فریبرز، برغم آنکه یک روشنفکر تمام عیار بود، خصوصیت بسیار قابل تحسینی داشت و آن به دور بودنش از آنچه میتوان «مناسک خودنمایانه» روشنفکری دانست.
به گزارش مجله خبری نگار، دکتر ناصر فکوهی استاد دانشگاه تهران به دنبال درگذشت دکتر فریبرز رییس دانا (اقتصاددان) متن زیر را در اختیار عصرایران قرارداده است.
فریبرز رییسدانا (1327-1398)، اقتصاددان، استاد دانشگاه، نویسنده، مترجم، روزنامه نگار، فعال سیاسی، عضو کانون نویسندگان ایران و پیش و بیش از هرچیز، مدافع فرودستان و آزادی و رشد و توسعه اقتصادی برای ایران و همه کشورهای زیر ستم، روز 26 اسفند 1398 در پی ابتلا به بیماری کروناویروس درگذاشت. فریبرز را بیست و پنج سال پیش در ابتدای ورودم به ایران شناختم و سالها پیش از آنکه وارد دانشگاه شوم با او در «مجله صنعت حمل و نقل» در جلسات منظم هیئت مشاوران علمی مجله شرکت میکردیم و همانجا بود که با او دوست شدم: جلسات پرباری بودند که در آنها متخصصان فنی حمل و نقل، نیروی انتظامی، شهرشناسی و علوم اجتماعی و اقتصاد با یکدیگر تشکیل میدادیم. فریبرز که نقشی کلیدی از سالها پیش در مجله داشت، هم ریاست جلسات را برعهده داشت و هم بیشتر مسائل اقتصادی و اجتماعی را مطرح و درباره آنها بحث میکردیم تا درباره پرونده هر شماره ماهنامه تصمیمگیری شود و هر کسی مقالهای را برعهده بگیرد. من نیز که به دعوت فریبرز به این جلسات دعوت شده بودم از آنجا با آقای ضرغانی، سردبیر و برخی دیگر از دوستان ارزشمند مثل قائد (و مجله پربار او در زمینه آموزش «لوح») آشنا و همکاری کردم. من بیشتر مسائل اجتماعی را مطرح میکردم. همینکه اقتصاددان، نویسنده و مترجم و روزنامهنگاری شناختهشده همچون فریبرز، به من که جوانی ناشناس بیش نبودم و هنوز حتی به دانشگاه هم راه نیافته بودم، امکان ورود به این جمع متخصصان را داده بود نشان دهنده سخاوتمندی و دید بازش بود. و بسیار زود نیز فهمیدم که همه احترام زیادی برای او قایل هستند و همینکه او مرا در زمینه اجتماعی تایید میکرد برای آن دوستان که اغلب سن و سال و تجربه زیادی داشتند کافی بود که اعتماد کنند.
این دوره که تقریبا دو سه سالی به طول کشید، برای من بسیار آموزنده بود و آنجا بود که برای اولین بار با روحیه انساندوستانه فریبرز و ذهنیت باز و شناخت گسترده او از مسائل آشنا شدم. صداقتی عجیب داشت و جذابیتی انکارناپذیر. شوخطبع بود و همیشه شاد و امیدوار. سخت نمیگرفت و زندگی را همانگونه که میآمد میپذیرفت با متانت و بدون غرغر کردن و بیطاقتی در برابر بدترین سختیها. همیشه بالبخند، همیشه با مهربانی اما همیشه با سرسختی و پایبندی به عقایدش بیآنکه آنها را سد راه دوستی یا گفتگو با دیگری بکند. از همان نخستین جلسات گروهی، خصوصیاتش، من را که حدود هفت هشت سالی از او کوچکتر بودم، مفتون خود کرد: دانش اقتصادی او که البته بسیار روشن بود و هست که با تحصیلات محکمی که داشت، نمیتوانستی انتظار کمتری داشته باشی. اما او از معدود اقتصاددانانی بود – اگر نگویم تنها اقتصاددانی که من شناختم – که میتوانستم بگویم در همان حال یک روشنفکر کامل نیز بود. مسائل جهانی را بسیار خوب میشناخت و به همان اندازه مباحث هنر و فرهنگ را. نقاشی، شعر، ادبیات، مسائل علوم اجتماعی، سینما، ... بعدها که بیشتر با همکارانم در علوم اجتماعی آشنا شدم، این را خوب فهمیدم که کمتر کسی را میتوان در این علوم و به ویژه در علوم مهندسی و پزشکی و علم سختی چون اقتصاد با چنین مشخصات و دانش و حساسیتی برای فرهنگ و هنر یافت. از این لحاظ به گمانم براستی یک استثنا بود. فریبرز، بینرشتهای میاندیشید و همین امر در اکثر موارد ما را به مباحث نزدیکی می کشاند، هرچند نتیجهگیریهایمان یکی نبودند: او بیشتر در طیف چپ رادیکال قرار میگرفت و از این راه و مباحثش دفاع میکرد و من بیشتر در حوزه سوسیال دموکراسی و روشن است که به همین دلیل، مواضع او تقریبا همیشه رادیکال بودند و مواضع من اغلب محافظهکارانه. اما در مسائلی همچون نولیبرالیسمی که به جان جامعه ایران افتاده و در حال نابود کردن آن است، کالایی شدن همه روندهای اجتماعی – انسانی در جامعه، و نیاز روزافزون جامعه جوان و رو به رشد ما به فضای باز سیاسی و اجتماعی و ضرورت مطلق افزایش کمّی و کیفی این فضا، همیشه نظر یکسانی داشتیم.
فریبرز، برغم آنکه یک روشنفکر تمام عیار بود، خصوصیت بسیار قابل تحسینی داشت و آن به دور بودنش از آنچه میتوان «مناسک خودنمایانه» روشنفکری دانست.
هرچند همیشه شیک لباس می پوشید و کراوات میزد و هرگز او را بدون کراوات ندیده بودم، اما این شیکپوشی از نظر وی نوعی مقابله عملی و نظری با روندهای لومپنیسم اجتماعی بود که در جامعه ما اوج میگرفتند و البته نشان دادن گرایش خودش به غیرکنفورمیست بودن، اما نه هرگز یک ژست و ادای روشنفکرانه یا چیزی از این دست. دلیل این امر نیز کاملا روشن است: فریبرز در حرفزدن و گفتگوها و خوشوبشهایی که با دوستان و نزدیکان و همکارانش داشت، همیشه شاد و سرزنده و صمیمی بود و کمترین نشانهای از تکبر و احساس غرور و خود بزرگ بینی نداشت.
رکگویی و شجاعتی که نه فقط در زبان بلکه در عمل و فعالیتهای اجتماعی و سیاسیاش از او مشاهده میشد، قابل تقدیر بود و به گمانم همین امر برای همیشه نامش را در تاریخ ایران معاصر زنده نگاه خواهد داشت.
چند سال بعد از آن سالهای شادمان «صنعت حمل و نقل» و آن جلسات غنی، من وارد فعالیت دانشگاهی شدم و دیگر کمتر فریبرز را میدیدم.
یک بار برای سوگ مادرش به منزل شخصیاش رفتیم و چند بار هم جلسات سخنرانی مشترکی داشتیم که آخرین بار در انجمن جامعه شناسی بود؛ آن روز غوغایی به پا شد زیرا طرفداران و دستاندرکاران «لیبرال» یک مجله دستراستی و زرد «روشنفکرانه» که هنوز هم بسیار فعال هستند، به این جلسه هجوم آورده بودند که گویا فریبرز را «افشا» کنند که البته کاری ابلهانه و مضحک برای کسی بود که همواره مواضعش را به روشنترین شکل ممکن، بیان میکرد. کاری که در آن جلسه نیز کرد.
موضوع بر سر نولیبرالیسم و گره خوردن کامل آن با فساد در ایران بود، و دستاندرکاران یا طرفداران مجله زرد اصرار داشتند که ایران نولیبرال نیست، بلکه «اقتصاد دولتی» (مثلا از نوع «چپ») دارد و طبق روال همیشگی بر آن بودند که با استفاده از ابزار همیشگی لیبرالها و نولیبرالهای طرفدار سرمایه داری بدون قانون و ضوابط جهانسومی ثابت کنند که بهترین راه برای اقتصاد و کشور، خصوصی کردن همه چیز و کاهش دولت به حداقل ممکن است: در یک کلام، معجزه تاچری – ریگانی که امروز احیای آن را در ترامپیسم میبینیم.
در آن جلسه، رییسدانا با دفاع سرسختانهای که از مواضع ضدراست خود کرد، البته باز هم بیشتر و بیشتر هدف گروههای دست راستی و راست افراطی نولیبرال در ایران قرار گرفت. اما از آن روز تا به آخر، هرگز دست از دفاع خود به مثابه یک اقتصاددان برجسته در دفاع از فرودستان جامعه بر نداشت. و اگر امروز میبینیم که دست سرنوشت او را با یک بیماری که باید آن را حاصل مستقیم حرص و طمع و سیاستهای نولیبرالی در جهان دانست، از ما گرفت، شاید نکتهای دستکم نمادین در این امر، وجود داشته باشد.
امروز در جهانی زندگی میکنیم که باسیاست های نولیبرالیاش، چین یعنی یک دولت اقتدارمنش را بسیاری از فعالیتهایش بر اساس برنامههای محرمانه نظامی و خطرناک انجام میگیرد را تبدیل به کارخانه جهان کرده: بیش از 70 در صد همه محصولات صنعتی جهان، در این کشور و در شرایط یک اقتصاد سرمایهداری وحشی قرن نوزدهمی که با سیاستهای قلدرانه حزب کمونیست آن ترکیب شده، تولید میشوند.
و در این شرایط نباید تعجب کرد که چرا وقتی ویروسی در این کشور زاده میشود، اینگونه درعرض چند هفته جهان را فرا میگیرد. چه کسانی از اینکه چین کارخانه جهان باشد، جز سرمایه داران بزرگی که میتوانند اجناس ارزان قیمت آنها را به خریداران طبقه بزرگ متوسطالحال در جهان بفروشند، بیشتر سود میبرد؟
از این رو، شاید نادرست نباشد اگر بگوییم فریبرز در نهایت در همان جبههای جان باخت که تمام عمرش علیه فرادستان سرمایه داری و برای فرودستان زیر ظلم و ستم آنها مبارزه میکرد.
زندگی او، پایبندیاش به عقایدش، پای فشاریاش بر اخلاقی زیستن، دوری جستن از فساد و تحمل هر فشار و مشکل و سختی – که بسیار بر او روا شد- برای آنکه به این اخلاق بدان باور داشت، سوای آنکه چه نظری درباره این عقاید داشته باشیم، احترام برانگیز است. بارها و بارها، فریبرز را میدیدم که با افتخار و سربلندی و شجاعت در رسای این و آن دوست از دست رفته، بلندگو به دست میگرفت و در صف اول سخنرانی میکرد. همیشه برای این کار آماده بود تا جایی که کسی را جسارت سخن گفتن نبود، فریبرزی باشد که زبان بگشاید و اندوه کسانی را که خاموشند با صدای بلند و بیواهمه بیان کند. افسوس که در روزگار کرونا شاید در خاموشی در خاک بیارامد.
خاطرهاش، درسی از صداقت، شجاعت و آزادگی برای نسلهای آتی است و یادش همیشه زنده
ناصر فکوهی
استاد دانشگاه تهران
26 اسفند 1398