ انسانِ گوشت و پوست و استخوان‌دار که از آدم‌ها حرف می‌زد نه از توسعه و نرخ رشد و نمودار و جدول‌های بی‌روح و بی‌گوشت و پوست و استخوان.

این سطور هنگامی نوشته می شود که فریبرز رییس دانا در 71 سالگی و در پی ابتلا به کرونا جان باخته و فعلا نه امکان تشییع درخور جنازۀ اوست و نه برگزاری مراسمی. آن هم برای کسی که خود یک پای برگزاری مراسم مهم بوده است و ماندگارتر از همه تشییع پیکر احمد شاملو در مرداد 1379 از مقابل بیمارستان ایران‌مهر و حضور پررنگ و محکم او و تلاشی که هر سال برای مراسم سالگرد در امامزاده طاهر می کرد و گاه از جانب نهادهای رسمی همراهی می شد و گاه نه.

رییس‌دانا اقتصاددان بود اما اسیر اقتصاد و اعداد نشد. حرف سیاسی می‌زد اما نگاه او معطوف به قدرت نبود و با سیاسیون نشست و برخاست نداشت. احترام این قلم به او هم که در قالب این نوشته جلوه کرده الزاما به خاطر افکار و آرای او نیست که قطعا با گروهی از آنها هم‌داستانی ندارم.

به سبب «دغدغه‌ها»ی اوست و این که می‌خواست صدای طبقات ضعیف جامعه باشد و البته احترام به انسان و تشکل‌گرایی. او عاشق تشکل و انجمن و کانون بود و از این حیث شبیه مردی که به لیبرال بودن شهره است: مهندس مهدی بازرگان.

جایی هم نوشته بود که در پاییز 1377 و همان‌روزی که محمد جعفر پوینده – نویسنده و مترجم – را ربودند و کشتند ناهار با هم بودند و نگران محمد مختاری مفقود شده و این حدس که «باید اتفاقی افتاده باشد.»

پوینده به رییس‌دانا می‌گوید: «حس می‌کنم مرا تعقیب می‌کنند» و به همین خاطر با هم از دفتر خارج می‌شوند. پایین در مقابل دفتر یک سواری مسافرکش اصرار داشته آن دو را سوار کند: «من به‌خاطر درخواست قبلی از تاکسی تلفنی امتناع کردم اما احساس می‌کنم سواری به دنبال جعفر [پوینده] راه افتاد. چند ساعت بعد خبر محمد مختاری پخش شد و به گمانم همان ساعت‌ها نیز جعفر را خفه کرده بودند...»

اندک زمانی بعدتر وزارت اطلاعات دولت اصلاحات در اطلاعیۀ تاریخی 15 دی 1377 اعلام کرد که آن قتل‌ها کار «عوامل خودسر درون وزارت اطلاعات» بوده و پس از چندی نیز نام سعید امامی بر زبان‌ها افتاد.

کسی نمی‌داند شاید اگر در پاییز 1377 فریبرز رییس‌دانا هم سوار آن اتومبیل شده بود او را نیز خفه می‌کردند یا شاید هم چون دو نفر بودند از این کار می‌گذشتند و جعفر پوینده هم زنده می‌ماند.

کرونا اما جان او را در واپسین روزهای اسفند 1398 ستاند تا اگر از آن پاییز و در 50 سالگی جَسته باشد در این زمستان و در 71 سالگی قربانی شود.

با این همه و دربارۀ مرگ مردی که اهل اقتصاد بود اما با کلمه نسبت داشت و با شاملو دوستی، گویاترین سخن شعر بامدادِ شاعر می‌تواند باشد:

مرگ را دیده‌ام من

در دیداری غم‌ناک

من، مرگ را سوده‌ام.

من، مرگ را زیسته‌ام

با آوازی غم‌ناک، غم‌ناک

و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده...

منبع: عصر ایران

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر